مصاحبه مجله اینترنتی هنرلند با من درباره نوشتن
علی بیتاژیان متولد آذر ماه سال ۱۳۵۰در تهران است. وی مدرک کارشناسی ارشد مدیریت محیط زیست دارد. در خانواده ای اهل مطالعه بزرگ شد و در مدرسه ای به مدیریت خانم توران میرهادی درس خوانده که همین باعث علاقه ی وی به کتابخوانی شده. از ده سال قبل به طور جدی دست به قلم شد و نوشتن را ابتدا با وبلاگ نویسی شروع کرد. علی بیتاژیان وبلاگی به نام “کافه رگبار” به راه انداخت که در آن مطالب گوناگون ادبی ، محیط زیستی، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی می نوشت. وی ترجمه ی سلیسی هم از قرآن انجام داد. اولین رمان وی با نام “برگ های سبز بید” از انتشارات البرز به چاپ رسید. آنچه در زیر می خوانید، حاصل گفتگوی من با علی بیتاژیان در زمینه ادبیات و نوشتن است:
هنرلند: در مورد تجربه ترجمه قرآن بگوئید. آیا آن را به چاپ رساندید؟
یه زمانی ویرم گرفته بود که ای بوک ریدر یا همون کتاب خوان بخرم . این فکر که می شه توی کیفت هزار تا ، ده هزار تا کتاب رو حمل کنی ، هرجایی بیکار باشی بخونیش خیلی وسوسه کننده و غلغلک دهنده بود و مخصوصا شنیده بودم که کتابخوانهای کیندل مشکل نور صفحه رو هم ندارن و چشمات اذیت نمیشن . یه مدتی هم رفتم دنبال خریدنش و این طرف و اون طرف قیمت گرفتن و یواش یواش منصرف شدم .هم این که یه مقداری جنس خوبش گرون بود و هم این که فکر کردم میشه همین کار رو روی موبایل و تبلت هم انجام داد دیگه . چه کاریه والا؟
چند باری از اون به بعد مخصوصا توی مترو ، چند تا رمان رو خوندم ولی راستش رو بخواین اصلا بهم نچسبید و حس رمان خوانی بهم دست نداد که نداد . چیزی که توی این قسم دستگاه ها دیده میشه به نظرم اینه که ماها می تونیم اینها رو داشته باشیم ولی برای مطالب کوتاه خوبه . برای جاهایی که باید معطل بشیم و دستمون به جایی بند نیست و یهو گوشی جادوییمون از جیب بیرون میاد و بخشهایی از یه کتاب از توش می خونیم . من به نظرم خوندن داستان کوتاه یا یه مقاله ، از توی این دستگاه ها بد نیست ولی برای خوندن 500صفحه رمان باید نشست ، کتاب رو دست گرفت ،بوی اون رو حس کرد ، و صفحات رو ورق زد و خوند و لذت برد .
امروز گزارشی از گاردین دیدم که استقبال از ای بوک ها داره توی دنیا هم کمتر از قبل میشه و ملت دوباره روی می آرن به کتابهای کاغذی . دلایل بامزه ای هم ردیف کرده براش مثلا این که ما به اندزه کافی صفحه نمایش داریم ممنون، کتابهای دیجیتالی گران هستند،ایبوکها هیچ حس عاشقانهای ندارند، با ایبوکها نمیشود پز داد! ، ایبوکها در قفسه کتابخانه افتضاح میشوند ، ایبوک برای آدم دوست نمیشود، .... خلاصه این که این جوریاس .
اما از امروز فروشگاه خیلی بزرگ کتاب ( که این جا بهش اشتباهی میگن نمایشگاه کتاب!) توی شهرآفتاب تهران برقراره . بیشتر اون کتابها رو میشه از خیلی جاها تهیه کرد خیلی منطقی تر و آروم تر ، میشه سفارش داد برامون بیارن دم خونمون، حتی میشه بعدا با همون تخفیف ها از ناشرها گرفت ، اما حس بودن توی یه همهمه ای که همه دنبال کتابند جادویی است که باعث میشه هر سال تو شلوغی و ازدحام پاشم برم و یه دوری توی اون محشرکبری بزنم .
دلایل زیادی هست که چرا ادبیات داستانی ما تاب هماوردی با ادبیات داستانی جهان را ندارد ، اما یکی از مهمترین های آن این است که نوشتن در کشور ما کاری نیست که نویسنده بتواند با آن زندگی خوب و شایسته ای برای خود و خانواده خود فراهم کند ، بنابراین اگر علاقمند به نوشتن باشد می شود یک نویسنده غیر حرفه ای .
او ساعات طولانی ای در شغل دیگری که به احتمال زیاد به ادبیات بی ربط هم هست ،مشغول است و وقتش در آن جا می گذرد و وقتی خسته و مانده از کار بر می گردد، می نشیند و چند صفحه ای هم می نویسد و این درست بر خلاف شغل نویسندگی در غرب و کشورهای مترقی است که نویسنده به شکل حرفه ای به این کار مشغول است و اوقات زیادی از صبح زود تا دیر وقت شب روی این کار می گذارد و طبیعتا اثری که بیرون می آید در مجموع حرفه ای تر و خواندنی تر است .
دیروز در مراسم رونمایی رمان "آن هجده ماه و هفت روز" اثر "شهلا آبنوس" که رمانی در زمینه جنگ است ، استاد قاسمعلی فراست ، یکی از منتقدین مدعو، به این نکته اشاره کرد که از این کار نمی شود نان درآورد و شاید به این دلیل است که تعداد نویسنده های زن بیشتر از نویسنده های مرد است و شاید مردان به خاطر مسئولیت تاریخی خود، بیشتر دغدغه زندگی و درآمد دارند و طبیعتا اگر مستعد نوشتن هم باشند نمی توانند وارد این حرفه شوند چون منبع درآمد مناسبی برای آن ها نیست .
تا به حال رمان صوتی گوش نداده بودم ، نمایشنامه رادیویی چرا ، تا بخواهید، اما رمان صوتی هرگز . تا این که روایت صوتی رمان "پاییز فصل آخر سال است" نوشته "نسیم مرعشی" را گوش دادم و واقعا واقعا لذت بردم . دو کلام راجع به گوینده ها بگویم و بعد بروم سر شرح خود رمان . سه خانم راوی اند و سه گوینده جای این سه نفر هستند ، بهناز جعفری ، شیما جانقریبان و راضیه هاشمی و همگی به تمام و کمال حس شخصیتها را داخل صدایشان می ریزند و این حتی برای منی که همیشه با خواندن راحت ترم ، حس جدید و خاصی داد که لذت بخش بود .
اما درباره خود رمان . همان طور که نوشتم داستان سه زن جوان است که هنوز سی ساله نشده اند و هم سن و سال اند و در یک دانشگاه و رشته تحصیل کردهاند، همانجا و در روز اول با هم دوست شدهاند و شریک و سازنده خاطرات هم هستند. در برشی یک روزه از دو فصل تابستان و پاییز هم زندگی امروز و هم گذشتهشان را میخوانیم. یکی شان ، لیلا ازدواج کرده که شوهرش ترکش کرده و به خارج از ایران رفته ، یکیشان شبانه است که در شرف ازدواج است و به همه چیز شک دارد ، یکیشان روجاست که در حال رفتن به خارج برای ادامه تحصیل است . داستان من راوی است ،هر کدام در فصل جداگانه ای ازخود می گویند و ما درحین خواندن و شناختنشان ، آرام آرام با آنها هم مسیر می شویم ، حس و حالهای متفاوتشان را میفهمیم و دوستشان خواهیم داشت که پارههایی از خودمان یا نزدیکانمان را در یکی از این سه نفر میبینیم.
شخصیتپردازی قوی، نثر روان، داستان جذاب و نزدیکی شخصیتها به آدمهای واقعی و نه کلیشهای، صحنههای ناب و تصویر رؤیاهای مشترک یک نسل از ویژگیهای منحصربهفرد این رمان است. خوشحالم که این داستان خوب را گوش دادم و خواندم و تبریک به نسیم مرعشی بابت نوشتن همچین داستان خوب و دوست داشتنی ای .
اگر کتاب را خواندید و دوستش داشتید و خواستید اطلاعات بیشتر پیدا کنید حتما به این پرونده سر بزنید .
و این هم لینک کانال کافه رگبار در تلگرام
چند روزی است که دارم کتاب رمان "کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی "هاروکی موراکامی" رو توی گوشیم می خونم و باید بگم که خیلی برام جالب و خوندنیه . داستان در عین حال که با کشش و گیراست ، سرشار از تعلقات ذهنی و اساطیریست و یک جورهایی ذهن رو به مالیخولیا می بره . شرح و بسط اصلیش بمونه برای وقتی که تموم شد .
ولی یه اشتباهی کردم که نسخه الکترونیکیش رو خریداری کردم و مجبورم توی صفحه گوشیم بخونم که اصلا گوشی برای خوندن داستان ها و مطالب بلند مناسب نیست که نیست ملت !!