کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

باز هم سرما رسید و باز هم بحث آلودگی هوا داغ شد؟!


بازهم به فصول سرد سال رسیدیم و باز هم تازه به این فکر افتادیم که چه باید بکنیم که وقتی هوا دارد آلوده تر می شود کمتر آسیب ببینیم؟ عده ای می گویند که مدارس را تعطیل کنیم . عده ای می گویند طرح زوج و فرد اجرا شود . عده ای می گویند خودروهای دودزا متوقف شوند . عده ای توصیه می کنند که شیر بخوریم ، مایعات بخوریم ، سوپ و آش بخوریم. عده ای هم ماسک می زنند و فکر می کنند راحت شده اند . همه این کارها را می کنیم اما دقیقا مثل کسی هستیم که دندانش خراب شده ، او باید پوسیدگی ها را بردارد و درمان ریشه انجام دهد تا بهبود کامل پیدا کند . اما ما فقط مسکن می خوریم تا فعلا این درد ساکت شود و برویم دنبال کار و زندگی خودمان . غافل از این که اگر در پی مسکن درمان نباشد فقط باعث عمیق تر شدن خرابی و بزرگ شدن بحران می شود .


هنوز که هنوز است می بینیم که موتور اتوبوسها در ترمینال ها وقتی حتی متوقف اند کار می کند ، هنوز که هنوز است وقتی می خواهیم جایی برویم که می شود از وسیله نقلیه عمومی استفاده کرد مثل اتوبوس و مترو ترجیح می دهیم که اتومبیل شخصی خودمان را آن هم تک سرنشینه ببریم .


در حالی که در دنیا،  بنزین یورو 6 در حال توزیع است، مسئولین هم هنوز یورو 4 را هم نتوانسته اند توزیع کنند. یا این که آن ها نمی بینند هر موتورسیکلت به طور متوسط 8برابر یک خودروی استاندارد، آلودگی تولید می کند و با این که فقط 13% سهم حمل و نقل را دارند 25% آلودگی را تولید می کنند . یا این که دقت نمی کنند که از 3.5 میلیون خودروی تهران ، 350هزار تایش هنوز کاربراتوری است و هر کدامشان 10برابر یک خودروی استاندارد آلودگی هوا دارند . نمی بینند که هفته ای 80 نفر بر اثر این آلودگی در تهران می میرند به اندازه دو اتوبوس آدم !


دوباره هوا سرد می شود و افسوس که دوباره به راه حل های مقطعی بی فایده پناه می بریم .




ایران روی ویبره





امروز این نقشه ی به روز شده خطرات زلزله را دیدم و کرک و پرم ریخت به کل . ببینید که چه خطر دائمی ای کل ایران را تهدید می کند و شوربختانه از این بابت در جهان، جزء چند کشور خاص بلاخیزیم. و البته این مطلب چیزی نیست که تازه امروز و دیروز دستگیر من و شما و به طریق اولی، دستگیر حکومت ما شده باشد .

هر از چندگاهی زلزله ای مهیب و خانمان برانداز، بخشی از ایران را به هم می ریزد و جان ها می گیرد و علیل می کند و کثیری از خلق را بی پدر و مادر و فرزند می سازد .

و اما سوال اصلی برای من این است که چرا دولت های حاکم که با هرگرایشی می آیند و می روند کمترین اهمیت را برای موضوعی به این مهمی قائلند ؟ مثلا چرا تا به حال نیامده اند در خانه من و شما را بزنند و بگویند می خواهیم ارزیابی کنیم که استحکام منزل شما دربرابر زلزله چقدر است ؟ و اگر نامناسب بود برای ما مقاوم سازی کنند و هزینه اش را هم به اقساط بگیرند ؟ حال این که ساختمان های جدیدمان هم چنگی به دل نمی زند بماند .

یادمان نرود ژاپنی ها روی زلزله زندگی می کنند ولی یک درصد خسارات و تلفات ما را ندارند . کمی عاقل تر زندگی کنیم دولت های محترم .

