آبپاشی
نوشته شده در دوشنبه یکم شهریور 1389 ساعت 10:41 شماره پست: 424
آقا ، من بودم و باران بود و مادر باران بود و خواهر باران بود و شوهر خواهر باران بود ( همون ژیان معروف ها !) و بنیامین که همگی نشسته و لم داده بودیم وسط چمنهای پارکی تو حاشیه اوائل جاده کرج -چالوس و زیراندازی انداخته بودیم زیرمان و چای می نوشیدیم و گپ می زدیم و بیشتر راجع به نون زیر کباب و آقای باجناق که ، مراسم عروسی رو کی می گیرن و کجا و چجوری ؟ تو باشگاه بگیرن ، جدا ؟ یا تو خونه بگیرن ، قاطی؟ ...و گه گاه نگاهی هم به منقل و ذغال می انداختیم که اگه گرگرفته ،جوجه کبابهای به سیخ کشیده رو بذاریم رویشان و بعد هم ...خب بخوریمشان دیگر!
و حواسمون هم به بنیامین بود که خیلی دور نشه ، که البته به انداره کافی دور شده بود ولی خب هنوز تو دیدرس بود و خیالمون ناراحت نبود .همه دیدیم که شلنگ آبی رو که از اون کنار رد می شد و کمی هم سوراخ بود و آبی هم ازش فواره میزد رو برداشت و داره می پاشه به پسر 13-14 ساله بنده خدایی که سوار دوچرخه ثابت شده بود ! پسرهم که از این حرکت جا خورده بود چند بار دادزد : " اِه ، اِه ، چی کار میکنی؟ نکن.نکن " و این بچه ما هم عین خیالش نبود و به کار به نظر خودش بامزه ای ادامه می داد و خنده تحویل پسر می داد . پسر به ناچار از دوچرخه با عصبانیت پایین اومد و بنیامین هم شلنگ رو انداخت که در بره که پسر،زرنگی کرد وهمون شلنگ رو برداشت و همون جوری دنبال بنیامین کرد و از پشت خیسش کرد .
خب تا اینجاش بیشترخنده دار بود که به نظرم درسی بود که بنیامین داشت از اجتماع می گرفت که گهی پشت به زین و گهی زین به پشت رو ببینه و بفهمه که اگه با کسی شیطونی کنه اونم هم همین معامله رو با خودش خواهد کرد و گذر پوست به دباغخونه می افته و ....اما درهمین موقع اتفاق دیگه ای افتاد که شیرازه درس و مشق رو به هم پیچید .
مادر باران ( مادربزرگ بنیامین ) که این صحنه رو می دید ، عِرق مادربزرگیش یهو به جوش اومد و پرید وسط میدون و به اون پسر 13ساله داد زد که : "چی کار می کنی بچه؟!! برای چی آب بهش می پاشی؟" پسر جواب داد : "اون اول به من پاشید " مادربزرگ با عصبانیت گفت : "اون بچه است . تو بزرگی ." و پسر هم که دید سمبه طرف پرزوره ، عقب نشینی کرد و دور شد . و مادربزرگ زیرلبی غرغر میکرد که "خجالت نمیکشه به اون هیکل خرسش دنبال بچه به این کوچیکی کرده . بیا بغلم عزیزم "
و این جوری همه اوراق درس رو پنبه کرد رفت پی کارش !!
پیوست : داروغه های گنده بک رو هم بخونین که مطلبی است مربوط به همین مورد .
------------
کامنت برگزیده پست قبلی:
کتایون از وبلاگ صبح بخیر نوشته : به آقای رگبار بگین یادشون میاد همین چند سال پیش باغ وحش تو خیابون ولی عصر بود؟اینقدر گند و کثافت همه جاشو گرفته بود که اهالی مجبور به شکایت شدن و مکان را منتقل به بیرون از شهر کردن.الان نمیدونم وضعیت نظافتش چه جوری؟ولی چند سال قبل که بچه هامو برده بودم،از بوی بد فراری شدیم.
به اقای رگبار بگین:مگه نمیدونن که اینجا مسئولین "نو ریسپانس تو پیجینگ" هستن؟مگه قراره جواب به کسی پس بدن؟بعدش هم چه معنی داره بچه با طبیعت اشنا بشه؟بزارینش جلوی سیما اینا،کلی چیز یاد میگیره!
انوشه و رگبار
نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور 1389 ساعت 10:2 شماره پست: 425
چند روزه که پس از خوندن یادداشتهای انوشه خانم انصاری از فضا ،ذهنم به شدت درگیر زندگی و موفقیتهایش شده و پاک افسرده شدم و رفته پی کارش که
چرا یکی میشه خانم انوشه انصاری و برای تحقق رویایش می تونه از ۲۰سالگی تا 40سالگیش عین یه عقاب بلندپرواز بپره و قله های موفقیت رو یکی یکی بالا بره و حتی اولین زنی در دنیا باشه که به راحتی آب خوردن خرج سفرش به فضا رو از جیب خودش ، که حدود 20میلیارد تومان می شده ، بده ؟
و یکی هم میشه آقای رگبار که تو همون حدود سن ، ۱٪ از موفقیتهای انوشه انصاری رو نداشته باشه ؟!!!!
دپرزیاسیون حاد گرفتم !
پیوست ۱: اگر خواستین اون نوشته ها رو روی موبایلتون بخونین می تونین روی ( این جا ) دانلود کنین .
پیوست ۲: شرح کامل قبل و حین و بعد از سفر به فضا رو هم از ( این جا ) بخونید .
پیوست ۳: برای اطلاعات کاملی از خود انوشه به وب سایتش سر بزنید .
----------------
کامنت برگزیده پست قبل:
سحرمامان عسل از وبلاگ ورق پاره ها نوشته : از اونجاییکه جزو معدود مادرای خوشبختی بودم که مادر بزرگ بچه ام هزار بار از خودم سخت گیر تر بود و پیرو نظریه بچه عزیز است و تربیتش عزیزتر خیلی در این مورد صاحب نظر نیستم (البته در موارد دیگه هم خیلی نیستم ولی خب !) . در مورد دیگه اینکه نگران نباشین گل پسر شما قانون سوم نیوتن و در پیش دبستانی یا خیلی دیر بخواد یاد بگیره کلاس اول خیلی خوب یاد میگیره بی دخالت هیچ بزرگتری// سوم اینکه اگر بچتون همبازی از نوع "داروغه های گنده بک" داشت اگر با اون والدین آشنایی نداشتین و در یک مکان عمومی بودین که دست بچتونو بگیرین ببرین دو متر اون طرف تر و اگر خدای نکرده آشنا بودین در اولین فرصت بلکل قطع رابطه کنین چون چنین آدمایی ارزش معاشرت ندارن باور کنین اینو به تجربه ای که خیلی هم کم نیست می گم حالا دیگه خود دانید//
پاسخی به "چادرم را لگد نکنید "
نوشته شده در چهارشنبه سوم شهریور 1389 ساعت 12:25 شماره پست: 426
این چند روز عده ای از بچه های وبلاگستان ( وبلاگ گل دختر شروع کننده این حرکت بود) در دفاع از پوشش چادر هر کدام مطلبی می نویسند و روی وب قرار می دهند که به نظرم حرکت خوبیه . خوبه به خاطر این که این عده سعی می کنند با قلمشون از چیزی که اعتقاد دارند دفاع کنند .خوبه چون زمینه گفتمان رو بین عقاید مختلف مهیا می کنه .
بحث این دوستای عزیز از اونجا شروع شده که چرا صدا و سیما ، سکینه آشتیانی ( که از نظر نویسنده اون مطلب ،جرمش محرز است ) رو با پوشش چادر که به زعم این دوستان ارثیه فاطمه زهرا است نشان داده ؟ و این جوری باعث شده که حرمت چادر تخفیف پیدا کنه ؟
وارد این بحث که خانم آشتیانی واقعا مقصره یا نه نمیشم که اطلاعات کافی ندارم . اما فرض رو هم اگه بر این بگیرین که یه قاتل و یه زانیه است ، بالاخره ایشون باید یه پوششی داشته باشد دیگر ! و این پوشش هم باید از بین پوششهای رسمی و مرسوم ما باید انتخاب بشه که یا چادر است یا مانتو و روسری . بالاخره از این چند حالت که خارج نیست .
