کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

روزنومه پخش کنی آقای رگبار !

 

اگه مترو سوار باشین مثل بنده ، حتما روزنامه هایی که با کاغذکاهی و تک برگ چاپ می شه و به رایگان در دسترس همه است رو دیدید و خوندید . روزنامه ای به اسم وقایع طهرانیه !  اگه هم نه که بگم اینا محصول یه عده از بچه های با انگیزه و انرژیک هست که سردبیرشون رضا ساکی است که با کمک عده ای دیگه این روزنامه تک صفحه ای رو در میاره و توش مطالب طنز اجتماعی می نویسن . این دفعه ویژه نامه ای بود برای محیط زیست و منم با معرفی دوستان بهشون ملحق شدم .


روز پنجشنبه ای که گذشت ( دو روز قبل یعنی)  قرار بود نصف این ویژه نامه که معمولا 10هزار تا چاپ میشه  ، تو متروی تجریش توزیع بشه و منم رفتم تا در این کار بهشون کمک کنم .به مردم روزنامه رو بدیم و به سوالاتشون پاسخ بدیم . این رو می دونم که اطلاعات زیست محیطی مردم خیلی کمه و این می تونست قدمی باشه . توی سالن مترو بعد گیت اصلی ، جایی که ملت می اومدن و می رفتن وایسادیم و شروع کردیم به تک تک اونایی که به تجریش می رسیدن یا می خواستن از تجریش برن جاهای دیگه، روزنامه دادیم .


اون وسطای کار یهو به فکر رسید که ای وای ! اگه یکی از این همکارا منو ببینه و جلو نیاد با خودش می گه بیچاره این چه اوضاعش خراب شده که عصرا میره وتو مترو تراکت پخش می کنه و کلی اسباب آبرو ریزی و خنده می شه ( بستگی به این داره که چجوری به قضیه نگاه کنی!!)


آدما جور واجور ، زن و مرد ، پیر و جوون ، مند بالا و مند پایین ،  با عجله می اومدن و خیلی ها دست دراز می کردن که بگیرن که کلا ملت چیزای رایگان و مجانی رو دوست دارن خب . کم دیدم کسایی وایسن و سوال کنن که داستان چیه . امید ما حالا این بود که ببرن و درصدیشون بخونن و عده ای از اون درصد به فکر محیط زیست بیافتن .


مردم خیلی عجله داشتن برای رفتن یا اومدن . ولی با این وجود بعضیا بودن که می ایستادن و انتقاداتی می کردن ، حرفایی می زدن ، متلکایی می گفتن ، بعضیا کلا بی توجه بودن ، بعضیا می گفتن ما حوصله چیز خوندن نداریم ، بعضیا از هر کدوم از ما می گرفتن و کاغذ جمع می کردن انگار ، چند بار هم مامورای مترو می اومدن که چرا اینا رو می دین کار ما داره زیاد میشه .

 و از همه بامزه تر آخوندی بود که به من گفت خوبه که شما در کنار این کار به بدحجابا هم تذکر بدین ، اول فکر کردم منظورش خانومای هم گروهی مونه که دیدم نه بابا ، منظور حاج آقا اینه که به مسافرا گیر بدیم !! گفتم ببخشین حاج آقا بنده جسارت نمی کنم پا تو کفش شما کنم . من همین کار محیط زیستی فرهنگیم رو می کنم .

( شرح مکالمه بامزه با این روحانی ارجمند رو تو پست بعدی براتون می نویسم که  بامزه بود )


خلاصه این که روز خوبی بود و امیدوارم که همین خرده حرکتها به آگاهی عمومی مردم بیشتر بی انجامه .


رخصت !


 

نظرات 4 + ارسال نظر
احمد یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 13:29

سلام
قبول باشه برادر ، خب یه نسخه ام اینجا واسما میزاشتی .

عه یادم رفت برای این جا هم بیارم !!

سارا دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:43 http://biadonyabesazim.blogsky.com

منم اون روزنامه رو گاهی میخونم اگه به دستم برسه. فقط از رنگش خیوشم نمیاد. چشم و روحیه خواندن!!! رو در من اذیت میکنه.

چه خوب که در چنین کار فرهنگی شریک شدید. منتظر پست بعدی هستم.

مترو خیلی وقتها توی اوج شلوغی، خسته کننده و ... است ولی هر بارش در دل اونهمه رفت و آمد، قصه های متعدد و آدمهای خاصی وجود داره که در این رفت و آمد تکراری، تنوع ایجاد میکنه. مثل تمام آدمهایی که توی این پست مثال زدید. ارزشش رو داره باهاشون حرف زد.

رنگش رو به خاطر مدل قدیمی بودنش انتخاب کردن
اره حق داری . هر کدومشون یه داستان جدا داشتند

نیره دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:18

به به چه کار خوبی
خدا قوت.

هانی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:12 http://hanihastam.persianblog.ir

چاپ این این روزنامه یکی از حرکتای خیلی مثبتی هست که شکل گرفت. درود بر شما.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد