کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

اردوغان در طبقه چهارم

 

بعد از اعتراضات ترکیه بسیار اندیشه می کردم که چرا این جوری شد ؟ چرا اعتراض جمعیت کوچیک 200نفره ، تبدیل به تعداد زیادی از مردم استانبول علیه نخست وزیر اردوغان شد و چرا این اعتراض مثل شعله ای که به انبار باروت بگیره بسیار به سرعت در سراسر کشور پخش شد؟ اون هم علیه نخست وزیری که اقتصاد ویران ترکیه رو آباد کرد ، جایگاه این کشور رو در سطح بین الملل بسیار ارتقا داد ، دست نظامی ها رو بعد از سالها دخالت در سیاست کوتاه کرد؟ یعنی از هرجهت نگاه می کردم جایی برای اعتراض باقی نبود . حداقل از نگاه من که نبود .  

 

در سالهای اخیر دو نوبت به ترکیه سفر کرده بودم و از تفاوتها و پیشرفتهای اونها نسبت به خودمون دچار حسرت شده بودم، پیشرفتهایی که در همین ده پونزده سال اخیر به دست آورده بودند . وقتی اردوغان سر کار اومد، تورمی 100درصدی حاکم بر ترکیه بود اما امروز تورمشون تک رقمی است . 10سال مدامه که رشد اقتصادیشون زیر 5% نیومده بود، صنایعشون بسیار رشد کرده بود و صادراتشون نیز ، عضویتشون در اتحادیه اروپا مورد موافقت بسیاری از اعضا قرار گرفته بود ، توریستهای بسیاری مقصدشون رو ترکیه قرار داده بودند ، ترکیه به بازیگری بین المللی و دارای احترام هم در جهان غرب و هم در جهان اسلام تبدیل شده بود .اما چی شد که این جوری شد و تا پلیس مخالفان خیابونی خودش رو سرکوب نکرد ، شهرها آروم نشد ؟  

  

با اوضاع کشور خودمون که مقایسه می کنم ، می بینم که هر چی من برای خودم و کشورم آرزو دارم یه شهروند ترک بیشترش رو داره ، اعتبار پاسپورت ، بی کاری بسیار کم ، اوضاع اقتصادی بسیار خوب ، آزادی های اجتماعی که هر کی هرجور بخواد می پوشه و هر جور بخواد می گرده ، ارتباط خوب با همه دنیا ، جامعه فعال ، . . . پس چرا اون اعتراض می کنه؟ به چی داره اعتراض می کنه ؟ 

 

دیدم باید به شعارهایی که مردم می دهند توجه کنم ببینم دقیقا چی می گویند ؟ وقتی شعارها رو خوندم دیدم کسی نمیگه فقر داره بیداد می کنه ، کسی نمی گه هیچ جای دنیا راهمون نمی دن ، کسی نمیگه مغزها همه فرار کردند ، نمیگه چرا مجبورم حجاب داشته باشم  ، کسی نمی گه ارزش پولمون ربع شد و رفت ، کسی نمی گه بیکاریم ، . . . کسی این ها رو نمی گه . اینها دغدغه اشون این چیزهای ابتدایی دیگه نیست . این ها به شیوه کشورداری اردوغان اعتراض دارند .

این ها می گویند که چرا مملکت رو استبدادی داری اداره میکنی ؟ چرا آزادی های شهروندی پامال می شه ؟ چرا این روزنامه نگارها توی زندون اند ؟ خیلی از این ها که دارند اعتراض می کنند به اسلامگرایی بیش از حد اردوغان اعتراض دارند.  

 

اندیشه ها زیادند ولی فعلا این نتیجه رو گرفتم  : انسان واقعا فقط خور و خواب و خشم و شهوت نیست  . اگه همه اینها رو هم براش تامین کنند ولی عزت انسانی نداشته باشه باز احساس می کنه که دارند بهش اجحاف می کنند و اعتراض می کنه . انسان وقتی احساس انسان بودن می کنه که کسی بهش زور نگه . نوع اعتراضات ترکیه مربوط به طبقه چهارم هرم مازلو می شه (یعنی یکی مانده به آخر) که رضایت درونی ، مورد احترام بودن ، اعتماد به نفسه . اینها گرفتاری ها و نیازهای طبقات پایین ترشون مثل مشکل امینت شغلی و خواب و خوراک و شغلی و غیره رفع شده و طبیعتا بشر همیشه بهترین رو می خواد .   