جراحت سرمایه اجتماعی


سرمایه اجتماعی در این کشور به شدت آسیب دیده است . هیچ کس به حکومت اعتماد ندارد و مردم با خود فکر می کنند که مگر دولت که برای همین موضوع پیشتر از مردم پول نگرفته است و نهادهایی مثل هلال احمر یا سازمان حوادث غیر مترقبه تشکیل نداده که دوباره دست نیاز به سوی مردم دراز می کند؟


از بس فساد اقتصادی و اداری هم در این جا زیاد است می ترسند کمک بدهند و می گویند یا خودمان به دست زلزله زده کمک می رسانیم یا به شخص مورد اعتمادمان می دهیم که او بدهد و همین کمکها که متفرق و پراکنده است چندان کارساز نیست و کارهای زیادی از گوشه و کنار رها می ماند که برای مواجهه با یک امر بزرگ چون این نیاز به یک مدیریت واحد هست وگرنه همین می شود که می بینیم .

از دست رفتن سرمایه اجتماعی یکی از بدترین خطراتی است که کشور ما را تهدید می‌کند .


مقصر کیه ؟!


این یکی دو روزه که بحث مسکن مهرهای نوسازقلابی ای که تو کرمانشاه و اطراف به زلزله ای فرو ریخت داغ شده و فکر می کردم که مقصر اصلی این موضوع کیه دقیقا؟ با کسی که دست اندرکار ساخت این جور پروژه ها بود اتفاقی روبرو شدم در جایی که همه حضار داشتند به سازنده این ساختمان ها فحش می دادند که چقدر بی وجدان بوده و الهی به زمین گرم بخوره و از این جور نفرین ها که اون بابا در اومد که وقتی دولت باهاشون قرارداد بست ،دلار بود هزارتومن و بعد که شده بود سه چهار هزار تومن دولت مابالتفاوت رو قبول نمی کرد و سازنده هم نمی تونست با همون قیمت قبل بسازه و تحویل بده، مگه چاره براش مونده جز زدن از کیفیت کار؟

مونده بودم واقعا مقصر این اتفاقات و این خون های ریخته شده کیه و یقه ی کی رو باید گرفت ؟

-یقه دولت احمدی نژاد رو که این کار و راه انداخت و استانداردهای لازم رو اجرا نکرد؟
-اون سازنده که برای این که خسارت مادی نبینه جون مردم براش بی اهمیت بود؟
-دولت روحانی که با این که می دونست این ساختمان ها ایمن نیستند باز تحویلشون داد به مردم؟



نوشتن ، از کاغذ تا کندو



مصاحبه مجله اینترنتی هنرلند با من درباره نوشتن


علی بیتاژیان متولد آذر ماه سال ۱۳۵۰در تهران است. وی مدرک کارشناسی ارشد مدیریت محیط زیست دارد. در خانواده ای اهل مطالعه بزرگ شد و در مدرسه ای به مدیریت خانم توران میرهادی درس خوانده که همین باعث علاقه ی وی به کتابخوانی شده. از ده سال قبل به طور جدی دست به قلم شد و نوشتن را ابتدا با وبلاگ نویسی شروع کرد. علی بیتاژیان وبلاگی به نام “کافه رگبار” به راه انداخت که در آن مطالب گوناگون ادبی ، محیط زیستی، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی می نوشت. وی ترجمه ی سلیسی هم از قرآن انجام داد. اولین رمان وی با نام “برگ های سبز بید” از انتشارات البرز به چاپ رسید. آنچه در زیر می خوانید، حاصل گفتگوی من با علی بیتاژیان در زمینه ادبیات و نوشتن است:


هنرلند: آقای بیتاژیان ، چه شد که از مدیریت محیط زیست به نوشتن روی آوردید؟

-در واقع من از نوشتن به مدیریت محیط زیست روی آوردم ! دو علاقه ای که من داشتم که اولیش ادبیات داستانی بود و مجموعا هر نوع کتابی و دومی عشق به طبیعت و محیط زیست زیبای اون باعث شد که در کنار حرفه خودم هردوی این ها را در کنار هم داشته باشم . علاقه من به ادبیات همیشه بود و تا دلتان بخواهد کتاب می خواندم ولی خب به طور جدی ۱۰ سالی هست که مشغول نوشتنم.

هنرلند :در مورد وبلاگی که داشتید بگوئید . آیا هنوز هم آن را ادامه میدهید؟

-اسم وبلاگ کافه رگبار هست . این وبلاگ در دوره ای که وبلاگ نویسی رونق فراوان داشت شروع شد و هنوز هم تعطیلش نکرده ام به رغم این که رسانه های دیگری مثل اینستاگرام و تلگرام جایگزین شده اند . البته دیگر کم تر در آن می نویسم . در وبلاگم چند موضوع داشتم یکی خودنوشت بود که درباره خودم و خانواده ام بود . یکی ادبیات بود یکی محیط زیست یکی اقتصاد دیگری سیاست و مسائل اجتماع .اگر یادتان باشد در وبلاگستان اکثر افراد هویت های مجازی ای داشتند که برای خودشان انتخاب کرده بودند و تقریبا بدون دغدغه و ترس از قضاوت دیگران در آن بدون سانسور شخصی می نوشتند ومی شود گفت آن فضا دیگر تکرار نشد و الان این فضای جدید دیگر آن شفافی سابق را ندارد.


هنرلند: ژانر رمان “برگهای سبز بید” چیست و چه طیفی از مخاطبان را در بر میگیرد؟

-این رمان درامی عاشقانه است در حوزه اجتماع و محیط زیست و مخاطبین اصلیش جوانان بین ۱۵ تا ۳۵ سال را دربر میگیرد.

هنرلند: آیا شما هم در روند چاپ و پخش کتابتان درگیر مشکلات رایج مولف و ناشر شدید؟

-دقیقا . درگیر شدم . مدتی در پی یافتن ناشر خوب و شناخته شده ای بودم که به طور حرفه ای کتاب را خودش چاپ و پخش کند . از زمانی که با نشر البرز قرار داد بستم تا زمانی که کتاب به چاپ برسد دو سه سال طول کشید . یکی دو سال درگیر خود انتشاراتی شدم . کارهایی مثل انتظار برای نوبت چاپ ، ویراستاری کتاب که یکی دو بار به اشتباه انجام شد و بار سوم بسیار طولانی شد و ماه ها هم منتظر جواز انتشار از وزارت ارشاد شدم که نهایتا با اصلاحیه های زیادی عودت دادند که مجبور به اعمال آنها شدم .که اعمال شد و بعد ناشر توانست کتاب را چاپ کند.

هنرلند: گفتید که برای نوشتن دوره نگذراندید. آیا اساسن با دوره های داستان نویسی مخالف هستید؟

-اصلا مخالف نیستم . هر کسی راهی را انتخاب کرده برای نوشتن و این هم راه من بود . طبیعتا در این کلاسها هم اساتید خوب و دوره های خوب داریم و همین طور اساتید بد و دوره های بدتر . اما چیزی که طی این سالها مواجه شده ام این است که بسیاری از کسانی که در کلاسهای داستان نویسی شرکت می کنند خیلی اتو کشیده و آنکادر شده می نویسند و کم تر از داخلشان نویسنده سرشناسی بیرون آمده و از آن طرف می بینم که بسیاری از بزرگان ادبیات چندان کلاسی نرفته اند . خود من بعد از چند سال قلم زدن احساس کردم بد نیست آکادمیک تر چیزهایی را بدانم و رفتم سراغ کتابهایی که درباره آموزش رمان نویسی هست و آن ها را مطالعه کردم . اگر بخواهم درباره این کلاسهای توصیه ای به دوستان بکنم این است که ابتدا به ساکن سراغ این کلاسها نروند . بنویسند و بنویسند و بسیار بسیار بخوانند وبعد از مدتی کار عملی کردن بروند اگر فکر می کنند نیاز دارند .


هنرلند: در مورد تجربه ترجمه قرآن بگوئید. آیا آن را به چاپ رساندید؟


خب ، در دوره ای از زندگی آدم به شدت مذهبی ای بودم و همیشه این فکر با من بود که چرا نمی توانم با قرآن به عنوان اصلی ترین منبع دین مانوس باشم . علتش این بود که نمی فهمیدم که چه می گوید و این مشکل خیلی از مومنین بوده و هست .من کامل کامل عربی نمی دانستم و نمی توانستم با متن اصلی ارتباط برقرار کنم البته با ترجمه های فارسی می شد این کار را کرد ولی آنها هم دارای این ایراد هستند که ترجمه سلیسی نشده اند و بیشتر تحت اللفظی هستند و کسی که آنها را مطالعه می کند با متن اصلی چندان ارتباط برقرار نمی کند . تصمیم گرفتم که برای خودم قرآن را ترجمه سلیس و روان کنم . به ترجمه های گوناگو ن مراجعه کردم ، به تفاسیر قرآن ، به شان نزول ها . سپس سوره به سوره پیش رفتم و ترجمه ها را با شرح و بسط و توجه به موقعیت نازل شده با روانی نوشتم . این کار ۴سال طول کشید . حسن بزرگش برای من این بود که قرآن را کامل کامل خواندم و شرح و بسط برای خودم دادم . این کار را برای دل خودم کرده بودم و برای چاپش هم اقدام نکردم البته شنیده بودم که اجازه چاپ هم شاید ندهند . البته اگر دوستان و اطرافیان از من می خواستند بهشان فایلش را می دادم .

هنرلند: در مورد باشگاه کتابخوانی کندو برایمان بگوئید. آن را از چه زمان و با چه رویکردی راه انداختید؟

عامل بسیار مهمی که نویسنده را ارتقا می دهند این است که کارش مورد نقد قرار گیرد یعنی منتقدین و خوانندگان کار را به دقت بخوانند و نقاط مثبت را بگویند و همین طور نقاط ضعف کار را . اما باز همان طور که می دانید این اتفاق کمتر برای عموم رمان های ایرانی می افتد مگر رمانی که بسیار معروف و یا جنجالی شود .به طور معمول یا تعریف و تمجیدهای غیر حرفه ای ست یا سکوت مطلق و نویسنده معمولا ازبازخورد جدی کارش بی خبر است . برای این کانون که اسمش را گذاشتیم باشگاه کتاب خوانی کندو ، من شخصا عده ای از دوستان نویسنده و منتقد را می شناختم . سال پیش ازشان دعوت کردم که گرد هم جمع شویم برای همچنین کاری که ابتدا مخالفتهایی برای تشکیلش بود مثلا این که نویسنده کتابها برخورد شخصی می کنند و کار به جدل می کشد ولی این کار را شروع کردم و شکرخدا تا حالا که خوب بوده و عموم نویسندگانی که اعلام آمادگی کرده اند با سعه صدر به مطالب گوش داده اند . تاکنون ۶ رمان را مورد بررسی قرار دادیم و چند روز دیگر هفتمین رمان هم نقد خواهد شد. جلساتمان تقریبا ماهی یک بار برگزار می شده که احتمالا با توجه به استقبالی که از این کار شده دو یا سه هفته یک بار خواهد شد.

هنرلند: بازخورد مخاطبان با رمان اولتان چگونه بود ؟

مجموعا راضی بودم مخصوصا همان طور که فرمودین رمان اول بود و برای مخاطبین نامی جدید محسوب می شدم . رمان عاشقانه ای بود که یک نویسنده مرد نوشته بود که روال نیست و معمولا این ژانر قلمرو نویسندگان زن می باشد برای همین حتما خواننده کمتر سراغ این کتاب می رفت ولی برخود خوانندگان جالب بود . سعی کرده بودم که صرفا عشق و عاشقی مطرح نشود و به محیط زیست و آدمهای اجتماع هم بپردازم و مخاطبین اثر به این موضوع توجه کرده بودند و این در چند جلسه نقدی که طی یک سالی که از چاپ این رمان گذشته و بازخوردهای مثبتی که داشته ام متوجه شدم .

هنرلند: کار جدید در دست چاپ یا نگارش دارید؟

دو کار جدید دارم . یکی از کارها بن مایه طنز دارد و مجموعه ای از داستان های کوتاه مرتبط به هم است که می شود هر داستانی را مجزا خواند و می شود که مثل رمانی از اول تا آخر هم پیوسته خوانده شود . بخشهای زیادی از این کار نوشته شده و بعد از بازنویسی برای چاپش اقدام می کنم . کار بعدی که الان دارم می نویسم یک رمان است که طرحش را تمام و شخصیتها را هم مشخص کرده ام و یک فصلش را هم نوشته ام و خیلی بهش امید دارم که کار خوب و متفاوتی شود .