حالا سوال من از این دوستا اینه که خب فرض کنین ایشون رو به جای چادر با مانتو روسری جلوی دوربین صداو سیما می نشوندند . آیا این حق رو برای مانتو روسری پوش ها هم محفوظ می دونستین که بیان اعتراض کنند که چرا هرچی آدم قاتل و بدبخت و دزد و منحرفه رو با مانتو روسری دارین نمایش میدیدن؟! ( نویسنده گل دختر گفتن که رسانه ی ملی طوری چادر و حجاب را به مردم نشان می دهد تا این ذهنیت برای مخاطب ایجاد شود که هر چه بیچاره بدبخت، دزد و بی کس و کار چادر بر سر میکند.!)
نکته کلیدی تر این است که واقعا چادر حرمت و تقدس خاصی ندارد .نوعی پوشش است که شما آن را انتخاب کرده اید و در هیچ آیه ای از آیات قرآن به آن اشاره نشده .دوآیه مربوط به حجاب را بخوانید : به زنان مومن بگو که پوششهای خود را بر خود فروتر گیرند (احزاب 59) و روسریهای خود را بر خود نزدیکتر ساخته و گریبان و زینت خود آشکار نسازند ( نور 31) . که از قضا دقت در آیات مربوط به حجاب به شما نشان می دهد که اشارت خداوند در آن آیات ،بیشتر پوششی را مشخص می کند که مانند پوشش زنان مسلمان ترکیه و مالزی است .
و به علاوه این نسبتی که چادر مشکی را به میراث فاطمه زهرا ربط می دهید کاملا امری نامعلوم است.
پیوست : این نوشته من تخت عنوان کدوم بدتره ؟ را که به مقایسه بی حجابی و دروغگویی هم می پردازد را بخوانید.
-------------
کامنت برگزیده پست قبل :
دینا خانومی از وبلاگ باغچه کوچک ما نوشته : این که این جا ایرانه و اون جا سرزمین فرصت های طلایی خوب بهانه ایه برای کم کاری ما!!! اصلا مگه هر ایرانی رفت به سرزمین فرصت های طلایی انوشه انصاری شد؟! به اون جا رسید؟! در سرزمین فرصت های طلایی هم باید فرصت ها را ساخت! باید اراده کرد! البته قبول دارم مشکلاتی که پای یک آدم مبتکر و خلاق در ایران هست بیشتر از سرزمین فرصت های طلاییه! ولی اقلا میشه کمی اراده کرد که یا این جا را به سرزمین فرصت ها نزدیک کرد یا خودمون بریم سرزمین فرصت ها! اون وقت ببینم انوشه انصاری میشیم یا نه؟
یه معدن طلا
نوشته شده در پنجشنبه چهارم شهریور 1389 ساعت 10:48 شماره پست: 427
دیروز چشمم به یه خبری خوردکه این قده منو متعجب کرد ،این قده متعجب کرد که نگو و نپرس . پسر جوون 28ساله ای به نام سیدحسن شریف زاده سوپر اختراعی کرده که اصلا هرچی فکر میکنم می بینم که اگه واقعا صحت داشته باشه باید دستای این جوون رو طلا و الماس گرفت .
اختراعش مربوط میشه به ساخت آینه تلسکوپ های فضایی . این طور که در خبر اومده بود ، الان در دنیا برای این که یک همچین آینه ای رو بسازند باید 6سال تمام ، آینه را در کوره های مختلف قرار بدهند تا تبدیل به آینه تلسکوپ بشه . اما با روش این حسن آقا فقط 3ثانیه کافی است !
و مطلب مهمتر دیگه این که در دنیا حدود 90میلیارد تومان هزینه می کنند ،اما روش ایشون فقط 80میلیون تومان هزینه بر میداره .
خب واقعا این ، اگه صحت داشته باشه یعنی نبوغ فوق فوق فوق العاده . یعنی نسبت به اون روش قبل ساخت یه همچین تلسکوپی مفت مفت داره در میاد . این یعنی حسن شریف زاده یه معدن طلاست .
فقط نه این که این خبر رو فقط تو روزنامه ایران خوندم هنوز کمی تو صحت این خبر دچار شک هستم .کسی می تونه راهنمایی کنه ؟
-------------------------
کامنت برگزیده پست قبل:
سیلوئت نوشته : یعنی واقعا اعصاب فولادین می خواد حرفای این قشر رو خوندن یا شنیدن! شما چه جوری تونستی همه اون لینکارو بخونی و فشار خونت بالا نره؟ اینا که هنوز تو الف ب دین و دینداری موندن و همه چی رو ظاهری می دونن و حتی حالیشون نمی شه که ایمان و اعتقاد یه نفر قلبی باید باشه نه فقط وابسته به چادرش و جالبم اینجاس که خودشونو خیلی کار درست می دونن فکر می کنن تا آخر دینداری و بنده مومن خدا بودن رفتن .