 

 

 

راستش احساس می کردم یه جورایی اعتراضهای اینها شبیه به اعتراضهای مردم ایران در سال ۵۷ بود . اون موقع هم مجموعا وضعیت اقتصادی کشور بد نبود و خیلی ها زندگیشون به راحتی می گذشت اما دلشون چیزای دیگه ای مثل آزادی بیان عقیده و استقلال شخصیت و . . . این ها رو می خواست . 

 

. . . .  

 

کامنت برگزیده  

 

افسانه گفته : این سالها و بیشتر به نظرم به مدد تکنولوژی سقف انتظارات مردم منطقه ما هم بالا رفته و مردم خواهان زندگی‌ بهتر و امنیت هستند. ترک‌ها هم همینطور. آنجا هم نا به سامانی‌هایی‌ هست متأسفانه. خصوصا برای اقلیت کردها. که تا کمی‌ قبل تر اگر اشتباه نکنم حتی اجازه نداشتند به زبان خودشون در انظار عمومی صحبت کنند. تبعیض نژادی حتی بیشتر از ایران در آنجا اعمال می‌شه. و بیشتر از آنکه اسلام گرایی ایجاد مشکل کنه - که در این سالها داره یواش یواش ساز مخالف می‌زنه با ماهیت قانون اساسی‌- بیشتر ناسیونالیسم کور مشکل سازه و روزنامه نگارها و نویسنده‌ها تحت فشارند. نمونش ارهان پاموک و یا روزنامه نگارهای ارمنی تبار... نرخ بیکاری در آنجا هم بالاست و شرایط بیمه اجتماعی- درمانی چیزی در مایه‌های ایران. اما از حق هم نباید گذشت که پیشترفت ه1ی چشمگیری تو این سالها خصوصا به مدد انقلاب و جنگ ما با عراق داشتند.
شناخت من از ترکها بیشتر مهاجرین اینجاست و باید بگم که مردم شریف و کارکنی هستند و بسیار متحد باهم. نرخ بیکاری در بین ملیّت ترک اینجا بسیار پایین هست. البته اینها اطلاعات من در چند سال گذشته هست. و در آخر هم اضافه کنم ترک‌ها لایق بیشتر از اینها هستند و امیدوارم دمکراسی به معنای واقعی‌ روزی در آنجا هم پیاده بشه. این بود انشا من.

اصلاح ساعات کار را خواهانیم !

 

توجه توجه !   

 

همان گونه که مستحضرید ،کارمندان تلاشگر دولت که دارای بالاترین بهره وری و کارکرد در سطح جهان هستند از 8ساعت حضور در سرکار که از 8صبح شروع شده و تا 4 بعد از ظهر ادامه دارد ، به مقدار قابل توجه و دست نیافتنی 22دقیقه مفید در روز کار می کنند! (بر اساس گزارش مرکز پژوهش های مجلس ) ، که ژاپنی ها و کره ای های نادان به جای این 22دقیقه به ترتیب روزی 8 و 9ساعت کار مفید می کنند ! . . .  

 

و در راستای بالا بردن بهره وری بیشتر این کارمندان محترم ، اعلام می گردد که بنا به فرمایش معاون حقوقی معاونت توسعه مدیریت و سرمایه‌ انسانی رییس جمهور ،برای این ماه مبارک رمضان ساعات کاری این عزیزان از 9صبح تا 2.5بعد از ظهر بیشتر نبوده و این سختکوشان گرامی می توانند خستگی این 5ساعت کار را در خانه در کنند .   

 

در تلاشیم که در طرح های انقلابی بعدی برای این کارمندان محترم ، ساعت کاری کمتری نیز مشخص نماییم که 10صبح بیایند و 11صبح بروند .یعنی 22دقیقه کارشان را انجام داده ، 38دقیقه بقیه را هم اگر آقا هستند بحث سیاسی نموده یا اگر خانم می باشند پشت سر همکارهای دیگر خانم یا جاری و مادر شوهرشان صفحه بگذارند .  

 

به امید بهره وری های بیشتر و پیروزی های غرور آفرین این عزیزان .

 

 

محمد حسنی مرسی مبارک مصری

 

 

 

 

 

 

دوسال قبل مصری ها ریختن تو میدون التحریر و مبارک رو کله پا کردن . سال قبل بعد از سالهای سال دیکتاتوری حسنی مبارک ،یه انتخابات آزاد داشتن که محمد مرسی نامزد اخوان المسلمین ،حائز بیشترین آرا و رئیس جمهور شد ، دوره اش بود 4سال .

یه سال گذشت . بعضی ها ازش راضی نبودن و از جمعیت 84میلیونی مصر ، چند صد هزار نفر ( تو بگو  چند میلیون نفر) ریختن تو خیابون و خواستار کناره گیریش شدن و ارتش هم یقه مرسی رو گرفت و از روی صندلی ریاست برش داشت و یکی دیگه رو نشوند رو صندلی و معلوم نیست مرسی رو اصلا کجا بردتش!

 

این وسط می شنوم عده ای ذوق می کنن که خوب شد که اسلام گراهای سلفی و بدوی اخوان المسلمین مخالف دموکراسی رو برداشتند و این حرکت یعنی تقویت دموکراسی . خب ببینم مگه این بابا با رای مردم نیومده بود بالا ؟ این دموکراسی نبود ؟ اگه این باب بشه که ارتش یا نیروی نظامی هر کشوری به صلاحدید و فتوای خودش و با پشتوانه جمعیتی محدود کودتا کنه و رئیس جمهور قانونی کشور رو برداره و کس دیگه ای رو بذاره سر کار ، خب این امر می تونه بارها و بارها تکرار بشه که .   

 

حالا فکر نکنین که من موافق ایده ها و روشهای این بنیادگراها هستم ، نخیر نه تنها موافق نیستم که وجودشون رو مخل آزادی اندیشه و روش صحیح زندگی می دونم ولی راه غلط که نباید باب بشه حتی اگه تو اون مقطع خاص به نفع ما باشه . این گفته شاعر آلمانی، برتولت برشت، یادمون نره که گفته بود :«وقتی نازی های آلمان کمونیست ها را گرفتند هیچ نگفتم زیرا کمونیست نبودم .وقتی که یهودی ها را کشتند هیچ نگفتم زیرا یهودی نبودم .وقتی کاتولیک ها را گرفتند باز هیچ نگفتم زیرا کاتولیک نبودم اما وقتی مرا گرفتند دیگر کسی نمانده بود تا اعتراض کند!»

