کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بنیامین با سواد من

 

وقتی شب خونه رفتم و بنیامین بدو بدو رفت و دفتر آورد و دیکته ای رو که بی غلط نوشته بود و معلمش براش مثبت نوشته بود (ظاهرا تو دبستان دیگه نمره نمی دن) رو نشونم داد ، همچین ذوق کردم که انگار بچم از پایان نامه دکتراش دفاع کرده بود و با درجه عالی فارغ التحصیل شده بود !!

 

 

اولین دیکته بنیامین رگبارزاد ! 

 

 

آخر شب هم داشتم براش از روی کتاب ، قصه آخر شبش رو می خوندم که درباره 7 برادر بود که خاقان چین قصد داشت زمین کشاورزی پدرشون رو تصاحب کنه و اینها اومده بودند باهاش بجنگند و یکی از برادرها آب دریا رو به سمت قصر خاقان روانه کرده بود که یهو به زیر انگشتم اشاره کرد و گفت : پدر ببین این جا نوشته آب .

.

.

.

آقا این پسر ما با سواد شد رفت ! 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

شیرین گفته : چشمتون به دستخط گل پسر روشن رگبار عزیز.
زمان زود میگذره و تا چشم به هم بگذارید میبینید که با نوستالژی این پستتون رو میخونید و به همسرتون هم نشون میدین - که حالا دو تایی توی خونه پیش هم موندید و پسرها رفته اند دنبال کار و زندگیشون - و به هم میگین: یادته اولین دیکته بنیامین رو؟ چقدر زود گذشت ... کی فکرشو میکرد...!

داستان آهو و پرنده ها و . . . فیل ها !

 

 

این کتابی بود از نیما یوشیج که وقتی من هم سن و سال الآن بنیامین (حدود ۷ساله ) بودم داشتم . همراهش هم نوار قصه ای با گویندگی خانم عاطفی بود که به شیرینی قصه رو برای بچه ها تعریف می کرد .  

بی مناسبت ندیدم که براتون این جا بیارمش .  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایان  

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

مهرابه گفته : دلم گرفت برای صحرایی که داشتیم و آب داشت و اینکه من جز کدوم دسته هستم؟ میمونم و سختی می کشم و غر نمی زنم تا باز تابستون بشه یا می روم.من برای صحرای خودم نگرانم. 

 

تفسیر به رای در مسدود سازی

 

 

اول این که واقعا ممنونم از ین همه محبتتون وقتی که در کافه قبلی رو الکی الکی بستند و شما منو رها نکردین و پشت گرمی من بودیم و تشویق و ترغیب من برای افتتاح یک کافه جدید و همین طور واقعا ممنونم که دیروز برای اولین پستم اکثر دوستایی که می شناسمتون و همیشه به این قلم (کیبرد؟!) لطف دارین برام کامنت گذاشتین و یه روحیه مضاعفی رو به من تزریق کردین .   

 

و اما یه مطلب دیگه هم درباره فیلترینگ بگم و بریم به کار و زندگیمون حرفهای خودمون برسیم که روغنیه که ریخته شده و بیش از این سرش نشستن و شیون کردن عاقبت نداره ببم جان . تو این چن روز فطرت وقتی به این مفاد فهرست مصادیق محتوای مجرمانه در اینترنت (لینک اصلی) ،نگاه می کردم دیدم که ای داد بی داد بسیاری از نوشته ها که می تونه مصداق مجرمانه داشته باشه . ماشاالله که چقدر هم این فهرست عریض و پر پیمان است !   

 

مثلا تو بند الف می گه : اشاعه فحشاء و منکرات ،تشویق ، ترغیب ، دعوت به فساد و فحشاء / تشویق ، ترغیب افراد به دستیابی به محتویات مبتذل / استفاده ابزاری از افراد (زن و مرد) در تصاویر و محتوا

یا تو بند ب می گه : اهانت به دین مبین اسلام و مقدسات آن

یا تو بند ج می گه :  تبلیغ علیه نظام / اخلال در وحدت ملی و ایجاد اختلاف مابین اقشار جامعه 

یا بند د می گه :  اهانت و هجو و افترا به مقامات ، نهادها و سازمان های حکومتی و عمومی /  نشراکاذیب و تشویش اذهان عمومی علیه مقامات ، نهادها و سازمانهای حکومتی 

یا بند ه می گه :

یا بند و می گه :

یا

یا  

 

این ها رو می خوندم و با خودم می گفتم که من که هیچ کدوم از این کارها رو نکرده بودیم . نه اشاعه فحشا کرده بودیم ،نه منکرات رو گسترش داده بودیم ، نه به اسلام توهین کرده بودیم ، نه علیه نظام تبلیغی کرده بودیم ، نه به وحدت ملی کار داشتیم ، نه به مسئولی اهانت کرده بودیم نه اکاذیبی نشر داده بودیم ، نه . . .  

 

یه وبلاگی داشتیم کوچیک و جمع و جور و خونوادگی و دوستانه که چارتا خط توش می نوشتیم از زن و بچه مون و چهارتا اتفاق که اطرافمون می افتاد و یه گرفتاری های زیست محیطی و چند تا مطلب تحلیلی و آماری اقتصادی و چار تا نقد و معرفی ادبی و سینمایی  

 

اما گرفتاری اینه که همه این مصادیق تفسیر پذیر اند و قابل برداشت های مختلف .  

 

از کجا معلوم که از یک مقاله اقتصادی من ، تعبیر به توهین به مقامات و تلبیغ علیه نظام تلقی نشده ؟

از کجا معلوم که نقد و بررسی یک فیلم یا سریال تلویزیونی اشاعه فحشا و منکرات قلمداد نشده ؟

از کجا معلوم که از بررسی نظریه تکامل و تطبیقش با قرآن اهانت به اسلام برداشت نشده ؟

از کجا معلوم که . . .  

 

این جاست که دیدم فقط من وبلاگ نویس رو خود خدا باید از گمراهی حفظ کنه و بس . اعوذ بالله من شر الوسواس الخناس !

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

شیرین گفته :  مگر در مورد حجاب همین داستان نیست؟ همین تفسیر به رای ؟ در مورد سریالها، فیلم ها، موسیقی ... تمام آنچیز که مربوط به فعالیتهای مغزی و فرهنگ میشوند سالهاست که در معرض قضاوتهای متعصب و برداشتها و تفسیرهای قرون وسطایی قرار دارند. اتفاقا خوشایند خیلی ها هم هست! یادم است یکبار فیلمی در کانال یک پخش میشد در مورد مسابقات فرمول یک و موسیقی متن هم ریتمیک بود. آنروز در یک مهمانی بودیم و یکی از همسایه ها - یک حاجی ساکن سعادت آباد - هم حاضر بود و دائم نچ نچ میکردند که این چه وضعیه؟ چرا تلویزیون این فیلم ها و آهنگهای مستحجن را پخش میکند؟!!
فکر کنید...!منکه دهانم باز مانده بود! 

 

روز نوشت های فیلترینگ

 

دوشنبه اول آبان : امروز دقیقا 4سالگی وبلاگم بود که باز کردم و دیدم فیلتر شده ام!! چشمهایم گشاد شد و کلی تعجب کردم که دلیلش چه  می توانست باشد . بعد خنده ام گرفت که چه کشکی کشکی من هم فیلتر شدم . این هم آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه عاقبتشم این شد!  رفتم تا اعتراض به اینهایی که ما را در بلک لیست انداختند بکنم که دیدم قبلش باید اسم و مشخصات دقیق همراه با آدرس و تلفن و هر چه که هست و نیست رو باید بدم تا بگویند چرا فیلترش کردند !

از خیرش گذشتم . اگه می خواستم کاربر واقعی باشم که مرض نداشتم اسمم را بگذارم آقای رگبار ! من دوست داشتم مجازی باشم که شدم ( البت بماند که نیمه مجازی شدیم !) یه جورایی گیج و ویجم و تصمیم درستی نمی توانم بگیرم . یه دقیقه با خودم میگویم که وبلاگ دیگری باز کنم . دقیقه بعد به خودم میگم که نه بزار همین رو رفع فیلتر کنم. جالب است که هم حس بدی دارم و هم حسی خوب . شب به باران گفتم اتفاق بدی برایم افتاده و موضوع را گفتم . بنده خدا او هم کلی ناراحت شد . فکر نمی کردم نسبت به این کافه این قدر احساس مثبت داشته باشد . 

 

سه شنبه دوم آبان : به طور ناخودآگاه وقتی کامپیوتر را روشن کردم دستم به سمت آبکون وبلاگم رفت و دوباره آن نشان منحوس فیلترینگ کوبیده شد توی صورتم . چند نفر از خواننده ها که خودشان هم بلاگر هستند در ابتدا یا انتهای نوشته امروزشان از من یاد کردند و از کافه رگبار . یکیشان هم که متن بامزه ای در این باره نوشت . کمی خندیدم و روحیه ای گرفتم .   

 

چهارشنبه سوم آبان : چند تا از خواننده هایم که در فیس بوک ادم کرده اند، برایم در آنجا یادداشت گذاشته اند و دلداری ام داده اند . دستشان درد نکند آدمی حس نمی کند در برهوتی رها شده . به من پیشنهاد داده اندکه وبلاگ دیگری بزنم که کاری است که شده و ما عاجزیم از تغییر آن .بیشتر از بلاگفا در لجم که چرا وبلاگ را به کل مسدود کرد. باران می گوید اصلا بیا قید وبلاگ نویسی را بزن خطرناک است ولی من که مطمئنم بی جهت این اتفاق افتاده و نگران این جور  چیزها نیستم .   

 

پنجشنبه چهارم آبان : یک آدرس دیگر برای وبلاگ در بلاگفا ثبت کردم با یک a اضافه در انتهای آدرس قبلی . نامه ای برای شیرازی نوشتم که اگر موافقت کند بتوانم محتوای کافه مرحوم را به این وبلاگ جدید منتقل کنم . نمی دانم جواب خواهد داد یا نه ؟ یکی از رفقای بلاگر هم ای میل زد که قصد داشت با من مصاحبه ای کند برای برنامه رادیویی اش که فعلا با توجه به نبودن وبلاگی در دسترس می ماند برای بعدی که وبلاگ دار شدم .   

 

شنبه ششم آبان : آقای بلاگفا حتی زحمت نکشید یک جوابی خشک و خالی به من بدهد ،بعد دو روز . در گودر لینکهایم را می دیدم که بعضی از دوستان هنوز من و کافه درویشی ام را فراموش نکرده اند . دیگر ظاهرا با قبلی نمی شود کاری کرد و باید رختی نو به تن کرد . به توصیه بابک کافه جدید در محله بلاگ اسکای باز شد . با همان آدرس باa  اضافه .

کمی غمگینم . احساس این را دارم که خاطرات و هویت این 4 سال گذشته مرا از من گرفته اند ولی عیبی ندارد من مجددا تلاش می کنم و کافه ای نو باز می کنم و لابد باید تلاش کنم که منوهای کافه را محدود تر بکنم دیگر . چه میشود کرد؟ 

 

....  

کامنت برگزیده   

 

زویا گفته : هیچ چیز مرا خوشحالتر از این نمی‌کند که می‌بینم رودی به جریان پرتلاطم خود ادامه می‌دهد و هیچ سنگی او را از جریان نمی‌اندازد.
چه خوب شد این کافه برقرار شد. درست است که ۴ سال مکالمه ی دوست داشتنی با دوستانتان به ظاهر از بین رفت اما یادش همواره زنده است و در حافظه ی جهان ثبت . کافه اتان پر رونق باد . 

 

مهر 1391

زنان سرسخت در آخرین خیابان

+ نوشته شده در یکشنبه سی ام مهر 1391 ساعت 8:19 شماره پست: 790

یکی بود یکی نبود . توی یه محله قشنگ و سرسبز و تمیزی تو حومه شهری تو آمریکا که خونه های ویلایی قشنگ و روح نواز داشت، 4 تا زن با هم دوست و همساده بودن . هر کدوم از این زنا یه خصلتی داشت که اون یکی زنا نداشت . یکیشون خیلی مهربون و پروانه ای بود ، یکیشون خیلی خونه دار و با اتیکت بود ، یکیشون خیلی مدیر و خیلی بچه دار بود ، یکیشون خیلی لوند و خودخواه بود . اینا همشون شوهر و بچه داشتن و عیالوار بودن .

اینا آشناهای ما هستند ، 5 ساله که میشناسیمشون و باهاشون زندگی کردیم . آشنایی این خانوما با هم البته از 3سال قبلترش شروع شده بود . تو این 5سال ، ما زندگیشون رو دیدیم و خندیدیم و گریستیم . زندگیشون مثل زندگی ما پر بود از شادی ، خنده ، گریه ،دشمنی ، عروسی ، کدورت ، خیانت ، مرگ، جدایی ، بچه داری ، ازدواج ، قهر ، آشتی ، قتل ، جشن ، زندان ، تولد ، محبت ، عاطفه ، عشق ، دعوای بچه ها ، رکود کاری و رازهای مگو .  

اما این آشناهای ما و اون چند تا همسایه دور و برشون یه فرقی هم با کسای دیگه که دور و بر ما بودن داشتن و اون چی بود ؟ اون ها بسیار سرسخت بودند . اونها اصلا کینه ای رو تا انتها نمی رسوندن ،اصلا وا نمی دادن، اصلا رودربایستی با دوستا و آشناهاشون نمیکردن ، اصلا عقده هاشون رو با خودشون حمل نمی کردند و مهمتر از همه این که اصلا تسلیم نمی شدن . اونها زنایی اهل عمل و کاری بودند . اگه می دیدن که جایی داره حقشون خورده می شه جلوش وای می ستادن . اونا زنایی سرسخت بودن .

تو این سالها چه من ، چه باران وقتی یه اپیزود از 180اپیزود این سریال خونوادگی بامزه رو می دیدیم یه جور احساس خوبی بهمون دست می داد که می دیدیم آدمای دیگه ای هم تو این دنیا گرفتاری های ما رو دارن و چه خوب دارن حلش می کنن . فقط غر نمی زنن فقط از دولت و اطرافیانشون گله گذاری نمی کنن ، اونها خودشون جهت حل مشکلشون اقدام می کردند .

دیشب ما آخرین اپیزود از سیزن آخر سریال آمریکایی زنان سرسخت ( Desperate Housewives ) رو دیدیم و دلمون براشون تنگ خواهد شد این رو می دونم . و فکر نکنم حالا حالا ها سوزان ، لینت ، بیری ، گبی ، کارلوس ، تام ، مایک ، بن ، رنه ، کاترین و خیلی های دیگه رو فراموش کنیم . خدا نگهدار و به امید دیدار !!

 

رجب مهند اردوغان!

+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر 1391 ساعت 8:15 شماره پست: 786

 

در این چند سال اخیر که اوضاع ایران بد و بدتر و اوضاع ترکیه خوب و خوب تر می شود و توجه به این موضوع می کنیم که در هر دو کشور حکومتی اسلامگرا بر سر کار است خواه ناخواه افسوس می خوریم . چرا که دور نبود زمانی که وقتی ایرانی ها از جاده های ترکیه با ماشین خود عبور می کردند یک باکس سیگار جلوی دست می گذاشتند تا به طرف افراد عبوری ندار بیاندازند تا به ماشین سنگ پرت نکنند و حتی قبل از انقلاب 57، ترکیه به کشور گداها معروف بود اما ترک ها چنان مملکتشان را تحول داده اند و رشد کرده اند که شده اند الگویی برای منطقه ما .

واقعیت این است که در این سالهای اخیر همیشه در اخبار دنیا صحبت از ترکیه و مدل موفقیتهای ترکیه بوده نه ایران و اغراق نیست اگر بگوییم که ترکیه توانسته خود را ازآن چهره عقب مانده ای که پدران ما شاهدش بودند جدا کند و شتابان خود را به صف کشورهای پیشرو برساند. آنها حتی امروزه به الگویی برای جهان مسلمان شده اند که خالد مشعل رهبر فلسطینی مورد تایید ایران هم اعلام کرده که این رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه است که رهبر جهان اسلام می باشد! ما این دلخوری از این وضعیت که ایران ۳۳سال تلاش کرده تا ام القراء جهان اسلام شود و حالا به راحتی آب خوردن عرصه را به همسایه خود باخته را در رسانه و تریبون های رسمی می بینیم .

چرا ترکیه شده آن و ما شده ایم این ؟ به نظر من علت العلل اصلی آن این است که ترکها ، حتی این دولت اسلامگرا، متافع ملی خود را و اقتصاد ملی خود را در اولویت اصلی قرار داده اند نه یکسری حرف و ایدئولوژی را . آنها به شیر نفت و پول یا مفت متصل نیستند برای همین ناچار فعالیت و کار می کنند و فهمیده اند که بهترین کار دوستی با کشورهای درجه اول دنیاست . در مرحله بعد فهمیده اند که در منتطقه خودشان می توانند الگویی برای کارو تلاش و دنباله روی جمعی کثیر شوند که محصولات ترکیه را بخرند و بیش از پبش یود به حساب ملتشان بریزند .

در ضمن یکی ار بهترین این ابزارها را هم در اختیار دارند ،سریال های تلویزیونی شان . با این که در ایران یکی دو سالیست که بعد از موج سریالهای کره ای و کلمبیایی ، سریالهای ترکیه ای بسیار رواج یافته و خواستار پیدا کرده اند اما در منطقه ما که شامل خاورمیانه و شمال آفریقا می شود مدتهاست که ترکها در این زمینه جا پا سفت کرده اند . برای مثال بعد از انقلاب تونس و نیاز به تغییر روش زندگی ،مردم عادی می گفتند که ما دوست داریم شبیه ترکیه شویم و قاعدتا مردم یک کشور نمی توانند با شنیدن سخنرانی مسوولان کشوری مانند ترکیه آرزو کنند شبیه آن کشور شوند . آنها به واسطه تماشای سریال های ترکیه ای علاقه مند به سیستم حکومت چنین کشوری شده بودند و با ذکر مثال هایی از این سریال ها می گفتند که  این خیلی خوب است که در ترکیه همه آزادی دارند و هر کس می خواهد دین دارد و هر کس نمی خواهد هم مسائل دینی را رعایت نمی کند و این مساله نیز مشکل ساز نمی شود.

«نور و مهند» یکی از اولین سریال های ترکیه یی بود که پخش آن در دنیای عرب موج عجیبی از علاقه مندی مردم به سریال های ترکیه را به دنبال آورد. در آن سال پخش سریال نور و مهند در چند کشور عربی باعث شد موج عظیمی از علاقه مردم نسبت به این اثر به راه بیفتد.در یکی از کشورها مفتی اعظم فتوایی را درباره حرام بودن تماشای این سریال صادر کرد و در نقطه مقابل او، مردم علیه این مفتی و فتوای او تظاهرات کردند! کار به جایی رسید که پخش این سریال چنان علاقه یی در مردم چند کشور عربی نسبت به شخصیت «مهند» ایجاد کرد که در آن کشورها تورهایی به مقصد ترکیه برگزار شد که هدف نهایی آن دیدن بازیگر نقش اصلی این سریال یعنی «مهند» بود!  


این گونه است که سریال های تلویزیونی این روزها به ابزار جدیدی در انتقال فرهنگی تبدیل شده اند و مخاطبان به مرور زمینه بیشتری برای جذب فرهنگ آن کشور پیدا می کنند پخش هر سریالی می تواند در ذهن مخاطبان کنجکاوی ایجاد کند و آنها را به آن فرهنگ علاقه مند کند .فقط کافی است سریالی جذاب ساخته شود و پس از آن در سیستم فروش جهانی، بازاریابی خوبی برای این سریال ها شود و در دنیا به فروش برسد و سود کلانی نصیب سازندگان این سریال ها کند.

جالب است بدانید هر سال در کشور ترکیه بازاری با نام «دیسکوپ» برگزار می شود. این بازار بزرگ ترین بازار فروش محصولات تلویزیونی در آسیا در این زمینه است. هر سال یکی از پرفروش ترین اقلام فرهنگی «سریال های ترکیه » هستند. این وضعیت در بازار «میپ» هم وجود داردکه  هر سال در کشور فرانسه برگزار می شود و سریال های ترکیه یکی از پرفروش ترین محصولات فرهنگی هستند. مردم کشورهای مختلف دنیا اعم از عرب ها، آسیایی ها و اروپایی ها این سریال ها را دوست دارند .
 
در ایران شبکه ماهواره ای جم باز کننده این راه بود . سریال های عشق ممنوع، عاصی، عشق و جزا، ایزل ، حریم سلطان و ... برخی آثاری است که تاکنون این شبکه ماهواره یی پخش کرده است. جم ، سریال عشق ممنوع را به قیمت یک میلیون دلار خرید و هنگام پخش این سریال چند برابر این رقم را از راه پخش تبلیغات به دست آورد. جالب است بدانید این سریال در رتبه بندی جهانی یکی از پربیننده ترین و پرفروش ترین سریال های دنیا بوده است.    

آنچه به نظر می رسد این است که ترکیه مدل زندگی و سیاست مورد علاقه خود را از طریق سریال هایش به کشورهای دیگر و به ویژه کشورهای عربی صادر می کند. سکولاریسم، تساهل و تسامح در رفتارهای اجتماعی، اولویت اقتصاد بر مسائل دینی و... برخی از این موارد است که نمایش پی در پی آن در سریال های ترکیه یی سبب شده تا این روزها شهری مثل استانبول به مقصد مورد علاقه تمامی توریست های عربی تبدیل شود.

حتی ممکن است دیده باشید که شبکه های فارسی زبانی که سریال های ترکیه را پخش می کنند شروع به پخش تبلیغات مربوط به فروش آپارتمان در ترکیه کرده اند. مشتریان و خریداران این آپارتمان ها اقامت کشور ترکیه را دریافت می کنند و حتی هزینه بلیت رفت و برگشت آنها به ترکیه نیز از سوی این شرکت پرداخت خواهد شد.

این ها مشتی بود نمونه خروار سیاستهای صحیح سیاستمداران ترک که از آب کره می گیرند و ما هم کره خود را به قیمت آب می فروشیم !!!

 

منبع بخش سریال : سینمای ما

....

کامنت برگزیده

کیانا گفته : باورتون میشه تو شهر ما (تبریز)90%مردم فقط سریالهای ترکیه رو میبینن؟کلا رو فرهنگمون تاثیر گذاشته.در موردمن حتی گاهی رو حرف زدنم هم تاثیر میذاره و ناخوداگاه بجای ترکی آذری ترکی استانبولی صحبت میکنم!

 

 

بچه ها و تاثبرشان در روابط بین زن و شوهر - اپیزود سوم

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر 1391 ساعت 12:21 شماره پست: 789

 

ظاهرا این بچه ها تو این هفته ما رو ول نمی کنند . این شما و این سومین قسمت از هت تریک بچه ها ! مریم خانوم دوست و همراه قدیمی ام در این کافه ، راجع به پست قبل بچه ها و آینده  کامنت بلند و پرباری نوشت که نکات واقعا جالبی داشت و حقیقتا قشنگ بود و در انتهای اون سوالی هم از شخص من کرده که بعد از این که نوشته اش رو خوندین پاسخ من رو هم خواهید خوند .

"من اول نظرم رو بدم بعدش هم یه سوال بپرسم که این روزها برام خیلی مهم شده... اول از همه اینکه این مسائلی که دوستان گفتن همه جای دنیا هست یعنی فکر می کنم اگر این دوستان کتاب "به کودکی که هرگز زاده نشد" نوشته اوریانا فالاچی رو بخونن کاملا می بینن که سالها قبل که اصلا دنیا به این بدی نبود یه زن روشنفکر در ایتالیا همین دغدغه ها رو داشته...

اما چیزی که من در مورد خوندن اون کتاب و یا نظرات دوستان احساس می کنم اینه که بله زمانه بد شده ولی ما هم در زمانه بدی زندگی کردیم جنگ و کمبود امکانات وتورم برای پدر مادرهای ما هم احتمالا همینطور بوده... اما این حرفهایی که جدیدا دوستان می گن درست مثل قضیه مهاحرته ... اینکه آیا من به خودم این زحمت رو می دم که بمونم و چیزی رو تغییر بدم یا میرم جای دیگه از دسترنج دیگران استفاده می کنم؟ ...

به نظر من پروسه بچه دار شدن یه پروسه خیلی طولانی تر از 9 ماهه ... یک مادر و پدر وظیفه دارند که اول روی خودشون و محیط پیرامونشون دقیق بشن و کار کنند... اگر من آدم خوبی باشم و با همسرم خوب باشم و بدونم که زندگی خانوادگی من می تونه یک آشیانه امن برای بچه ام باشه بچه دار شدن اینهمه حرف و حدیث نداره

چون حقیقت اینه که هر چقدر هم که حامعه بد باشه ، هر چقدر هم که ریاست جامعه بد باشه جامعه از بلوکهای خانواده و خانواده از بلوکهای انسانی تشکیل شده... به قول یه آقای دکتری ما یه ماکروفر می خوایم بخریم ده ماه تحقیق می کنیم بعد که می خریم یه ماه می شینیم بروشورش رو می خونیم که مبادا خراب شه بعد بچه دار که می خوایم بشیم شب میریم تو رختخواب و می گیم علی الله...
بله این جوری بچه دار شدن بدرد نمی خوره.... اما همین دوستان به عنوان آدمهای روشنفکر نباید دنبال پاک کردن صورت مساله باشه بلکه باید بستری برای حل مساله بسازند .

این طرز تفکر دوستان رو می شه به همه چیز تعمیم داد ... اصلا چرا ازدواج کنیم؟ اصلا حالا که دنیا اینقدر بده چرا تلاش کنیم؟ اصلا چرا نفس بکشیم؟ ما مردم غر زدنیم مثلا هوای این شهر اینقدر آلوده است ماهم اینهمه غر می زنیم ، یعنی صبح که داریم ماشین شخصیمون رو از پارکینگ در میاریم و تو فکر دور زدن طرحیم هی غر می زنیم یعنی این هوا چی می خواد بشه آخه چرا یه فکری به حالش نمی کنند؟
یا هی میایم از طبیعت می نویسیم و می گیم و غصه می خوریم اون وقت زباله هامون رو تفکیک نمی کنیم ، راحت پنجره ماشین رو می دیم پایین هرچی آشغاله میریم بیرون می گیم بر می گرده به طبیعت بعدش هم راحت صحبتهای غرا می کنیم درمورد جنگل عباس اباد....

بیاین به جای اینهمه غر زدن رو خودمون کار کنیم به خدا جامعه ما اونقدر ها هم مرده و زشت نیست.... یه روزی رو من یادمه که اگر دختری دوست پسر داشت فاحشه محسوب می شد .همین جامعه و همین مردم اینقدر روی حقشون پافشاری کردند که امروز درصد بالایی از جامعه ازین حق طبیعیش که ارتباط بین دوجنس مخالفه استفاده می کنه....

اما به نظر من آدم اگه بخواد بچه داشته باشه حداقل باید دوتا داشته باشه چون واقعا تک فرزند بوودن رو تجربه کردم و می دونم که واقعا سخته و متعادل نیست نه برای پدر و مادر نه بچه....

جناب رگبار یه خواهشی داشتم اون هم اینه که من وبلاگهای خیلی از دوستان رو می خونم که بچه دارند و خوب البته همه هم خانوم هستند ، شما تنها مردی هستید اینجا که بچه دارید. می خوام بدونم بچه دار شدن حالا چه زمان بنی جان ،چه زمان دنی خان ،چه تفاوتهایی در روابط شما و باران خانوم ایجاد کرد؟ یعنی ممنون می شم برام توضیح بدین که جدا از بچه ها ،روابط شما و همسرتون با هم تغییر کرده یا نه؟ علاقه اتون بیشتر شده کمتر شده؟ دوتایی فقط در خدمت بچه هایین یا برای خودتون هم وقتی میمونه اون وسط؟ قصدم فضولی نیست ها ... می خوام از نظر یه مرد هم بدونم که چه چیزایی تغییر می کنه... دروغ چرا ،این تغییرات منو بیشتر از هر چیزی نگران می کنه ... این هم البته از تک فرزندی و مرکز توجه بودن نشات میگیره."

خب ورود یه بچه در روابط زن و شوهر یه جور تفاوت ایجاد می کنه و دو تا بچه یه جور دیگه . از قبل از این که بنیامین دنیا بیاد  ، وقتی باران باردار شده بود من خیلی خیلی حواسم به اون بود و سعی می کردم بیشترین توجه و مراقبت رو ازش بکنم . هم مادی و هم معنوی . برا ش کادو های مختلف بخرم ، بهترین غذاها رو بخوره و آرامش رو داشته باشه . وقتی هم بنیامین دنیا اومد این روند ادامه داشت .

البته مادر بعد از زایمان دچار یه جور افسردگی بعد از زایمان میشه که بخاطر تغییر وضعیت شه و تغییرات هورمونی که اون هم به همراهی هر دومون حل شد . باران کارش تو بانک رو ول کرده بود و تو خونه بود و وقتی زیادی داشت که با بچه سرو کله بزنه . ما براش اسباب بازیهای مختلفی می خریدیم که مناسب دوره سنی اش باشه ، باهاش زیاد بازی می کردیم ، کتابهای مختلف تریبت کودک رو می خوندیم که بدونیم الان مثلا تو 3 ماهگی چجوری باید باهاش رفتار کنیم .

روابط بین من و باران خب عوض شده بود طبیعتا . تا اون موقع همه توجه باران به من بود و من به باران ولی الان این توجهات تقسیم بندی شده بود . ما از اواخر بارداری تا مدتی بعد از زایمان ، تا چندین ماه ، رابطه 6 نداشتیم که این هم تاثیرات خودش رو می ذاشت . ولی با توجه به چیزایی که از آشناها شنیده بودیم و تو کتابهای معتبر خونده بودیم می دونستیم این یه دوره ایه که تموم میشه . هم ما خودمون رو پیدا می کنیم و هم می تونیم شرایط جدید رو به نفع خودمون تغییر بدیم .

یواش یواش بنیامین بزرگ تر و بامزه تر و خواستنی تر شد و یکی از تفریحات جدید مشترک ما این بود که دوتایی با اون بازی کنیم و شیوه زندگیمون رو عوض کردیم و خواسته هامون شد خواسته های اون و جقدر شیرین اند این دوران .  

سر دومی وضعیت یه کمی فرق می کرد . ما برای آوردن دومی دو به شک بودیم که زندگی و مخارج سخت بود ولی بالاخره به دو دلی مون غلبه کردیم و فهمیدیم برای تعادل بهتر زندگیمون و زندگی بنیامین لازمه که یه خواهر یا برادری داشته باشه. دوره بارداری باران هم این دفعه فرق میکرد . دفتر بیمه داشت و نمی تونست نره سرکار ، نگهداری بنیامین هم بود که داشت پیش دبستانی می رفت و رکود کاری که برای من وجود داشت. این ها باعث شده بودکه مقداری متفاوت تر و سخت تر از اونی که بود بشه .

این  دوره رو ما یه کمی دشوارتر گذروندیم مخصوصا باران .

ولی وقتی که دانیال دنیا اومد ما تو بچه بزرگ کردن حرفه ای تر شده بودم و راحت تر موضوع ها رو جمع و جور می کردیم . دیگه برای یه عطسه دست و دلمون نمی لرزیدکه بچه به بغل بدویم دکتر یا این که حتما باید این جوری باشه و یا اون جوری. عمده دل مشغولی ما رابطه بنیامین با نوزاد دنیا اومده بود که خدا شکر و شکر خیلی خوب تونستیم این موضوع رو جمع و جور کنیم . باید این رو تو موفقیتهامون بنویسیم !

حال این همه حرف زدم که برسم به این سوالت که ازم پرسیدی که" همه روابطتتون تحت الشعاء قرار گرفته یا نه و روابط شما و همسرتون با هم تغییر کرده یا نه؟ علاقه اتون بیشتر شده کمتر شده؟ دوتایی فقط در خدمت بچه هایین یا برای خودتون هم وقتی میمونه اون وسط ؟" باید بگم نه همه اش . ولی طبیعتا بخشی از اون چرا . وقتمون برای توجه کردن به هم کمتر شده دیگه الان ما مثل اوائل ازدواج نمی تونیم هر وقت دلمون خواست بشینیم با هم دیگه حرف بزنیم و جایی بریم. حتما باید یکی باشه بچه ها رو نگه داره تا بتونیم سینمایی ،تاتری ،کوهی جایی بریم  .

ما تو 5 سال بدون بچمون 2تا سفر خارج از ایران و 20تا سفر داخل ایران رفتیم ولی بعدش این سفرها خیلی کمتر شد . دوستا و اقوام هم سن و سال ما که حول و حوش خودمون ازدواج کردن اکثر بدون بچه هستند و طبیعتا مشغولیتهاشون با ما فرق میکنه . قبلش ما زن و شوهری بودیم با روابط عمومی خیلی بالا و دوستای خیلی زیادی داشتیم و ارتباطهای بسیار گسترده ای . یه جورایی نخ تسبیح اطرافیانمون بودیم ! اما الان اونها خیلی هاشون بی بچه هستند و حوصله سر و صدای ما رو ندارند و حق هم دارند که درک نکنند. کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ؟

علاقه ما به هم کم نشده بلکه نوعش عوض شده و جالبه که بگم عمقش هم بسیار افزون شده . جدا از شناخت بیشترمون ، الان من برای باران فقط شوهرش نیستم که پدر بچه هاشم و باران هم هم همسرمه و هم مادر بچه هام . ما تلاشهای جفتمون رو در بزرگ کردن این دوتا دیدیم و احترام و محبتمون به هم بسیار بیشتر تر شده .

دوتا بچه داشتن یه شغل تمام وقته و باید براشون وقت گذاشت تا خوب بزرگ بشن . اما این وقتی که ما می ذاریم و در واقع از دست میدیم چیزی نبوده که باطل شده باشه . مثل کنکور میمونه دیگه . شما یه سال درس میخونی و زحمت می کشی تا عاقبت دانشگاه قبول شی و مزد زحماتت رو بچشی . اما وقت اضافه ای نداریم باید برای خودمون وقت درست کنیم این امری است علیحده .

ما اصلا از داشتن این دو تا پشیمون نیستیم که هیچ به خودمون گاهی می گیم که واقعا اگه این دوتا وروجک رو نداشتیم زندگیمون چقده می تونست بی روح و بی نمک باشه !!

امیدوارم که تونسته باشم جواب این پرسشت رو بدم .

....

کامنت برگزیده

مصی گفته : چقدر زیبا جواب دادین.دقیقن انگاری حرفهای دل من بودن و یا حرف خیلی از ما پدر و مادرها. دقیقا همینه .بچه اول میاد که میوه عشق زندگی دو نفر باشه.با همه بی تجربگی ها و ترسیدن ها و مردنها و زنده شدنها می گذره روزگار.بعد بچه دوم برای تنها نبودن بچه اول از راه میرسه.و واین بار با اینکه به قول شما تجربه بیشتر میشه و با هر تبی نیاز به دکتر نمی بینی اما مسئولیت سخت تری داری که اون هم ایجاد ارتباط دوستانه بین فرزند اول و دوم هست.من هم مثل شما خیلی خوشحالم که دختر اولم با دختر دومی خیلی دوستن و عاشقانه همو دوست دارن.شاید یه دلیلش دور بودن از خانواده و فامیل باشه که خودشون بیشتر باعث ایجاد حسادت بین بچه ها میشن.شاید با حرفهاشون و راهنماییهاشون می خوان کمکت کنن اما بیشتر باعث ایجاد دردسر میشن.خلاصه اینکه بچه داشتن دردسرهای خاص خودش رو داره که خیلی هم شیرین هستن این دردسرها.من که دوباره دارم با دخترهام زندگی می کنم و بزرگ میشم و یاد می گیرم.زندگی با بچه نظم خاصی می گیره.هدفمند میشه.برای ماهایی که تو دوره ای بودیم که بچه گی نکردیم یا لذتی از بچه گی مون نبردیم حالا با بچه های این دوره زندگی کردن لذته.دوباره زنده شدنه انگار. بستگی داره که چطور به زندگی نگاه کنی اونوقته می بینی بچه ها میشن پایه هایی که زندگی رو مستجکم تر می کنن و عشق پدر و مادر رو عمیق تر می کنن.

 

بچه ها و آینده - اپیزود دوم

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مهر 1391 ساعت 8:15 شماره پست: 788

 

مهرابه از من خواسته بود درباره مسائل مالی بچه دار شدن بنویسم که نوشتم ولی ظاهرا نظر عمده دوستان رو تامین نکرد که بیشتر از مادیات مسائل معنوی رو  مد نظر دارین و مشکل رو اونجا می بینین و این تو نظراتتون خیلی واضح بود . اول چکیده ای از اون نظرات رو با هم بخونیم :

-اون چیزی که الان دغدغه دوستان من هست برای بچه دوم ،اینه که آیا می تونن وحوصله بچه رو دارن ؟ چون بچه ها خیلی شیطون شدن . . .

-تربیت تو این فرهنگ عجیب,اوضاع بد آموزش و پرورش و ...نگرانتون نکرد؟ . . .

-بچه ی نیامده که فقط پول نمی خواهد،  انرژی؛ وقت؛ حوصله؛ اعصاب آرام والدین را می خواهد که الحمدلله یافت می نشود...

-بچه ها هرچی بزرگتر میشن مسائل فرهنگی اجتماعی هم به گرفتاری ها اضافه میشه.نمیدونم بگم خوش به حال بچه تون یا بد به حالش که اینقدر پدر خوش خیالی دارن. . .  

-من و همسرم هیچ تمایلی به بچه دار شدن نداریم.  ما بدون اختیار خودمون به دنیا اومدیم و نمی خوایم این ظلم رو در حق یکی دیگه بکنیم. من یکی که اگه اختیار داشتم ترجیح می دادم هرگز به دنیا نیام چون فکر میکنم وجود در ذات خود ارزشمند نیست که بخوایم یه یکی دیگه تحمیلش کنیم . . .

 -ما دو دختر داریم.البته ایران نیستیم و قطعن شرایط فرق می کنه و نمیشه مقایسه کرد اما همه وقتم رو گرفتن و یه جورایی خودم رو فراموش کردم.سخته.بچه داشتن مسئولیت سنگینیه و باید براش آماده شد

 -متاسفانه تو زندگی مدرن که از صبح تا شب درگیر کار هستیم، وقت آنچنانی برای زوج ها نمی مونه .پدر و مادری که تازه ساعت هفت شب با هم به خانه می رسند ، وقت و انرژی زیادی ندارند که صرف بچه کنند و ترجیح میدند که این هزینه یک بچه بشه.این سیستم زندگی مدرن هست که بیشتر در نقش ترمز کار میکنه برای بچه دوم. . .

 خب این ها بخشی از نظرات شما بودند که به طرز عجیبی در یک راستا بودند و میشه گفت که میشه روح زمانه رو درشون کاملا دید .

 خب جالبه که بگم من هم مثل شما فکر میکنم .به نظر من هم چیز مهمتری که در ایران آدم رو از بچه دار شدن می ترسونه ، نه شرایط صرفا مالی ، که شرایط فعلی جامعه و بی ثباتی موجود در اونه . در نگاه نخست وقتی که ما روز به روز خبرهای بدتری رو می شنویم ، وقتی ما می بینیم که روز به روز فرهنگ مردم پایین تر میاد ، وقتی می بینیم که بی اخلاقی ها به وفور زیاد شدند، چجوری می خوایم به دست خودمون یه موجود دیگه رو هم وارد این عرصه کنیم ؟

 از شما پنهون نباشه که ما برای اولی که بنیامین باشه این دغدغه ها رو خیلی داشتیم . تازه اون موقع زمانه به این بدی الان هم نبود . ولی خب نگران بودم که چی می شه عاقبت ابن بچه ما در این کشور؟ می دیدم که فرهنگ ما افت کرده ،می دیدم که کلاه برداری و دروغگویی شده اند صفات مثبت، می دیدم که حق آدم هارو ضایع کردن شده زرنگی و هنرمندی.

 سیستم آموزش پرورشمون رو قبول نداشتم که مبتنی بر حفظیات و خلاقیت کشی است ،برنامه های تلویزیون رو قبول نداشتم که مشحون اند از سانسور و یک جانبه گرایی مورد نظر خودشون  ، عمده مردم رو قبول نداشتم که می دیدم که عملا همه مشغول جیب بری از اون کسانی هستند که می تونند .

 اما یه چیزی ما رو به جلو حرکت داد و اون امید به آینده خونه مون ، ایرانمون بود . این کشور رو دوست داشتم ، این آب و خاک رو ، مام میهنم رو دوست داشتم و هنوز هم دارم . درسته که خیلی از چیزهایی که درش وجود داره رو دوست ندارم ولی من مال همین جام و هیچ جا وطن من ،جز ایران نیست . دوست دارم که کشور بهتری بشه، دوست دارم که براش زحمت بکشم و بهترش کنم ،کاری که دوست داشتم اجدادمون می کشیدند که نکردند .

 این واضح بودکه کشور بدی زیاد داره ولی با افسوس خوردن و حسرت گذشته بردن چیزی حل نمیشد .ولی ما نباید تو زمان حال فریز بشیم ، باید به سمت آینده حرکت کنیم و این جا رو بسازیم و به سمت آینده حرکت کردن بدون وجود بچه ها عملی نیست ، جدا از نیروی تمام نشدنیشان برای تحرک و یادگیری ، وجودشون روح پدر و مادر رو خالص تر میکنه و شخصیتشون رو اجتماعی تر .

 بنیامین در همچین شرایطی  به دنیا اومد در میان عشق به پدر مادر شدن ما و محبت بی حد و حصر من و باران بهش ، حسی عمیق و ژرف که به هیچ وجه من الوجه تجربه اش نکرده بودیم و نخواهیم کرد . عشقی که از هر چیزی دراین دنیا بالاتره و در این امید که به کمک اون و دانیال بتونیم کشورمون رو جای بهتری کنیم که شایستگی زندگی بهتری برای هممون باشه .

این واضحه که پدر مادر بودن یه شغل تمام وقته .نه مرخصی استحقاقی داره نه استعلاجی . من به کسایی که بی حوصله هستن و عمده فکرشون خودشون اند، فقط به فکر امروز و فرداشون هستند و به پس فرداشون اهمیتی نمی دهند ،اصلا و به هیچ وجه توصیه نمی کنم که سمت بچه دار شدن برن که زندگی خودشون و اون بچه سیاه خواهد شد .

 ولی اگه کسی در خودش این رو می بینه که با حوصله ،با گذشت و فداکار باشه و بتونه عشق رو ، یه عشق واقعی و بی مرز رو به یه بچه که از خودشه بده معطل نکنه که اینو از من که 2 تا پسر شیطون دارم بشنوین که بچه داشتن اگه 5 تا بدی داشته باشه مطمئن باشین مطمئن باشین که 50 تا خوبی داره که با دنیایی هم عوضش نمی کنین .

 اگه الان به من تمام ثروتهای دنیا رو پیشنهاد بدن که این دو تا بچه ،بنی و دنی ، رو نداشته باشم محاله ممکنه که قبول کنم. بچه ثروتیه که تا نداشته باشین نخواهید فهمید.  

....

کامنت برگزیده

خانوم کوچیک گفته : من فکر میکینم شما آدم خوشبینی هستید واین لزوما بد نیست ولی آیا با این شعارها وامیدها میشه واقعیت جامعه مون را کتمان کرد ؟ ما نسل جنگیم . زیر موشک به دنیا اومدیم . تو قحطی بزرگ شدیم و امروز خیلی هامون اعصاب درست حسابی نداریم و افسردگی داریم . شادی تکه گمشده زندگی خیلی هامونه . من دلم نمی خواد این تجربه را به هیچ کودک دیگه ای بدم جگر گوشه خودم که جای خود داره . من مهاجرت نکردم چون مثل شما فکر کردم ولی 10 سال گذشته و همه چیز بدتر و بدتر شده و واقعا فکر می کنید دور نمای سرزمین ما لااقل تا 5 سال آینده روشن تره؟؟؟ به دنیا آوردن یه بچه تو کشوری که هرروز وضعیت اقتصادی اجتماعی بدتر میشه و حتی بحث جنگ هم مطرحه با این استدلال که ما این سرزمین را خواهیم ساخت یه کم خوش خیالی نیست ؟ به نظرتون از سال 1380 تا الان چقدر ما از نظر فرهنگی و اقتصادی پیشرفت کردیم چقدر این سرزمین را ساختیم؟ چقدر پسرفت؟

 

سیلاب بی توجهی ها

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر 1391 ساعت 7:31 شماره پست: 787

 

وقتی مردمی طبیعتشون رو تخریب می کنند

وقتی مردمی جنگلهاشون رو از بین می برند

وقتی مردمی مراتعشون رو به بیابون تبدیل می کنند

وقتی مردمی اراضی جنگلیشون رو به ویلا و ساختمون تبدیل می کنند

وقتی مردمی طبیعتشون رو دوست ندارند

بهم بگین بارون که میاد چجوری باید حرکت کنه ؟

دیگه راهی داره که وارد زمین بشه ؟

زمین وقتی شده لخت و بی علف ، زمین وقتی شده اسفالت و سیمان ، آب بارون کجا باید بره ؟

اون آب بارون ، اون نعمت خداوندی ،سیل میشه و هجوم می بره تو خونه زندگی آدمها

اون هم جایی که تا ۱۰ ، ۱۲ سال قبل اصلا نمی دونستن سیل رو با چی می نویسن

ای مردم ، از ماست که بر ماست !

 ....

کامنت برگزیده

مریم گفته :  از وقتی که من یادم میاد هرسال یه جای شمال بارون سیل می شه... برای من یه سوالی به وجود میاد اونم اینه که اینهمه کشور تو دنیا مثل انگلیس و ژاپن جزیره هستند و حجم بارندگی زیادی دارن و از ما خیلی صنعتی ترند چطوریه که هر سال اینجا سیل میاد؟! اونجاها اینهمه بارون کجا میره؟ آیا فقط طبیعت باید جلوی آب رو بگیره یا اینکه کارها و زیر ساختهایی باید برای این سیل هر ساله در نظر گرفته شه که هر سال شاهد همچین صحنه هایی نباشیم؟...

 

 

نوبت شما ( مهرابه ) : بچه ها و دغدغه های مالی - اپیزود اول

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر 1391 ساعت 8:24 شماره پست: 785

 

مهرابه نوشته : میدونم قبلا راجع به بچه دار شدن صحبت شد در این وبلاگ.تو نظرات شما همش از نیمه پر لیوان صحبت کردید اما بازش نکردید.میخواستم ببینم شما به عنوان یک مرد تحصیلکرده که بار مالی یک خانواده رو بر دوش داره چه دغدغه هایی برای داشتن بچه (خصوصا بچه دوم) داشتید و چه جوری بهشون غلبه کردید؟بهرحال شرایط و اوضاع برای اکثریت جامعه ما یکسان هست و تفاوت ما در نوع برخوردمون با مسائل هست.

خب مهرابه عزیز اگه منظورت فقط دغدغه مالیه ، باید بت بگم که اولین دغدغه ما این بود که اصلا دلمون می خواد یه نفر دیگه رو به خودمون دوتا اضافه کنیم یا نه . قدیم ندیم ها این فکر کردنه نبود و زن و مرد به حکم عرف و رختخواب ،بلافاصله بچه دار می شدند . اما امروزه روز این جوری نیست و زن و شوهر جوون برای خودشون هزار جور حساب کتاب می کنند طفلکی ها .

اون موقع هم من و هم باران ، جزو اقشار بچه دوست بودیم ولی بازم 5سال طول کشید تا تونستیم تصمیم بگیریم که بچه دارشیم! وقتی هم که باران باردار شد من نگران شده بودم که چجوری مخارج یه آدم دیگه رو باید بدم؟ ولی دور و بریهای خونه دار و بچه دار ،زنبیل و بردار و بیار همشون متفق القول به ما می گفتن غصه اش رو نخور اخوی که خدا خودش روزی رسونه و در جواب من که می گفتم یعنی چی؟ می گفتن یعنی این که اگه خدا خواست و بچه دار شدی و تو هم برای روزی اون بچه تلاشت رو کردی ملول نباش که خرج و مخارجش رو می تونی بدی و توش در نمی مونی .

خب راستش رو بگم اونها بی راه هم نگفتن و تا الان که بنده در حضورتونم و تعداد بچه هامون به 2 عدد رسیده تا حالا نشده که توش در بمونیم و هرچیم اوضاع مالی خراب باشه و وضع قاراشمیش چون من و مامانشون که تلاشمون رو می کنیم بالاخره یه لقمه نون و فلانی می رسه و می خوریم و اینها .

این بود نوع برخود منطقی و مستدل ما زن و شوهر فرهیخته با این مسئله ! امیدوارم که تونسته باشم کارت رو راه بندازم همشیره

....

کامنت برگزیده

مامان فالکو گفته : آقای رگبار عزیز این بحث خیلی گسترده هست و در چند خط نمیتونم نظرم را بنویسم. من هم مثل باقی دوستان فکر میکنم مسایل مالی فاکتور مهمی برای انتخاب هست، اما فاکتور اساسی نیست. متاسفانه تو زندگی مدرن که از صبح تا شب درگیر کار هستیم، وقت آنچنانی برای زوج ها نمیمونه در طی هفته و وقتی که بچه یا بچه هایی هم به ارگان خانواده اضافه بشند این هندل کردن و مدیریت زمان کار آسونی نیست. برای بچه باید وقت گذشت و حوصله به خرج داد. پدر و مادری که تازه ساعت هفت شب با هم به خانه میرسند وقت و انرژی زیادی ندارند که صرف بچه کنند و ترجیح میدند که این هزینه یک بچه بشه و به قولی کیفیت براشون مهمتر از کمیت هست. مثل سابق هم دیگه نمیشه رو کمک پدر و مادر بزرگ حساب کرد که اکثرا تا سن ۶۵ سالگی حد اقل باید کار کنند وهمه درگیر شغل هستند.
البته این را از دید زندگی در آلمان میگم. اینجا تا سن هیجده سالگی بچه ها هیچ هزینه ای برای دارو دکتر و درمان نمیپردازیم. حتی نیم یورو. مدارس نود و نه درصد همه ملی هستند. مهد کودکها بسته به شهر یا برای همه مجانی هست، یا بر مبنای درامد سالانه پدر و مادر هزینه پرداخت میشه و آنهایی که درامدشون زیاد نیست یا بیکارند دولت به جاشون میده. در کنار اینها دولت ماهانه حدود صد و خورده ای یورو به هر کودکی میده از زمان تولد. اینجا یک رسم خوبی هم هست که تا آنجا که بشه برای بچه ها لباس و ... نو نمیخرند. یا از لوازم دوستان و آشنایان که دیگر احتیاجی ندارند استفاده میکنند و یا دست دوم میخرند و این هیچ ربطی به خاستگاه اجتماعی نداره. پس به نظر میاد که فاکتور اقتصادی تو این زمینه نقش آنچنانی نداره اما با همه اینها در اینجا رشد جمعیت خیلی پایین هست.این سیستم زندگی مدرن هست که که اینجا بیشتر در نقش ترمز کار میکنه برای بچه دوم. البته عوامل زیاد دیگری هم در این مورد اما به نظر من این یکی از مهمترین عاملهاست

 

در لحظه زبستن

+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر 1391 ساعت 9:38 شماره پست: 783

همیشه می شود خندید

        همیشه می شود شاد بود

                     همیشه می شود رقصید

                                    همیشه می شود به دیوارها رنگ پاشید

                                                                  همیشه می شود کودک بود

 

 ....

کامنت برگزیده

مصی گفته : در لحظه زیستن پیام یوگاست...پیامی که اگر اجرا بشه و بهش دقت بشه زندگی پر از آرامش و لذت میشه.

 

الآن که سرما خورده ام چه کنم ؟

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم مهر 1391 ساعت 10:0 شماره پست: 782

 

به نظر من که آدم تو پاییز بیشتر سرما می خوره تا تو زمستون که تکلیفت با زمستون معلومه و همیشه می دونی کجا باید لباس گرم تنت باشه و کجا نه . ولی پاییز مخصوصا اوائلش که واویلاست و معلوم نیست کی سرده و کی گرم ؟ مثلا روزی که لباس گرم تری پوشیدی هوا گرم می شه وناچاری درش بیاری و روزایی هم هستند که لباس کم پوشیدی و یهویی سرد میشه پس . . .

سرما خوردن تو این فصل لاجرم طبیعی به نظر میاد

هفته قبل باران خانوم و دوتا پسرا سرماخوردند . اول دانیال 9ماهه ما سرما خورد بعد مامانش و بعد هم بنیامین که ناچار بردمشون دکتر و گلوشون چرکی شده بود که داروهای لازم رو گرفتند و الان خدارو شکر بهترند .

من هم چند روزی مقاومت کردم ولی بالاخره 4روز قبل شروع کردم به عطسه و بدن درد که عادی یه همچین سرما خوردگی ای هست .

حقیقت اینه که اعترافی بکنم ، من آدم قرصی ای هستم و تا یه چیزیم میشه سریع آدلت کلد و استامینوفنه که می خورم ولی این دفعه تصمیم گرفتم این دفعه قرصی نخورم چون اخیرا خوندم و از چند نفر شنیدم که در واقع سرما حوردگی داروی خاصی نداره بلکه باید صبر کرد تا دوره اش طی بشه و الآن در کشورهای پیشرفته اروپایی و آمریکایی هم دکترها دارو تجویز نمی کنند چون باید دوره این بیماری بگذره و ... پس لب به هیچ قرص و شربتی نزدم و علیرغم این که به نظر میاد روند کاهش علائم سرماخوردگی ام کندتر پیش میره ولی از این کارم راضیم .

حالا بهتون توصیه می کنم که این مطلب زیر رو که درباره 10 باور غلط درباره سرماخوردگی است رو بخونید و امیدوار باشیم امسال سرماخوردگی های کمتری داشته باشیم

 ۱ - از خانه بیرون نرو، هوا سرده، سرما می خوری.
این جمله و مشابهاتش را در این فصل زیاد می شنویم، به خصوص از زبان آنها که کمی پا به سن گذاشته اند و کمی هم دلسوز مایند! حتی گاهی وقتی از دوستی می پرسیم چرا سرما خورده ای؟ جواب می دهد: هوا سرد شد، رفتم بیرون، سرماخوردم! البته هوای سرد می تواند تا اندازه ای سیستم ایمنی را ضعیف کند. که این اندازه چندان هم زیاد نیست. اما نکته در اینجاست که عامل سرماخوردگی چند نوع ویروس است و نه هوای سرد! و اتفاقاً محیط های بسته بیشتر باعث انتشار ویروس ها بین افراد می شوند. چطور؟ یک نفر حامل ویروس است، در اتوبوس، در محل کار، در مهمانی، کنار بقیه می نشیند کار می کند و راه می رود. در و پنجره ها بسته است و هیچ تهویه ای هم نیست، ویروسی که با ترشحات تنفسی او خارج شده و سرگردان مانده، خودش در خانه میزبان دیگری؛یکی از افراد حاضر در جمع جا می دهد!

۲ - عطسه می کنم! آنفلوانزا گرفتم!
به خصوص از وقتی کلمه اپیدمی آنفلوانزا و آنفلوانزای پرندگان را زیاد می شنویم، و ترس برمان داشته که نکند آنفلوانزا بگیریم، انگار بیشتر آنفلوانزا می گیریم! حالا دیگر از نظر ما یک عطسه، معادل آنفلوانزا است. (و البته چون درمانی برای آن نمی شناسیم، فقط با تأسف و دلسوزی بیمار روبه رویمان را نگاه می کنیم و سر تکان می دهیم) اما آنفلوانزا با سرماخوردگی فرق دارد، گیرم که خیلی شبیه هم باشند و فقط با کشت ترشحات تنفسی بتوان مطمئن شد که بیماری از کدام نوع است. اما آنفلوانزا با سرماخوردگی فرق دارد. عامل بیماری آنفلوانزا، یک نوع ویروس است که طبیعتاً نامش آنفلوانزا است در حالی که صدها نوع ویروس می توانند انواع و اقسام سرماخوردگی ها را ایجاد کنند (متهم ردیف اول در اینجا رینو ویروس ها هستند) شاید عطسه، آب ریزش از بینی و چشم و بی حالی و حس کسالت سرماخوردگی خیلی بیشتر جلب توجه و ترحم ما را بکند، اما در آنفلوانزا به جای این مشکلات، چیزهای ناراحت کننده تری مثل تب بالا، سردرد و درد شدید عضلات و مفاصل داریم و فرق در بیماری هم در همین هاست. علاوه بر این شروع آنفلوانزا ناگهانی و بی مقدمه است و آدم را غافلگیر می کند، در حالی که سرماخوردگی آرام آرام شدید می شود و بعد هم فروکش می کند.


۳ - سرماخورده ام، فقط سوپ جوجه خوبم می کند.
در مورد سوپ جوجه و تأثیر آن بر سرماخوردگی حرف و حدیث های زیادی بین اصحاب علم پزشکی مطرح است، حتی در مورد این که اگر جوجه مورد بحث جوجه مرغ باشد یا خروس چه فرقی در سرماخوردگی دارد هم تحقیقاتی انجام شده! ماحصل بحث این است که سوپ جوجه از دو طریق به کم کردن علائم سرماخوردگی کمک می کند. اول متوقف کردن حرکت سلول های التهابی (با نام نوتروفیل ها) به طرف مجاری تنفسی و دوم سرعت دادن به حرکت مخاط ترشح شده اضافی به طرف خارج که این دو کار باعث کم کردن التهاب احتقان این منطقه می شود.اما نکته در اینجاست که انواع دیگر سوپ ها و آش ها به دلیل آن که حجم اصلی آنها را مایع تشکیل می دهد، آن هم مایعی گرم و مطبوع، می تواند چنین اثری داشته باشد. این نوع غذاها که هم حاوی سبزیجات لازم و هم محتوای پروتئینی مناسب هستند، همه جوره و البته خیلی ملایم و خوشایند، به بدن کمک می کنند که التهاب و ویروس را از خود دور کند.


۴ - نه، چیزی نمی خورم، آخه سرماخورده ام!
این هم از آن جملاتی است که بعضی وقت ها به خصوص وقتی مریض سن کمی داشته باشد یا سالمند باشد خیلی می تواند خطرناک باشد. بعضی وقت ها این حرف را موقع اسهال هم از مبتلایان شنیده ایم. در هر حال سرماخوردگی دلیلی بر نخوردن غذا نیست و هیچ سرماخوردگی ای با کم غذا خوردن بهبود پیدا نمی کند بهتر است از مصرف غذاهایی با چربی بالا، ادویه تند و سرخ کردنی در این مدت پرهیز کنیم و مایعات بیشتری از جمله آب میوه های طبیعی، شیر، چای کم رنگ و نیز آب بنوشیم، اما هیچ نیازی به پرهیز کامل از غذا نیست که هیچ، این کار باعث می شود دفاع بدن در مقابل عوامل خارجی کمتر و کمتر شود.


۵ - سرماخورده ام، تا یک پنی سیلین نزنم خوب نمی شم.
این جمله در ذات خود تناقضی بی حد و حصر دارد. هنوز معلوم نشده اولین کسی که باعث رواج این باور غلط شد، چه کسی بود. شاید اگر تحت تعقیب قرار بگیرد، پرونده سنگینی پیدا کند! علت هم این است که عامل سرماخوردگی همان طور که گفتیم، ویروس است و ویروس ها هیچ کدام به داروهایی که تحت عنوان آنتی بیوتیک می شناسیم، مثل پنی سیلین، آموکسی سیلین، آمپی سیلین، کوآموکسی کلاو و غیره هیچ پاسخی نمی دهند. این داروها اختصاصاً ضدباکتری هستند (آن هم انواع خاصی از باکتری ها) مصرف خودسرانه و بی رویه این آنتی بیوتیک ها نه تنها کمکی به درمان سرماخوردگی و آنفلوانزا نمی کند، بلکه یک اثر منفی هم دارد و آن این که باعث می شود باکتری ها با این داروها آشناتر شوند و در نتیجه بتوانند راه هایی را برای مقاومت در برابر آنها پیدا کنند. پیدا شدن باکتری های مقاوم به دارو همان و بی دفاع شدن ما در برابرشان، همان!


۶ - شکمم سرماخورده، دائم دارم بالا می آورم.
البته اعتقاد به این باور که سرماخوردگی شکمی هم نوعی سرما خوردگی رایج است، چندان مضر و خطرناک نیست. اما بهتر است بدانیم به ندرت می توان سرماخوردگی را یافت که تنها علامت یا علامت شاخصه آن تهوع، استفراغ و اسهال باشد. عامل ایجاد این علائم بیشتر مسمومیت های غذایی و انواع دیگری از ویروس ها هستند. راه پیشگیری از این بیماری، شستشوی مرتب دست و نخوردن غذای مانده و غیربهداشتی است. یک سوم از ویروس های عامل سرماخوردگی می توانند علاوه بر ایجاد علائم تنفسی، باعث درجاتی از اسهال، تهوع و استفراغ یعنی علائم گوارشی هم بشوند.


۷ - واکسن آنفلوانزا نمی زنم، چون ممکنه مریض بشم.
اول فصل پاییز، زمان تزریق واکسن آنفلوانزاست که البته فقط کسانی که مشکل دستگاه ایمنی دارند، باید این کار را بکنند. کودکان، سالمندان، دیابتی ها، آنها که پیوند شده اند، دیالیزی ها، آنها که هر بیماری مزمنی دارند یا به ویروس ایدز مبتلا هستند یا به هر دلیلی دستگاه ایمنی بیماری دارند، از جمله این افراد هستند. به لطف الهی الان این واکسن به تعداد مناسبی در کشور هست و این افراد می توانند به مراکز بهداشتی - درمانی مراجعه کنند و آن را رایگان دریافت کنند. اما بعضی ها سختشان می آید این کار را بکنند و وقتی علت را ازشان می پرسی می گویند می ترسم مریض بشوم. واکسن آنفلوانزا عوارض جانبی ناچیزی دارد ولی آنچه که مسلم است به هیچ عنوان باعث ابتلا به آنفلوانزا و هیچ بیماری دیگری نمی شود (که اگر این طور بود که نقض غرض می شد) این ویروس یک ویروس غیرفعال است که باعث می شود سیستم ایمنی او را بشناسد و به حال آماده باش علیه آن دربیاید، ولی نمی تواند بیماری ایجاد کند. پس آنها که واجد شرایط هستند، می توانند با خیال راحت واکسن بزنند و امیدوار باشند که امسال سرما نخورند.


۸ - سرماخورده ام، فقط باید بخوابم توخونه تا خوب بشم.
اشتباه نشود، کار زیاد، انواع استرس، آلودگی هوا، کم خوابی و همه چیزهای مشابه آن می تواند سیستم ایمنی را تحت فشار بگذارد و اجازه ندهد کارش را درست انجام دهد بنابراین می توان گفت که این حق شماست که حداقل در یکی دو روز از اول بیماری تان کمتر کار کنید و بیشتر استراحت کنید. اما همه درمان این نیست، گرچه هیچ کدام از بیماری های ویروسی درمان قطعی ندارند. ولی داروهای آنتی ویروس خاصی هستند که می توانند تا حد زیادی تکثیر ویروس ها را کنترل کنند. پزشک می تواند شما را در این باره راهنمایی کند. البته یادتان باشد که شروع این داروها در دو روز اول بعد از شروع بیماری تأثیر دارد و بعد از آن دیگر بی فایده است. داروهای دیگری هم هستند که با کم کردن علائم بیماری، به شما کمک می کنند کمتر از این ویروس موذی آزار ببینید.


۹ - روزی یک قرص ویتامینC می خورم تا سرما نخورم.
همه باورهای غلط چون یک اندیشه درست به وجود آمده اند. در اینجا اندیشه درست آن است که اگر در رژیم غذایی شما مقادیر کافی ویتامین
C وجود داشته باشد، مثلا به اندزه کافی فلفل سبز، مرکبات و میوه های تازه مصرف کنید، سیستم ایمنی هوشیارتر و آماده تـری خواهید داشت. اگر به بلای سرماخوردگی هم دچار شدید قرص ویتامین C از دو راه به شما کمک می کند. در دوزهای پایین می تواند طول دوره بیماری را کم کند و در دوزهای بالا علائم را تخفیف بدهد، اما متأسفانه خوردن قرص ویتامین C نمی تواند شما را در برابر ابتلا به سرماخوردگی مصون کند. ضمن اینکه زیاد خوردن این قرص هم مثل هر داروی دیگری می تواند عوارضی داشته باشد: استفراغ و اسهال.


۱۰ - برای پیشگیری از سرماخوردگی فقط کافیه نزدیک آدم سرما خورده نروم.
دوری از قطرات تنفسی پر از ویروس فرد بیمار، البته راه مؤثر و خوبی برای پیشگیری است اما فراموش نکنید این قطرات ممکن است روی دست فرد بیمار هم حضور پیدا کنند و آن وقت هرجا که او دستش را بگذارد اعم از دستگیره در، گوشی تلفن، صفحه کلید کامپیوتر و نوشت افزارها می تواند ویروسی شود. شما دستتان را به آنها می زنید، دست شما هم می شود منبع ویروس.
پس با همین آب و صابون معمولی روزی چند بار دستتان را بشویید. دست آلوده را به دهان و چشمتان نزنید. صفحه کلید و میز کارتان را هم می توانید با محلول های الکلی رقیق هر روز پاک کنید.

منبع : وبسایت کیانا وحدتی

....

کامنت برگزیده

شیرین گفته : جاهای دیگر رو نمیدونم اما در ایتالیا اگر به پزشک معالج التماس کنید هم بهتون آنتی بیوتیک نمیده! کلا مردم این حوالی نسبت به مردم ایران عادات بهتری دارند و سالم تر زندگی میکنند و توجه زیادی به مواد مصرفیشون از هر نوع که باشه دارند. شاید یکی از علت های طول عمر زیاد و خوب زندگی کردنشون همین باشه. در ایران دیدن آدمهایی که بعد از 35 سالگی انواع و اقسام ناراحتی های جسمی و روحی دارند و یک کیسه دارو جزو لاینفک زندگیشونه متاسفانه کاملا عادیه.

این درختهای دوست داشتنی تهران ، . . همه عاشقشون اند

+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر 1391 ساعت 10:35 شماره پست: 781

 

۱- اگر یادتان باشد یکی از مواردی که احمدی نژاد در نشست مطبوعاتی هفته قبل گفت این بود که آیا در این کشور فقط دولت کار می‌کند و جاهای دیگر اشکال ندارند؟ آیا شهرداری اشکالی ندارد؟ در دوره‌ای که شهردار تهران بودم، اگر چاله‌ای در خیابان پیدا می‌شد صدها مقاله در رابطه با آن نوشته می‌شد. به خاطر دارم یک قاضی حکم برای قلع و قمع تعدادی از درختان مقابل صداوسیما داده بود و شهرداری مخالفت کرد اما در نهایت بر اساس حکم قضایی این کار اتفاق افتاد و رسانه‌ها علیه شهردار وقت یعنی من بسیار مطلب نوشتند و امروز در خیابانی دیدم که تعداد زیادی از درختان قدیمی قطع شدند اما یک خبر در این رابطه منتشر نشد و این روشن است که عملکرد برخی رسانه‌ها یکطرفه است.

۲- دو روز بعد از دفتر شهرداری نامه ای به دفتر ریاست جمهوری فرستادند به این مضمون:

سلام علیکم ، هماهنگونه که مستحضرید ریاست محترم جمهور جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد در بخشی از سخنان خود در نشست خبری روز سه شنبه مورخ ۱۱/۷ /۱۳۹۱ بر اساس متن پیاده شده از فیلم نشست مذکور مطالبی به شرح ذیل مطرح فرموده بودند: “همین امروز از یک بلواری رد میشدیم که پر درخت های قدیمی بود، پریروز رد می شدیم، امروز هم رد شدیم همه درخت ها را برداشتند برای خیابان کشی، یک خبر منتشر نمی شود”. با توجه به اینکه ابعاد موضوع از سوی رئیس جمهور محترم در حدی ارزیابی شده که طرح آن را در سطح ملی ضروری دانسته اند، خواهشمند است آدرس بلواری که در تاریخ مورد اشاره ایشان درختان قدیمی آن برای تعریض خیابان برداشته شده به منظور پیگیری های بعدی به این اداره کل ارسال گردد. مدیرکل روابط عمومی شهرداری تهران

۳- چهار روز بعد دولت در روزنامه اش این مطلب را در پاسخ به این نامه منتشر کرد :

ما برای این که چشمان شهرداری به خیابان‌‌هایی که درختانشان معدوم شده‌اند روشن شود تنها سه نمونه از سه منطقه تهران جهت آگاهی منتشر می‌کنیم و در صورتی که همچنان شهردار و رسانه‌‌های حامی او قانع نشدند حاضریم چند روز پی‌درپی گزارش‌‌های مربوط به قطع درختان در جای‌جای شهر تهران را به اطلاع ایشان برسانیم، باشد که مقبول افتد و دوستان دست از اجحاف رسانه‌ای بردارند.
بزرگراه شهید گمنام
خیابان فاطمی را که به سمت بزرگراه شهید گمنام می‌‌پیچید، بالاتر از میدان گل‌‌ها به محلی می‌رسید که زمانی درخـــتان زیبا و با صفایی داشت. پیر مردی که از ساکنین این منطقه است در توصیف درختان وسط بزرگراه می‌گوید: «زیبایی این منطقه به همین درختان بود، من هر روز پیاده‌روی می‌کنم و هر روز درختانی را می‌دیدم که به شهر شادابی و نشاط می‌دادند، شب خوابیدم و صبح بیدار شدم، برای پیاده‌روی که آمدم دیدم نه اثری از درختان است و نه از باغبانی که هر روز به آنها می‌رسید، از مأموران شهرداری پرسیدم چرایی این قلع و قمع درختان را، گفتند که زیرگذر می‌سازیم برایتان. این توضیح در حالی است که درختان این منطقه فاصله بسیاری با زیرگذر دارد و اساساً نیازی نبود درختان بریده شوند، ولی شهرداری وقتی میدان را باز دید و معترضان را در سکوت، با خیال راحت سر درختان را برید.
کمی که بالاتر می‌رود، ابتدای بزرگراه کردستان هم وضع به همین منوال است، راننده تاکسی که در این محل هر روز مسافرسوار می‌کند، گفت: «در روز روشن فضای سبز اینجا را نابود کردند، ما وقتی با درخت تصادف می‌کنیم کلی باید خسارت بپردازیم، ولی شهرداری با خیالی آسوده درختان را قطع می‌کند بی‌آنکه به کسی پاسخگو باشد.»
بلوار تعاون
غرب تهران از قدیم‌الایام سرسبز بود، با ساخت و ساز‌های صورت گرفته این سبزی رنگ سنگ به خود گرفت به همین دلیل هم به خاطر خطرات احتمالی برای محیط‌زیست تصمیم گرفتند مانع از قطع بیشتر درختان شوند،اما در بلوار تعاون حکایت شکل دیگری به خود گرفت. یک فضای سبز کوچک با درختان زیبا، تنها دلخوشی‌ اهالی این محل بود، اما چندی پیش شبانه درختان قطع شدند و حصاری دور جنازه درختان کشیده شد تا ساختمانی بر نعش درختان به آسمان بلند شود.
یکی از ساکنین محل می‌گوید: «ما به شهرداری اعتراض کردیم، ولی چنان برخوردی با ما انجام دادند که دیگر جرأت نکردیم حرفی بزنیم. حالا سعی می‌کنیم مانع از بریده شدن مابقی درختان شویم، ولی نمی‌دانیم چقدر موفق خواهیم بود.» این مرد میانسال ادامه می‌دهد: من گزارش‌‌های شما در مورد باغ نیمایوشیج را دیدم. شما در کنار مردم بودید، آیا اگر ما هم اعتراض کنیم در کنار ما هم خواهید بود، ما به هر روزنامه‌ای زنگ زدیم، گفتند ما حوزه شهرداری را پوشش نمی‌دهیم به همین خاطر کوتاه آمدیم، اما اگر شما کنار ما باشید اجازه نمی‌دهیم حتی یک درخت قطع شود.
خیابان ایران‌زمین
شمال غرب تهران هم از این یورش‌‌ها به درختان در امان نمانده است، اواسط این خیابان درختانی بودند با چندین سال عمر و حالا از آن درختان تنها ردیفی از تنه‌‌های بریده شده مانده، خانم جوانی که از ساکنان این خیابان است، می‌گوید: قرار بود اینجا پارک شود، ولی ظاهراً تغییر کاربری داده و آقایان می‌خواهند آن را پارکینگ کنند، آن هم پارکینگ یک ساختمان!درختانی که از تنه بریده و سوخته‌اند چنان چشم را آزار می‌دهند که انگار جنگلی وسیع از بین رفته، یکی از همسایگان می‌گوید: «برای ما جنگل بود، آلودگی هوا را کم می‌کرد، زیبا بود، در زمستان و تابستان برای ما فضای دلپذیری ایجاد می‌کرد، ولی آنها را به سادگی ‌بریدند.» او با دست فضای سبز حاشیه خیابان را نشان می‌دهد و می‌گوید: «چند روز پیش هم افتادن به جان درختان اینجا و به بهانه هرس، آنها را کندند و بریدند.»
اینها مشتی نمونه خروار بودند، هستند درختان سربریده‌ای که در نقطه به نقطه تهران تنها تنه‌ای از آنها باقی مانده بی‌آنکه صدای اعتراضی را بلند کنند و انتقادی را روانه شهرداری سازند

۴- داستان این درختهای دوست داشتنی تهران تا حال حاضر به این جا رسیده و کلی وکیل و وصی پیدا کرده اند و در سطوح بالای مملکتی نقل محافل و مجالس شده اند . خوشا به حالتان ای چنارها و کاج ها و نارونها!!