حتی ارزش ندارن اینجوری بهشون لینک داده بشه و براشون تبلیغ بشه ! ولی از یه چیزی من خوشحالم. اینکه اینقدر با فشارهای 30 ساله اون دولت ... همه چی از اصل خودش خارج شده که حتی این طرفدارانشونم به صدا درومدن و افتادن به جون هم !!
یه موسیقی شاداب و اصیل
نوشته شده در شنبه ششم شهریور 1389 ساعت 12:44 شماره پست: 428
رفقا امروز یه آلبوم موسیقی خیلی قشنگ رو که از هر سوپر مارکتی هم می تونین تهیه کنین رو معرفی کنم تا گوش بدیم و برم که سرم شلوغه امروز .
گروه رستاک آلبوم خیلی شاد و باحالی داده بیرون به اسم همه اقوام من . در پشت جلدش نوشته اند : قطعات این مجموعه به مثابه بخشی از میراث این سرزمین کهن، متعلق به گنجینه موسیقی برخی از این اقوام بوده که در فضایی متفاوت توسط گروه موسیقی رستاک روایت و اجرای آنها در بسیاری از کشورهای اروپایی آسیایی با اقبال کم نظیر مخاطبان روبرو شده است. گروه رستاک با الهام از عناصر شنیداری موسیقی بومی ایران و با رویکرد به گونه ای از موسیقی با قابلیت برقراری ارتباط با سایر فرهنگ ها، اقدام به تحقیق و برگزاری جلساتی با حضور هنرمندان و اساتید حوزه های متفاوت موسیقی کرده است.این آلبوم که روایتی از موسیقی مناطق مختلف ایران محسوب می شود از موسیقی مناطقی چون لرستان، کرمانشاه، کردستان، خراسان، مازندران و بلوچستان بهره گرفته شده است.
من که خودم ۵شنبه این رو توی مترو می شنیدم و میدیدم ،وقتی خونه رسیده بودم روحیه خیلی خوبی پیدا کرده بودم .
فعلا رخصت تا فردا
روستاهای متروکه و مخروبه
نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور 1389 ساعت 12:39 شماره پست: 429
این جمعه (پریروز)گذارم خورد به چند تا روستا از روستاهای اطراف آشتیان اراک . متاسفم که بگم اصلا اون نوع روستایی که ما در منظرمون هست اونجاها وجود نداره . روستایی که مردم زحمتکشش مزارع سرسبزخودشون رو دارند و سبزیهای تر و تازه سرسفره هر خونه ای هست و مرغ و خروسی هست و تخم مرغ تازه ای . روستایی که گوسفندانشون به چرا می روند و گاوهایشان شیر تازه پرچرب در سفره می گذارند .
روستاها تقریبا خالی از سکنه بودند . عمدتا یه مشت پیرمرد و پیرزن توشون زندگی می کردند و بیشتر جوونها و مردمشون از روستاها مهاجرت کرده بودند به شهرهای بزرگتر و علی الخصوص به تهران . وقتی وارد روستاها می شدیم انگاری که وارد شهر ارواح شده بودیم . کوچه ها مملو از خاک و گرد وغباری که باد به هوا بلند می کرد و دیوارهای ریخته و شیشه های شکسته هم بدجوری خودشون روبه رخ می کشیدند . نه درختی بود و نه بوته ای . این طور که فهمیدم مردمی که روستایشان را به امان خدا رها کرده و رفته بودند ، فقط تو تعطیلی عیدی یا عزایی ، شاید سری می زدند به خانه های متروکشون . بعید می دونم بعد از یه نسل ، دیگه اصلا کسی به اون روستاها سرهم بزنه !