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

افسانه گفته : آقای رگبار من هم موافق این اتفاق بودم و هستم. در مقاله‌ای خوندم- به زبان ایتالیایی ترجمه شده یک روزنامه مصری زبان که اگر خواستید منبع را براتون می‌گذارم - که ریاست جمهوری و رای را به گرفتن وکیل در یک امر حقوقی تشبیه کرده بود. ما با رضایت خودمون طبق یک قرارداد وکیلی را برای انجام برخی‌ کارها استخدام می‌کنیم. اگر به هر دلیلی‌ دیدیم که وکیل دنبال منافع خودش هست و به نیازهای ما کاری نداره و دنبال کار ما نیست این حق را داریم که وکالتش را باطل کنیم و به وکیل دیگری رشته امورمون را بسپاریم. در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک وقتی‌ مشکلی‌ و نارضایتی عمومی پیش بیاد یا اینکه به هر دلیلی‌ رئیس جمهور متوجه بشه که رای دهندگان نظرشون برگشته خود رئیس جمهور یا نخست وزیر استعفا میده یا در مرحله بعدی اگر نخواد مسند قدرت را ترک کنه این کار را پارلمان انجام میده.
در مصر نارضایتی به وجود آمد. کارنامه دولت در طی‌ یک سال افتضاح بود و از بد بدتر شد. سرکوب و شکنجه بیشتر از قبل شد و فساد اداری در نهاد‌های حقوقی و رسانه یی بیشتر از قبل. مردم به خیابانها ریختند و کمپین تمرّد بیشتر از ۲۰ میلیون امضا برای برکنار شدن آقای مسری گردآوری کرد. این بیشتر از رقمی‌ هست که تون دور دوم انتخابات به آقای مصری رای داده شده بود. مردم صدای خودشون را رساندند. ایشون هیچ علاقه یی به ترک قدرت نداشت. پارلمانی هم در مصر نیست هنوز. حدود ۵۰ نفر در این روزها جانشون را از دست دادند. آیا یک قدرت سومی‌ نباید وارد عمل میشد تا به این خشونتها پایانی داده بشه؟ این یک نه قاطع اکثریت بود به دولت. و ارتش صدا را شنید و لبیک گفت. این به این معنا نیست که مشکلات حل شد. اما تون کشورهایی مثل مصر همین قدم پیروزی بزرگی‌ برای مردم هست. و دیگر اینکه - این تجربه شخصی‌ خود من هست تون چند ماهی‌ که قاهره برای تحقیقات دانشگاه بودم - که اخوان مسلمین را به عنوان یک گروه سیاسی مردم نمی‌بینند، بلکه بیشتر به یک شاخه مذهبی‌ بهش نگاه می‌شه هرچند که مردم بی‌نهایت مذهبی‌ هستند و روز به روز به تعداد کسانی‌ که مذهبی‌ می‌شند اضافه‌تر می‌شه. مردم به این آقا رای دادند بدون اینکه درست بشناسندش به این خاطر که رقیبش که از حزب آقای مبارک بود به قدرت نرسه.
بعد هم پشیمان شدند. چرا باید تا پایان دوران ریاست جمهوری ایشون را تحمل میکردند؟ به نظر من تمامی‌ کشورهای منطقه باید از این روزهای مصر درس بگیرند. به شخصه برای من بهار عربی‌ از تابستان امسال آغاز شد ... 

 

ملکه مصری

 

پریروز فوزیه، اولین زن محمدرضا شاه ، تو سن 91سالگی تو مصر ، همزمان با اوج درگیری های اخیر مصر که منجر به برکناری مرسی هم شد ، فوت کرد .  

 

دوره بچگی من نزدیکیهای میدان فوزیه گذشت، میدونی که بعد از انقلاب بهش گفتن میدون امام حسین . میدون فوزیه که یکی از میدونای مهم خیابون شاهرضا بود (خیابونی که بعد از انقلاب به خیابون انقلاب اسلامی تغییر نام پیدا کرد) یه ویژگی تقریبا منحصر به فرد داشت و اون داشتن زیر گذری بود که فوزیه رو از بقیه میدونای اون دوره متمایز می کرد .   

 

این عکسی است که از غرب به شرق میدان فوزیه انداخته شده . شما می تونین خیابون دماوند و کوههای شرق تهران رو در بالای عکس ببینین . به نظرم این عکس باید مال دهه ۴۰ باشه قبل از ساخت زیرگذر معروفش. 

 

تو عالم بچگی شنیده بودم که فوزیه زن اول شاه و مادر شهناز پهلویه و شاه چون بچه اولش پسر نشده بوده طلاقش داده بوده و اون هم برگشته بوده به خونه باباش توی مصر! اون موقع از زن دوم شاه ، ثریا چیز زیادی نمی دونستم فقط این که مادرم می گفت فوق العاده زیبا بود. اما از وقتی که من خودم رو شناختم فرح ،زن شاه بود و مادر ولیعهد ، رضا پهلوی .  

 

بعدها درباره فوزیه بیشتر خوندم و عکساش رو دیدم که اون هم زن واقعا زیبایی بود و یه جورایی دلم براش می سوخت . احساس می کردم بنده خدا تک و تنها تو ایران چه می کرده ؟ اون موقع هم که اینترنت و وب کم و چت نبودکه راه به راه با مادر و خواهرش تو قاهره درد دل کنه . راه به راه هم که نمی شد سوار طیاره بشه و بره و بیاد که . باید بغ می کرده تو غربت و با خوارشوهر و مادرشوهر سرو کله می زده .    

 

عکس یادگاری فوزیه و محمدرضا و شهناز در حیاط کاخشون  

 

 

در ضمن اگه بخواین آلبوم عکس فوزیه رو می تونین اینجا تماشا کنین .  

 

نوبت شما : ممنوعیات ، آری یا خیر؟

 

دوست عزیزم شیرین ، تو آخرین پستش مطلبی رو نوشت که این روزها دغدغه من درباره تربیت بچه شده . دوست دارم بخونیدش و اگه راهکاری مناسب این جامعه دارین چه تو وبلاگ خودش و چه این جا بدین . با اجازه خودش عین مطلبش رو این جا آورده ام . 

 

 

 نویسنده مهمان : شیرین   

 

دیروز این نوشته ویولت را خواندم که بهمراه موضوع بحث برنامه های دیروز رادیو RTL 102.5 توجه ام را به موضوع ممنوعیات و تابوها جلب کردند. دیروز روی این رادیو در مورد "برهنگی" صحبت می شد و اینکه رویکرد پدر و مادر در خانواده باید چطور باشد تا بچه ها طبیعی تر رشد کنند. آیا لازم است در همان سن پایین  پوشاندن و قایم کردن را یاد داد و یا باید رفتاری طبیعی و معمولی داشت؟ خطوط تلفن و تو.ییت و ف.یس ب.وک هم برای شنوندگان باز بودند تا تجربیات شخصی خود را با دیگران در میان بگذارند. نتایج واقعا جالب توجه بودند. اکثریت خانواده ها گفتند که با برهنگی بصورت بسیار طبیعی برخورد می کنند و هیچ اصراری به پوشیده بودن ندارند. به این ترتیب  در ذهن بچه از همان ابتدا تابو ایجاد نکرده و بچه ها از همان کودکی یاد میگیرند تا بدن خود و دیگران را همانطور که هست و با یک نگاه عادی ببینند و بشناسند و هرگز اشتیاق مفرط برای "کشف ممنوعه ها" نداشته باشند. 

 

یاد مورد مشابهی افتادم در تجربه شخصی خودم و خانواده ام. در خانه پدری برای خواندن کتاب و دیدن فیلم هیچ محدودیتی وجود نداشت. یادم نمی آید کتابی از دستم گرفته شده باشد و یا از دیدن فیلمی منع شده باشم. زیاد پیش آمد که اطرافیان به مادرم طعنه زدند و سرزنش کردند اما مادرم هیچوقت در رویه اش تغییری نداد و گمان نمی کنم هرگز هم از بابت انتخاب آن زمانش دچار پشیمانی شده باشد. دوران نوجوانی من و خواهرانم آرام و بدون مشکل گذشت بدون آنکه به شکل خاصی حریص در کشف تابوها و ندانسته ها باشیم. دقیقا چون با یک روند بسیار بطئی آنچه را که باید دانست، می دانستیم. یکی از نکاتی که همیشه مادرم با افتخار به دیگران می گوید راحتی خیالش بوده، علیرغم اینکه همیشه و بدلیل مقتضیات تحصیلی و شغلی دخترانش ساکن شهرهای دیگر بوده اند.

دوست دارم از تجربه های شما هم بدانم، تجربیات خودتان در نوجوانی و بعد از آن و اگر فرزندی دارید، نحوه رفتارتان با او.

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

مریم انصاری گفته : راجع به تجربه ی شخصی خودم در دوران «کودکی» و «نوجوانی»:

خانواده ی پدری ام، خانواده ای کاملاً مذهبی هستن (جد اندر جد پدرم، خان و خانزاده و از بزرگای دوره ی خودشون و آخوند و امام جمعه بودن و هستن هنوز هم... منظورم اینه که خودتون حساب سطح مذهبی بودنشون رو بکنین!) و به خاطر همین موضوع، به شدت نسبت به مسئله ی «پوشش» حساس بودن همیشه... و فرزندانشون اغلب محدودیت داشتن (البته منظورم محدودیت با اکراه نیست. محدودیت رو پذیرفته بودیم و اون روزها، باور داشتیم که وقتی خانواده مون با بقیه فرق داره، پس به همون نسبت، شرایطمون هم فرق داره به هر حال).
ولی درست، برعکس خانواده ی پدرم، خانواده ی مادرم هستن که اعتقادی به پوشش به اون صورت ندارن و خیلی راحت با مسئله ی پوشش برخورد می کنن. بچه هاشون خیلی راحت هستن توی جمع. خیلی راحت برخورد می کنن با جنس مخالفشون، محدودیتی شبیه به محدودیت خانواده ی پدری ام، نداشتن و ندارن.
و از اونجایی که در خانواده ی ما، سبک تربیتی پدرم حاکم بوده و نظر پدرم در رابطه با موضوع های مختلف تربیتی، غالب بوده و هست، ما نسبت به خیلی از مسائل پیش پا افتاده هم حتی محدودیت داشتیم. چه برسه به فیلم دیدن و غیره و ذلکی که در پستتون بهش اشاره فرمودین...
محدودیتی که پدرم اعمال می کردن، نشأت گرفته از این بود که پدرم در چنین خانواده ای بزرگ شده بودن... پس رفتار پدرم رو غیرطبیعی نمی دونم اصلاً. امّا خب دامنه ی محدودیت هامون، الآن که نگاه می کنم می بینم که بیش از حد زیاد بوده.
مثلاً: کلمه ی «شوهر» از زبون دختر نوجوان، شبیه هرزگی بود و ما تا هفده هجده سالگی حق نداشتیم به این موضوع، حتی فکر بکنیم. من یادمه که یه بار داشتم به مادرم می گفتم: «معلم زبانمون، هنوز "شوهر" نکرده»... پدرم با چشم غره، گفتن: «شوهر یعنی چی؟ دیگه نبینم از این حرفا بزنی!»
ما محدوده ی فکریمون، فقط بایستی حول و حوش درس و آزمون و مسابقه علمی و کتاب های علمی و آموزشی می چرخید (اون روزها اصلاً احساس بدی از این موضوع نداشتم)...
ولی الآن می بینم که شاید اگه زودتر به بعضی موضوع ها می رسیدم، شاید اگه زودتر به بعضی مسائل فکر می کردم، شاید اگه شرایطمون طوری بود که به جز درس، می تونستیم به چیزهای بالاتری هم فکر کنیم، الآن جلوتر از سطحی که هستم بودم (البته شاااااید).
من الآن بیست و هشت سالمه آقای رگبار عزیز، ولی تا قبل از دانشگاه (فرض بفرمایید شش سال پیش/// یعنی بیست و دو سه سالگیم) نمی دونستم چه مراحلی طی میشه که یه بچه به دنیا بیاد! نمی دونستم که اصلاً زن و شوهر با هم در ارتباط جــــنــــســـی هستن! در صورتی که دخترهای هم سن اون روزهای من (22، 23 سالگی)، خودشون یه بچه داشتن و یه خانواده رو اداره می کردن!
البته اشتباه منظورم رو نرسونده باشم احیاناً... منظورم این نیست که مثلاً «دوست داشتم بدونم» ولی «از سمت خانواده م منع شده باشم»!!! ابداً منظورم این نیست... مقصودم این بود که محدودیت های ارتباطی در دوره ی کودکی و نوجوانی، باعث شده بود که نگاهم به ارتباط هام به گونه ای باشه که خودم اصلاً نیازی به دونستن اینگونه مسائل ناشناخته نداشته باشم. برام اهمیتی نداشت راجع به چیزهایی اطلاعاتی بدست بیارم که اصلاً تمایلی به فکر کردن راجع بهشون هم نداشتم (مثل ازدواج).
جوّ خانواده مون طوری بود که تمام فکر و ذکرمون حول محور درس و پیشرفت باید می چرخید نه هیچ چیز دیگه ای، نه حتی دوست داشتن و علاقه مند شدن!
حق اینکه در دوران مدرسه رفتنمون، به کسی که اسم «دوست» روش گذاشته بودیم، نزدیک بشیم و احیاناً صمیمی بشیم رو نداشتیم و از نظر خانواده ی پدرم، خیلی از آدم ها شایستگی دوستی با ما رو نداشتن و نباید بیشتر از یک سلام و علیک معمولی و سطحی، روی خوشی بهشون نشون میدادیم (من از این بابت انصفاً همیشه ناراحت بودم و متأسفانه همین موضوع در خیلی از ارتباط های این روزهام تأثیر بسیاااااااااار بدی گذاشته).
ما حق اینکه با یه پسری غیر از پسرهای خانواده مون یا پسرهایی غیر از پسرهای دوستانِ نزدیکِ پدرم، صحبت کنیم یا بازی کنیم رو نداشتیم و حتی در ارتباط «کلامی» با پسرهای دیگه، دیفالت این بود که آدم های غیرقابل اعتمادی هستن و البته گاهی هم پلشت!!! محسوب می شدن.
و از طرفی، هشدارها و پند و اندرزها و کنترل های شدید پدرم در مسائل مختلف (مثل همین مواردی که شما فرمودین) انقدر بود که ما (من و خواهرم) اصلاً خودمون هیچ تمایل و رغبتی برای آزاد بودن و محدودیت نداشتن، نداشتیم و «اون روزها» این رو یه مسئله ی خیلی طبیعی تلقی می کردیم و احساس آزار نمی کردیم.
ولی خب، بعد از یک سنی (تقریباً 20 سالگی مون)، کاااااملاً کنترل ها و محدودیت های خانواده م تموم شد. ولی از اونجایی که ما بیست ساااااال اونطوری بزرگ شدیم، در دوره ی آزادی مون، ناخودآگاه، هیچ گونه رغبت و تمایلی به کشف ناشناخته ها یا نادانسته هامون نداشتیم ابداً.
مگر اون چیزی که دونستنش اقتضای شرایطی بوده که پیش می اومده برامون (مثلاً وقتی در شرایط ازدواج قرار گرفتیم، در مورد ارتباط زن و شوهر اطلاعات بدست آوردیم).
منظورم از این صحبتِ به این طولانی ای... این بود که در خانواده ی ما در دوره ی «کودکی و نوجوانی»، «محدودیت»، حرف اول رو می زد.
ولی الآن در دوره ی «جوانی»مون، در همین خانواده، «آزادی» حرف اول رو می زنه... و حالا سالهاست که در آزادی کامل و اعتماد کامل خانواده م به سر می بریم. منتها با وجود محدودیت های کودکی و نوجوانی، هرگز یادم نمیاد تمایل حریصانه ای برای کشف چیزهای ناشناخته داشته باشیم (چه من و چه خواهرم)... دقیقاً مثل شما یا همون عزیزانی که در اوج آزادی بزرگ می شن... یا کسانی که به خاطر آزادی دوران کودکی و نوجوانیشون، انقدر مسائل مختلف رو دیدن و از نظر گذروندن که تمایل حریصانه ای برای کشف ندانسته ها ندارن.
اما نظرم راجع به اینکه آیا اگه الآن مادر بودم، همون محدودیت ها رو در نظر می گرفتم یا نه:
فکر می کنم خیلی از محدودیت هایی که اون زمون ها برامون در نظر گرفته شده بود رو برای فرزندم در نظر نگیرم... اون هم فقط به یک دلیل: شاید در کودکی مشکلی براش پیش نیاره، اما ندانستن و ناآگاه بودن در بزرگسالی، یک عیب بزرگ محسوب میشه و باعث میشه که سالها عقب بیفته از زندگی «اجتماعی».