 ....

کامنت برگزیده

مریم گفته : خدا رو شکر که آقایون هر چند وقت یه بار با هم در میوفتن ما یه خبری بهمون میرسه . فعلا برای زدن پوز همدیگه به مردم برسن هم ما راضی ایم

 

من اینور ... تو اونور ... هیچوقتم نمیایم یه ور ...

+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم مهر 1391 ساعت 9:51 شماره پست: 780

 

نویسنده مهمان : گیل دختر

دوستم اشاره ای داشت به تفکیک جنسیتی پیش دبستانی ها که واقعا باعث حیرتم  شد ... تفکیک جنسیتی پیش دبستانی که دیگه آخرشه ... در مورد همون دانشگاهم خیلی ها هنوز فلسفه این موضوع رو نفهمیدن و براشون قابل هضم نیست ... خب چرا یهو نمیان تو خیابونم یه دیوار بکشن بگن اینور خانوما اونور آقایون!؟ 

یادمه سال اول دانشگاه که رفته بودیم دانشگاه یه عده از آقایون همکلاسیمون که فوق دیپلمشونو از تربیت معلم گرفته بودن و اومده بودن با ما کارشناسیشونو بگیرن ... رفتارها  و برخورداشون با دخترای کلاس واقعا دیدنی بود ... از اونجایی که دو سال تموم این بنده خداها رو در فضای کاملا استرلیزه !!!!! نگه داشته بودن و هیچ دختری ندیده بودن در محیط آموزشیشون ، که البته اینم باید در نظر گرفت که محل سکونت دانشجویان تربیت معلم در همون محوطه ست ،

این بنده خداها عین کسایی بودن که یهو از یه زندان رهاشون کرده باشی ... بعضی هاشون چنان زل میزدند تو صورت دخترا که دختره میموند بخنده یا یه چیزی به طرف بگه که یکم روشو کم کنه ... بعضی هاشونم از خجالت نمیتونستن سرشونو بلند کنند و تا یه دختر یه سوال ازشون میپرسید چنان سرخ و سفید میشدند که انگار قراره با جواب دادن به سوال دختره گناه کبیره مرتکب بشن ...

اولش فک میکردیم بعضی هاشون احتمالا باید خیلی هیز باشن ... اما بعد یه مدتی که گذشت و رفتاراشون متعادل تر شد و کم کم حالت عادی پیدا کردند دیدیم نه بابا ،این بنده خدا ها همچین آدمای بدی هم نیستن و تقصیری ندارن ... کم کم به مرور طرز نگاه کردنشونو کنترل کردن و اواخر سال اول بود که بچه های کلاس از دختر و پسر با هم حالت همکلاسی رو پیدا کردند طوری که دیگه احساس معذب بودن نمیکردیم ...

اما خب بعد یه مدت که گذشت و این آقایون مودب و خوش برخوردو با اون افراد حیرت زده و تا حدی هیجان زده مقایسه کردیم فهمیدیم تقصیر اونا نبوده ... مشکل از نظام آموزشی ماست که علاوه بر اینکه دوازه سال تمام در مقاطع تحصیلی دو جنسو از هم جدا نگه میداره اومده و تحت لوای مراکزی به اسم تربیت معلم و تو سن حساس ( 18 تا 20 ) سالگی که نقش مهمی در شکل گیری هویت اجتماعی شخص و آینده ش داره بازم اونو از جنس مخالف به طرز غیر منطقی جدا کرده ...

از دیدگاه " اریک اریکسون " که دیدگاهی روانی اجتماعی به شخصیت انسان داره این زمان از زندگی یه پسر جوون در دروه " جوانی " قرار میگیره که فرد در این دوره دچار بحران  " صمیمت در برابر انزواست  " که اگه نتونه این بحرانو حل کنه در مراحل بعدی زندگیش مشکل ساز میشه ... اگه هم بخوایم این نظریه یا نظریه های مشابه رو رد کنیم باز هم اگه نگاهی به زندگی خودمون یا اطرافیانمون بندازیم باز هم میبینیم دوران دانشگاه در شکل گیری مهارتهای اجتماعی همه ی ما نقش مهمی داشته ...

درسته که از بچگی این تفکیک جنسیتی بخشی از زندگیمون بوده اما بلاخره چه بخوایم چه نخوایم باید وجود و حضور جنس مخالف در زندگی رو بپذیریم و مهارتها برخورد و رفتار درست رو یاد بگیریم ... در محیط کار با همین جنس مخالف و در کنارشون و گاهی در یک اتاق باید کار کنیم و از بین همین جنس مخالف باید همسر و همراه زندگی خودمونو انتخاب کنیم ...

خب حالا فکرشو بکنید مایی که از دبستان تا پیش دانشگاهی جدا بودیم و تفکیک شدیم ....الانم که میخوان دانشگاهها رو تفکیک کنند و حتی تعداد زیادی از دانشگاهها این کارو کردن ... و الانم که تفکیک از سن پیش دبستانی ...! خب وقتی تو محیط آموزشی که بخش اعظم وقت مارو به خودش اختصاص میده ماهارو و بچه هامونو جدا میکنند کی و چه زمانی می خوایم این مهارتها رو کسب کنیم ... کی میتونیم به ویژگی های اخلاقی یه مرد به عنوان زن پی ببریم ؟ بلاخره که باید ازدواج کنیم با همین جنسی که چیز زیادی ازش نمیدونیم ... آیا با این وجود این واقعیت نداره که بخش بزرگی از عدم تفاهم ها که از بی خبری ما از ویژگی های روحی روانی و اجتماعی جنس مخالفمون که در برهه های بعدی ممکنه همسر ، همکار ، همشهری و هموطنمون باشه ناشی میشه ، ریشه در همین  طرح و تصویب های غیر منطقی داره ؟

 ....

کامنت برگزیده

مهرآسا گفته : ولی خب نمیشه منکر مشکلاتی هم شد که به وجود اومده . بعضی ها ( چه دختر چه پسر ) ظرفیت و جنبه ی کلاس مختلط رو ندارن. من خودم چند ساله که دانشجو هستم و دیدم مشکلاتی رو . یک بار صحنه ای رو تو یکی از کلاس ها دیدم ( وقتی ترم دوم بودم ) که از گفتنش شرم دارم ، اون روز که در کلاس رو باز کردم شوکه شدم!

 

جوگیریات در 60ثانیه

+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مهر 1391 ساعت 10:47 شماره پست: 778

 

وبلاگ جوگیریات  بابک ، یه وبلاگ به معنی واقعی کلمه زنده است .

اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که گرم و صمیمیه ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که نویسنده اش آدمیه با دقت و موشکاف ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که نویسنده اش خاطرات کودکی و نوجوونیش رو به زیبایی براتون میگه ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که گاهی لبخند به لبتون بیاد ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که نویسنده اش یه آدم حقیقیه ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که روزی 2 پست مفصل می ذاره ، اگه دوست دارین وبلاگی بخونین که نویسنده اش بازیهای مختلف قشنگی راه می اندازه ، ....وبلاگ جوگیریات رو بخونین .

روزی 900نفر این وبلاگ رو می خونن (700نفر خود وبلاگ و 200نفر هم فیدش رو)  ولی به خاطر جالب بودن مطالبش تعداد بازدید وبلاگ بیشتر هم هست چون هر نفر معمولا چند صفحه رو باز میکنه و می خونه . من که خودم حدود یه سالی میشه که می خونمش و همیشه از نوشته هاش لذت می برم ، دوست داشتم که شما هم با این تجربه من شریک باشید.باید از وبلاگ خوب تشکر کرد .برای همین این نوشته کوتاه رو براش نوشتم .

....

کامنت برگزیده

بابک اسحاقی گفته: یک دنیا ممنون آقای رگبار
خدا شاهده که من انقدری که شما گفتی خوب نیستم ولی آرزومه همینی باشم که گفتید ...
دنیای وبلاگ دنیای عجیب و غریبیه
خودت درگیرش هستی و می فهمی که چی میگم
آدمای این دنیا عاشقن
بدون هیچ چشمداشتی فقط واسه دلشون می نویسن و دلشون خوشه به خواننده هایی که هر روز بهشون سر میزنن

و وقتی یکنفر اینطور ازشون تعریف می کنه خستگیشون در میره و به ادامه دادن راهشون امیدوار میشن
یک دنیا ممنون آقای رگبار
که این حس خوب رو مدیون شما هستم

 

 

 

بی ثباتی اقتصادی امروز ، گرفتاری دیروز و امروز ما

+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم مهر 1391 ساعت 8:26 شماره پست: 777

 

من معتقدم که قیمت دلار طی این سالها به طور مصنوعی پایین نگه داشته می شد وگرنه ریال ما که دومین یا اگر بخواهیم تخفیف دهیم چهارمین پول بی ارزش دنیاست کجا و دلار قدرتمند کجا !؟ یعنی واقعا هر دلار فقط هزار تومان می ارزید؟ واقعا که این طور نبود . اما دولتهای ایران وظیفه شرعی عرفی خودشون می دونستند که از چاههای نفت بریزند پای سوبسید(یارانه) دلار به تولید کننده های خارجی و ایشون حال های سنگین بدهند . پول ملی ما بی ارزش بود و هست .

قبلش باید توضیح بدم که منظور از ارزش پول ملی در واقع چیه ؟ تصور اینکه ارزش پول ملی فقط در برابر ارز خارجی معین می‌شه، تصوری ناقص و نادرسته. به بیان ریشه ای تر باید بگم که ارزش پول ملی یعنی قدرت خرید پول هر کشور در بازار کالا و خدمات جهانی .یعنی اگه یه تومان بدی چی بهت می دن؟ این هم مشخصه که هرچی نرخ تورم بالاتر باشه به مقدار کمتری می‌توان کالا و خدمات دیگه گرفت . به قول دکتر نیلی « هرچه نرخ تورم بالاتر رود ارزش پول نیز کاهش خواهد یافت».

و چی تورم رو بالا می بره ؟ بهره وری پایین که از سرمایه گذاری های غلط و سیاستهای غلط تر اقتصادی حکومت حادث شده . وقتی ما تورم دو رقمی داریم . چیزی که در دنیا دیگه نیست ( سال قبل مجموعا از 220کشور دنیا ، 18 کشور تورم منفی، 5 کشور تورم صفر و 192 کشور تورم تک‌رقمی داشته‌اند!!) پس طبیعیه که پولمون هم بی ارزش و بی ارزش تر بشه و حالا که مهار این وضع از دست حکومت در رفته ،قیمتش مثل فنری که مدتها فشرده شده بوده به بالا جهیده . امروز که این متن رو می نویسم به بالای 3هزار و 400رسیده و معلوم نیست تا کجا می تونه بالا بپره .

به علاوه بحرانهایی که حکومت ما با بقیه دنیا برای خودش درست کرده و انتظارات تورمی که برای همه مردم ایجاد شده و هجومشون به بازار ارز برای خرید بیش از پیش به جهت حفظ ارزش پولشون و رشد بیش از اندازه تقاضا خارج از ظرفیت منطقی بازار به این خانه خراب ضربات محکمتری می زنه . یه عده هم که معطلند خری مرده ببیند و نعلش را بکنند و آش را از اینی هم که هست شورتر می کنند و دلال بازی و گرانی را بیش از پیش می کنند .به خط ساده پایین نگاه کنید . داستان این جوریه :

سیاست بازی در اقتصاد ----> بهره وری پایین ----> تورم بالا -----> پول بی ارزش

البته اگه دقت کنید می بینید که این افزایش قیمت ارز رو ما قبلا هم داشتیم . چه در دوره دولت موسوی ، چه رفسنجانی و چه خاتمی فقط چیزی که در این دولت بی سابقه است سرعت بی ارزش شدن پول ملی در عرض چند روز در کنار دیگر عوامل بحران زای اقتصادی است وگرنه فی المثل در ابتدای دولت موسوی دلار 27تومان بود که در انتها به 120تومان رسید (یعنی ۴برابر) . در انتهای دولت رفسنجانی به 480تومان سید  (یعنی ۴برابر) و در انتهای دولت خاتمی به 900تومان رسید (یعنی ۲برابر) و تا حال حاضر که اواخر دولت احمدی نژاد است قیمت به 3400 تومان رسیده (یعنی۳برابر) .

خب ، گرفتاری عمده ای که الان وجود داره در واقع گرانی دلار نیست که اگر دلار به قیمت طبیعی خودش بود بسیاری از گرفتاریهای امروز نبود ، بلکه بی ثباتی سیاستهای اقتصادی حکومتها و به طبع اون بی ثباتی قیمت اون و بقیه مخلفاتشه که به طور مستقیم روی همه کالاها و خدمات تاثیر فوق العاده نامطلوبی می ذاره و نمی ذاره من تولید کننده و فروشنده و توزیع کننده بدونم تکلیفم چیه و چه گلی باید الان یا هفته دیگه یا ماه دیگه به سر بگیرم ؟ این بی ثباتی برای این کشور سم بسیار مهلکیه که هر روز به پیکره نحیفش داره تزریق می شه .

 ....

کامنت برگزیده

ارغوان گفته : خیلی ممنون آقای رگبار! واقعا مطلب مفیدی بود حداقل برای من. فقط جای توضیح یک چیز رو خالی دیدم: تحریم هایی که در حال حاضر به دلایل سیاسی روی کشور هستن و در طول این سالها روی اقتصاد تاثیر گذاشتن. و الان که دقت میکنم یه نکته ی دیگه رو هم جا انداختین. اینکه کشورهایی مثل چین هم قبل از صنعتی شدن با مشکلاتی به مراتب افتضاح تر از حال کشور ما(از جمله همین ترد شدگی ها و تحریم ها) دست و پنجه نرم می کردن.

درسته الان واقعا اوضا افتضاحه ولی بیاین ما هم یکم کمتر خودمون رو هدف بگیریم.

در کل. بازم ممنون. این کافه پاتوق مناسبی به نظر میرسه منتها شما که دیگه
bag tea رو نمی دین چهار تومن؟

گفتمان های کودکانه

+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر 1391 ساعت 10:5 شماره پست: 776

 

مانی ، پسرعمه بنیامینه که باهاش هم سن و ساله . هم خیلی با هم جوراند و رفیق و هم خیلی هم کل کل کن و رقیب ! وقتی با هم شروع می کنن به حرف زدن و از خودشون هی تعریف می کنند و هرکدومشون می خوان به اون یکی ثابت کنند که اسباب بازی که داره بهتر و قشنگتره ، من که کلی حنده ام می گیره و یکی از فیوریتهام اینه که یه گوشه بشینم و کل کل این دو تا رو گوش بدم .

جمعه گذشته عقد اون یکی خواهرم بود و همگی رفته بودیم محضر .وقتی عاقد عقد رو خونده بود و ماها خونوادگی جمع شده بودیم بالای سر عروس و داماد تا عکسی دسته جمعی بگیریم ،بنیامین و مانی هم جلوی بقیه ایستاده بودند و در سکوت بقیه ما که به دوربین عکاس زل زده بودیم با هم یواش یواش صحبت می کردند

-ببین اون ور وای نستا بیا این ور

-نمی خواد تو به من بگی من از تو بزرگترم ! (بنیامین 4ماه زود از مانی دنیا اومده )

-حالا مگه چیه بزرگی ؟ به جاش من از تو بلند ترم ( مانی 2سانت از بنیامین بلند تره )

-بلندی قد که مهم نیست . مهم بزرگیه آدمه .من دارم می رم کلاس اول

-خب بری ،منم دارم می رم پیش دبستانی ( بنیامین نیمه اولی و مانی نیمه دومیه و این جوری یه سال با هم فاصله کلاسی دارن) . اصلا مگه چیه بزرگ بودن ؟

-بزرگ تر باشی یعنی قوی تری . تو باید به حرف من گوش کنی . . .

و من همین جوری که عکاس ، 1، 2 ، 3 می گفت خنده ام رو به زور نگه داشته بودم تا یهو تو عکس قهقه نزنم و ملت نگن برادر عروس چه خوشحال بود !!! بالاخره برادر زنی گفتن و شوهر خواهری!

کامنت برگزیده

شیرین گفته : امیدوارم این رفاقت وقتی بزرگ میشن هم پایدار باشه. خیلی خوبه آدم یک رفیق شفیق داشته باشه.
بعدها که بزرگ بشن ... بستگی به عمق پیوند و هوش خودشون داره که رابطه رو همینطور حفظ کنند یا نه. اینقدر هستند حتی خواهر و برادهایی که بعدها از هم فاصله میگیرند ... من خیلی از دیدن این چیزها ناراحت میشم. خوشبختانه برای خودم و خواهرانم اتفاق نیفتاد. امیدوارم این دو تا فسقلی ها هم همیشه متحد بمونند.

 

 

 

بی اعتمادی عمومی ایرانیان

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم مهر 1391 ساعت 11:28 شماره پست: 773

 

اول این که مهلت ارسال عکس کتابخونه هاتون تا فردا صبح اول وقته و ساعت 10 رونمایی خواهند شد .در ضمن اگر سایتی برای آپلود عکس سراغ ندارید می تونید به این وبسایت مراجعه کنید . من خودم اکثرا عکسام رو اینجا آپلود می کنم  .

و اما دوم ... یکی دو روز قبل تو همشهری مصاحبه با رئیس هلال احمر رو خوندم و سوال کلیدی خبرنگار همشهری این بود که چرا دیگه مردم به نهادهای دولتی اعتماد ندارند و ترجیح دادند در زلزله اخیر آذربایجان خودشون کمک رسانی کنند و . . . که ایشون به هیچ وجه زیربار این قضیه نمی رفت و جا به جای مصاحبه می گفت که نخیر اعتماد مردم به ما مثل دیوار بتونیه و کوچکترین خللی هم بهش وارد نشده !!

این من رو متوجه نکته ای غم انگیز کرد . دقیقا همین بود .قتی زلزله اهر شد دیدیم که با این که خیلی ها مایل بودند به زلزله زده ها کمک کنند ،چه جنسی چه نقدی، اما حاضر نبودند به نهادهای رسمی مثل هلال احمر بدهند که وظیفه اش این است و اصلا برای همین از پول همین مردم تاسیس شده و مدیرانش از پول همین مردم حقوق می گیرند که برای روز مبادا آماده باشند . روز مبادایی که در ماده ۳ اساسنامه اش نوشته : ۱- ارائه خدمات امدادى در هنگام بروز حوادث و سوانح طبیعى مثل زلزله و سیل و غیره در داخل و خارج از کشور و۲- ارائه کمکهاى اولیه در حوادث غیر مترقبه بوسیله امدادگران و ۳- برنامه ریزى و اقدام در جهت آمادگى مقابله با حوادث و سوانح و آموزش عمومى در این زمینه و تربیت کادر امدادى و نیروى انسانى مورد نیاز.

خیلی از سلبریتی های عالم ورزش و بازیگری و موسیقی و عرصه های دیگر ،خودشون جلو افتادند و کمکها جمع کردند و سعی کردند مستقیما به دست زلزله زده مربوطه برسونند و متاسفانه من فکر میکنم که این یک زنگ خطر برای کشور ماست که نشان می دهد مردم به نهادهای دولتی اعتماد ندارند

وقتی به نیروی آموزش دیده که راهکار بلده و می دونه کمک ها رو چه جوری به چه میزان تقسیم کنه ،اعتمادی نبود ،مردم خیلی پراکنده عمل کردند و در حالی که بعضی روستاها کمک زیادی داشتند روستاهای زیادی بودند که دورتر بودند و هیچ کمکی دریافت نکرده بودند .

به نظر من ،این بی اعتمادی که به ارکان جامعه وارد شده ،خیلی ضایعه بزرگیه و در دراز مدت آسیبهای مهمی به مملکت خواهدزد . آقایون ،این بد نشونه ای در این کشوره . بد .

....

کامنت برگزیده

مهندس گفته : متاسفانه این بی اعتمادی به دلیل عدم آگاهی مردم از نحوه مدیریت کمک های مردمی به زلزله زدگان توسط هلال احمر و نهاد های مربوطه هستش.به این صورت که:

1-هیچ ضرورتی نداره که هر کالایی که ما برای کمک به آسیب دیده ها ارسال می کنیم بدستشون برسه بلکه چون اکثر نیاز های این افراد در همون ساعت های اولیه از انبار های هلال احمر تامین می شه بخشی از این کمک ها جایگزین کالاهای خارج شده از انبار ها می شه

2-کالا های انبارهای هلال احمر هر چند وقت یکبار باید تجدید بشه و کالا های با تاریخ مصرف قدیمی تر باید خارج بشه و با کاهالای معتبر تر جایگزین بشه و اگر مثلاً چند وقت دیگه بعضی از مواد غذایی اهدا شده به زلزله زده های آذربایجان برای فروش به بازار ارسال بشه اصلاً چیز بد و عجیبی نیست.

3-وقتی یک کشوری مثل امریکا یک کالای لوکسی مثل چادر های بادی که وقتی آماده می شه تبدیل به یک سویت کامل می شه به تعداد محدود مثلاً 100 عدد در زمان یک حادثه ای مثل زلزله بم که حداقل 20000 آواره داشته به هلال احمر ایران هدیه میده هیچ دلیلی نداره که هلال احمر این کالا رو بصورت تبعیض آمیز فقط بین تعدادی از این افراد توزیع کنه و عاقلانه ترین کار همینه که این کالا فروخته بشه و درآمدش صرف باز سازی شهر بشه

4-هلال احمر یکی از اولین کارهایی که می کنه شناسایی آسیب دیده های واقعی به کمک نیرو های محلیه و سعی می کنه اقلامی که بدست این افراد می رسونه یک نواخت و همراه با تکریم باشه وصحنه های زشتی که معمولاً از دویدن یکسری افراد به دنبال ماشین ها توزیع اقلام در رسانه ها پخش می شه اکثراً مربوط به همون افراد سودجو و همون مردمیه که می خواستند خودشون مستقیم کمک کنند.

5-حضور هلال احمر به صورت دائمی توی منطقه وجود داره در صورتی که معمولا احساسات و کمک های مردم همون روزهای اولیه فروکش میکنه.

 

 

اولین روز مدرسه

+ نوشته شده در دوشنبه سوم مهر 1391 ساعت 10:12 شماره پست: 772

بنیامین ما اولین قدمهای رسمی تحصیلش رو داره بر می داره . بردمش دادم موهاش رو کوتاه کردند ، مدرسه ای . رفتیم براش از جایی که مدرسه اش گفته بود روپوش و شلوار مدرسه خریدیم . کیف از قبل داشت براش چندتا دفترو مداد خریدیم و دیروز ،شاخ شمشادمون اولین کلاس درسش رو رفت .

پینوشت : از کسایی که تا الآن عکس کتابخونه هاشون رو برای من فرستاده اند ممنونم و از بقیه می خوام که تو این دو روز باقی مونده این کار رو بکنند . منتظریم

....

کامنت برگزیده

حرمگس گفته : چه عکس بامزه ای گرفتید و چه قدمهای محکمی .افرین بر بنیامین عزیز.
اینجور که از عکس پیداست پله های ترقی رو چندتا چندتا می ره ایشالاه

 

دعوت به بازی وبلاگی : کتابخانه من

+ نوشته شده در شنبه یکم مهر 1391 ساعت 9:54 شماره پست: 770

 

خب خب خب . کی اهل بازیه؟ دستاش بالا چون می خوایم یه بازی ای بکنیم مناسب با فصل. همیشه مهر و اول پاییز یعنی درس و مشق و دفتر و کتاب . مگه نه ؟

ببخشین یادم رفت فصل نو رو تبریک بهتون بگم و آرزوی بهروزی کنم . این فصل فصل کتابه .

باری این دفعه ما هم بازی کتابهای شماست که توی کتابخونه شماست . برای من عکسش رو بفرستین. حالا این بازی ما هم این جوری خواهد بود که شما از کتابخونه خودتون که می تونه هر ابعادی داشته باشه از یه ردیف کتاب گرفته تا هر چقدر که کتابخونه تون هست ، یه عکس شفاف بگیرین و بفرستین .

کتابخونه شما حتما نباید فقط کتاب توش باشه می تونه در کنار کتابهایی که توش هست چیزهای تزئینی شما هم توش باشه . زاویه خاصی هم مد نظرنیست شما می تونین از هر دیدی و با هر هنری که دارین ازش عکس بگیرین و برای من بفرستین . نیت ما فقط فضولی تو کار شماست!

اگه ذوقتون کشید یه خط یا دو خط هم درباره این کتابخونه قلمفرسایی کنید که زیر عکستون بذارمش .

ایمیل کنین به آدرس caferagbar@yahoo.com یا جایی آپلود کنین و آدرسش رو برایم کامنت بذارین . مهلت شرکت تو این بازی تا سه شنبه است و از کتابخونه های شما در چهارشنبه رونمایی خواهد شد .