نمی دونم این چه حکایتیه ؟ چرا باید بخشهایی از کشور رو به ویرانی بره ؟ چرا بهشون اهمیت داده نمیشه ؟ چرا سعی نم یکنیم همه جای ایران رو آباد کنیم ؟ چرا تمرکز فقط روی چند نقطه کشوره ؟ این قدر اوضاع بده که حتی خود مردمشون هم اهمیت لازم رو نمی دهند ، که شنیدم حتی اون تعدادی هم که مهاجرت کردند و رفتند و وضع مالی خوبی هم به هم زدند هم در روستای خودشون تولید ثروت و کار نمی کنند و به امان خدا رهایش کرده اند . چرا فقط شعارهای خوب داده میشه ؟ این نشون از سوء مدیریت رئیسهاست ؟ نشون از خشکسالیه ؟ نشون از بی کفایتیه ؟ یا هیچ کدوم نیست و نشون از یه روند طبیعی اجتماعیه که خواه ناخواه اتفاق می افته ؟
سوهان فروش قمی
نوشته شده در دوشنبه هشتم شهریور 1389 ساعت 11:21 شماره پست: 430
این جمعه وقتی از آشتیان به سمت تهران بر می گشتیم ،طبیعتا به قم رسیدیم و مغازه های بی شمار سوهان فروشیش . من هم که با اجازتون یه کمی تا قسمتی زیاد ، کشته مرده این هله هوله ها هستم . یعنی سوهان و گز و از همین چیزها و خب نمیشه که از قم رد بشم و سوهان نخرم که .
البته خداییش الان دیگه مثل قدیمها نیست که هر سوغاتی ای باید فقط از همون شهر خریده می شد . الان تو همین تهران خودمون کلوچه فومن ، گز اصفهان ، قطاب یزد ، نقل ارومیه ، ریس تبریز و سوهان قم رو می شه تازه تازه خرید و نوش جون کرد . ولی هنوزم که هنوزه دوست دارم میوه رو از تو باغ و سر درخت ، گوجه فرنگی رو از تو جالیز و سر بوته و سوغاتی خوراکی رو از شهرخودش بخرم و بخورم . هوسه دیگه ،چه کنیم؟!
خلاصه وارد قم شدیم و چندتا خیابون رو رد کردیم تا رسیدیم به خیابونی که پر بود ازسوهان فروشی . جالبه که بدونین که هنوزم این سوهان حاج حسین سوهانی معروف ، این قده اعتبار داره که روی تابلوی از 10تا مغازه سوهان فروشی 5تاش نوشته سوهان حاج حسین (اون هم از نوع اصلیش ). ما هم تو این چندتا مغازه یکیشون که مرتب تر وبزرگتر بود انتخاب کردیم و رفتیم تو . فروشنده اش یه پیرمردی بود با ته ریش . ما رو دید از جاش پاشد و بی حوصله نگامون کرد .
گفتم : "سلام پدر جان "جواب نداد و به زور کله تکون داد . گفتم : "سوهان لقمه ای کیلو چنده ؟" یه ظرف جلو آورد و انداخت رو پیشخون و یه قیمتی گفت . گفتم : "از این گردها هم دارین ؟ "یه ظرف دیگه انداخت روی میزش . هردوشون رو که باز کردم ونگاه کردم دیدم بدک نیستند .ولی خب ماه رمضان است و خوردن و تست سوهان ممنوع . گفتم : "پدر جان کدومشون بهترن ؟" دستش رو با بی حوصلگی تو هوا تکونی داد و گفت :"فرق ندارن ". ناچار گفتم: "باشه . پس یه دونه از این گردها بدین . دوتا هم ازاون لقمه ای ها " گفت :"از اون گردها نداریم ! "گفتم :"پس چرا آوردی رو پیشخون ؟ "جواب نداد و هر دوشون رو جمع کرد و گرفت نشست سر جاش . من هم اومدم بیرون
رفتم سراغ یه مغازه دیگه . اون داشت ولی تقریبا به همون بداخلاقی اولی بود و یه جوری سر سیری با منِ مشتری برخورد می کرد که انگار مفتی قرار بود به ما سوهان بفروشه . خلاصه دو سه تا بسته سوهان گرفتیم واومدیم بیرون .
توی قم سوهان فروشی یه کار واقعا رقابتیه . یعنی گاهاً میشه توی یه راسته اقلا 50تا مغازه سوهان فروشی دایرهستن . خب طبیعتا این ها رقابت سنگینی هم برای جلب مشتری باید انجام بدن . نه ؟ ولی مثلا چرا ورنمیدارن یه فروشنده درست حسابی خوش برخورد بذارن؟ مثلا اگه همن پیرمرد اولی با من به روی خوش برخورد می کرد به احتمال زیاد من ازش خرید می کردم . خب همین تک تک مشتری ها می شن فروش زیاد تو دیگه که سعدی گفته : اندک اندک به هم شود بسیار... دانه دانه است غله در انبار .
