کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بار کلمات


داشتم از پله های مترو بالا می اومدم که یهو مهرداد رو به شکلی کاملا تصادفی دیدم که اونم داشت از پله ها بالا می رفت ، 4 تا پله بالاتر از من . صداش زدم و برگشت و دست دادیم و حال واحوال کردیم و اونم تعجب کرد که هم رو این جا دیدیم . البته این ابستگاه همیشگی من بود ولی تا حالا اون رو این طرفا ندیده بودم که بهم گفت برای دخترش تبلتی خریده بوده که خراب هست و می خواد ببره پیش فروشنده و ببینه باید چه کنه و طبق معمول همیشه کمی غر زدیم که چه وضعیه این مملکت و از این واگویه های همیشگی .


ازم پرسید که اوضاع کار تو چطوره؟ که می خواست بگم که افتضاحه و روز به روز میاد و میره و کاری نیست انجام بدم و درآمدم کفاف خرجم رو نمی ده که یهو خود به خود استپ کردم و گفتم ای .. بد نیست ... در حال گذروندن تجربه جدید و سنگینی هستم .


این جمله رو مدیون گفتگوی چند روز پیش تو گروهی بودم که یکی از دوستان گفت من الان تو بدترین شرایط هستم ولی هستم این جا و دوست خوب دیگه ای گفت به جاش از کلمه تجربه جدید استفاده کن که بهتره و بار منفی هم نداره . دیدم راست میگه و جایی هم خونده بودم که اثر کلام منفی روی خود انسان چند برابر اثر مثبت کلامه .


 

نظرات 2 + ارسال نظر
لی لی یت یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:54

عالی...
زندگیمون پراز تجارب جدیده ...

سارا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 14:58 http://biadonyabesazim.blogsky.com

بسیار عالی.
منم از شما یاد گرفتم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد