کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

رقبای تازه نفس وبلاگستان


توی این سه ماهی که دور از وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن بودم ، اوقاتی رو مشغول تلگرام و واتساپ شده بودم و کمتریش رو اینستاگرام و فیس بوک . واقعا تفاوته بین این دو تا .اصلا کار کردهاشون متفاوته . تلگرام و امثالهم برای این هستندکه چیزی رو سریع بگیم و بریم و خیلی خیلی آنلاینه . اینستا و فیس بوک در رده های بعدی قرار دارند .


حالا که برگشتم می بینم که اصلا این دو رسانه با هم خیلی فرق دارن و اینا جای وبلاگ رو برای خیلی  ها گرفتن . بسیاری از بلاگرهای قدیمی دیگه نمی نویسن و حتما وقتشون توی اونا داره می گذره . و خیلی بیشتر از کسایی که خواننده بالقوه وبلاگ ها بودن الان اون تایم رو توی تلگرام و امثالهم می گذرونن که هم سریعتره و هم جذابتر و هم در دسترس تر .


یه جورایی دنیای وبلاگ نویسی از حالت قبلیش خارج شده و به نظرم نمی تونه دیگه هم اون جوری ادامه پیدا کنه . کسایی که برای وقت گذرونی می اومدن و وبلاگت رو می خوندن دیگه نخواهند اومد و آمار بازدید پایین خواهد اومد . با خودم فکر کردم که خب تو این وانفسا وبلاگ باز هم بنویسم؟ و در انتهای مکاشفات گوناگون ولی به این نتیجه رسیدم که من حرفایی دارم که دوست دارم جایی بزنمشون . توی اون گروه ها نمیشه و کجا بهتر از جایی که 6 ساله توش کم و بیش حضور داشتم و چند تا دوست خوب و پیگیر دارم ؟


به هر حال ممنونم که باز هم به کافه درویشی من میاین و می خونینم و من رو نقد میکنین .


فعلا رخصت .


باز اومدم !


سه ماه و به عبارتی یه فصل از آخرین نوشته من گذشت که می کنه 93 روز یا 2232 ساعت و ... ولش کن می خواستم دقیقه و ثانیه زمانی رو هم که کافه بسته بود رو هم بنویسم دیدم چه کاریه واقعا !!


خدمت شما دوستان عزیز و مشتریای عزیز کافه رگبار سلام بلیغ عرض می کنم و اومدم و باید دوباره من رو تحمل کنین . البته الان که فکر کردم دیدم همچین بایدی هم نداره که . وبلاگ رو باز نمی کنین و تمام . به هر حال این سه ماه برای من خیلی زود گذشت و خیلی سرم شلوغ بود و ده تا کار کردم و ولی هیچ جا وبلاگ خود آدم نمیشه به مولا . هرچیم تلگرام و واتساپ و فیس بوک و اینستاگرامم باشن ، باز وبلاگ خود آدم یه چیز دیگه است حتی اگه فقط چار پنج نفر نظر بدن .


تو این چند وقت این قده اتفاقای ریز و درشت تو سطح مملکتی و محیط زیست افتاده که حد نداره مثلا توافق هسته ای و بحران بی آبی و . . . خودمم امتحانا رو دادم و خوب هم دادم و ... الانم دارم برای پایان نامه ام تحقیق میکنم و ....


دیگه این مطلع رو از بنده داشته باشین تا ایشالا از هفته بعد بیام و چیزای خوب خوب براتون بنویسم . فعلا خدانگهدار


 

 

فعلا بدرود


امشب فرصتی دست داد که بیام اینجا . یه نگاهی به نوشته های آخرم کردم و دیدم ای داد بی داد عملا توی این سه ماه اخیر به اندازه یه ماه عادی هم مطلب ننوشتم که و نشستم و خیره شدم به روبرو و آینده این کافه درویشی .

نمی خوام همه تقصیرها رو بندازم گردن مشغله کاریم که اونم هست ، و یااین که بندازم گردن درس خوندنم که اونم هست ، و یااین که بندازم گردن عیالواری که اونم هست ، و یااین که حضور توی مشارکتهای اجتماعی سمن ها که اونم هست !! ( همش که هست !)

بلکه می خوام تقصیر عمده این تنبلی و ننوشتن اخیرم رو بندازم گردن این که فعلا می بینم که حس نوشتن توی این جا رو ندارم . فقط همینه و بس و هیچ عذر و بهونه دیگه ای هم قابل قبول نیستش . باید یه مدت فاصله بگیرم تا دوباره با این کافه دوست شم ، مثل قدیما . دوری و دوستی دیگه .

می شد کج دار و مربز بنویسم و ننویسم اما دو بدی داشت یکی این که ان چند دوست عزیز نازنینی که همیشه می خونندم بلاتکلیف بودند و هم این که خودم سر در هوا و نامعین . پس این چند خط رو علی الحساب از من داشته باشین به عنوان نوشته آخر تا انشالله یه نفسی به خودم بدم و تمددی بکنم و با انرژی بیام دوباره اذیتتون کنم .

تا نوشته بعدی که اصلا نمی دونم کی هست ( ولی می دونم به این زودیا نیست ) رخصت !

رگبار

شرمندگی


رفقا شرمنده از این بی خبری


راستش ملالی نیست جز دوری شما و مشغله کاری و مخصوصا درسی که حالی برام نمی ذاشت تا بیام و بنویسم این جا .

ایشالا از این هفته سعی می کنم دوباره مرتب باشم .




تعطیلات خود را شرح دهید !


در تعطیلات نوروز هیچ سالی ،من سفر نمی رفتم ، به دلایل مختلفی از قبیل این که نه جایی دارم که برم و باید برم هتل ها و ویلاهایی که توی این روزها خیلی گرونن ، هم این که خیلی همه جا شلوغه و نمیشه درست جایی رو دید و هم این که راهها خیلی شلوغه و یه چالوس 3 ساعته رو تا 12ساعت تو ترافیک می مونین .


اما امسال می خواستم سنت شکنی بکنم و یه برنامه ای ریخته بودیم که چند روزی بریم یه روستای ییلاقی حوالی کاشمر بعد به سمت یزد حرکت کنیم و سر راه یه روز تو طبس بمونیم و بعد از یزد برگردیم تهران دوباره . روستا ، روستای پدری یکی از دوستام بود و قرار بود اون جا مهمونشون باشیم و یزد هم یه خونه قدیمی بود که تبدیل به اقامتسرایش کرده بودند و اون هم مال برادر یکی از دوستای وبلاگی بود که تازه وارد این کار شده بود .


اما ظاهرا قسمت نبود که امسال هم ما سنت شکنی کنیم و از تهران بریم بیرون ! دو روز قبل از این که بریم ماشین خراب شد و مگه تو تعطیلات تعمیرگاه درست حسابی گیر میومد ؟ بعد هم که گیر اومد طول کشید تا درست شه و کلی خرج رو دست ما گذاشت . خب این گذشت و ما باز تصمیم گرفتم بریم اما این دفعه دانیال ( پسر کوچیکه من ) یه دفعه و بی دلیل تب بالای 40 درجه کرد که با همون چمدونا راهی بیمارستان شدیم و تا مداوا شه و تبش بیاد پایین دو سه روزی طول کشید . این جوری نه برای تهران گردی برنامه ریزی کرده بودم و نه ایران گردیمون به نتیجه رسید . تنها جای جدیدی که تونستیم توی تهران بریم زندان قصر سابق بود که تبدیل به باغ موزه شده و شرحش رو براتون تو پست بعدی خواهم نوشت .


فعلا رخصت !