حالا همین آقای سوهان فروش شب میره خونه و ناله و گله گذاری میکنه که :"امروز اصلا کاسبی نکردم و اوضاع خراب بود." به نظر من که حقشه . حقش نیست؟
پیوست : تاریخچه سوهان قم و عکسهایی از کارگاه سوهان پزی را کلیک کنید و ببینید.
---------------------
کامنت برگزیده پست قبل :
دینا خانومی از وبلاگ باغچه کوچک ما نوشته : ریشه یابی این مشکل واقعا سخته و حتی اگه ریشه یابی بشه کیه که به دادش برسه!
یک قسمتیش برمی گرده به همون عدم مدیریت درست و برنامه ریزی اصولی!
یک قسمتیش برمی گرده به سیاست گذاری های اقتصادی خیلی خیلی غلط!
یک قسمتیش هم برمی گرده به هزار و یکی فرهنگ غلطی که ما داریم!
خیلی از کسایی که مثلا مسئول هستند اصلا برای رضای خدا یک سر هم نمی زنند ببیند چه بلایی داره سر این روستاها و ده ها و ... میاد!
بعد فکر کنید مثلا هر منطقه کشور یک محصولی داره دیگه! وقتی همه میوه های ما شده وارداتی بعد یک عده کشاورز هستند که محصولشون رو دستشون باد کرده و نمی دونند به کی بدهند؟! وقتی چای ایرانی خریدار نداره! وقتی این همه برنج دونه بلند و قد کشیده نمی دونم کجایی میاد تو بازار! وقتی خیلی از محصولات روستایی هیچ خریداری نداره این بنده خداها از کجا بیارند بخورند؟! چون یک عده پورسانتی که از واردات گیرشون میاد چرب تره تا حقوقی که در حالت عادی می گیرند!
بعدش هم جناب رگبار دلتون خوشه ها! روستایی که بره شهر و وضعش خوب بشه به خاطر چشم و هم چشمی کلا منکر اهل لان روستا بودنش میشه اون وقت بیاد ثروتشو بیاره تو روستا؟! به فرض بیاره و مثلا بخواد یک کاری راه بیاندازه این قدر سنگ جلوی پاش می اندازند که یک روزه بیچاره ورشکست میشه!
راهنمای هدف گذاری (1)
نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور 1389 ساعت 12:40 شماره پست: 431
نکته بسیار غم انگیزی که در زندگی اغلب ما وجود داره اینه که یه راهی رو انتخاب کردیم یا بهمون انتخابونونوده ( فعل ابداعی من رو حال می کنین ؟!!) شده و ۱۰سال ، ۲۰سال ، ۵۰سال همون راه رو میریم و اصلا از خودمون نمی پرسیم که خب ! راه رو درست رفتیم اصلا؟ اصلا ما این راه رو دوست داریم ؟ اصلا با استعدادهامون هماهنگی داره ؟ و همین جوری ادامه میدیم و میدیم تا زمانی که مرگ ما رو از اون راه جدا کنه ! (یاد این عقدهای کاتولیک افتادم !)
اما اگه شرایطی باشه و بتونیم بشینیم و فارغ از پیشداوریهایی که داریم ، با یه دید کاملا باز برنامه ریزی کنیم و بخواهیم اون چه رو که دوستش داریم ، می تونیم ؟ شبهای قدر به نظر من شبهایی می تونن باشن که من و تو فارغ از هر عقیده و مرام و مسلک بشینیم و برنامه ریزی کنیم برای آینده خودمون واز خدا بخواهیم که ما رو تو اون راه کمک کنه .
تو ۲پست پشت سر هم مطلبی رو از کتاب راز موفقیت آنتونی رابینز براتون میارم . که باید تو ۴روز جدا اجرا بشن . ازتون میخوام که اگه به سرنوشت آینده خودتون واقعا علاقمندین و فکر می کننی باید راه بهتری رو برای ادامه زندگی در پیش بگیرین ، این ۲پست رو بخونین و اجرا کنین . برنامه هر روز رو تو همون روز اجرا کنین و روش فکر کنین . دقت کنین باید اجرا بشن . خوندن تنها اصلا فایده نداره . روزی ۱۰دقیقه باید بشینی و فارغ از همه دغدغه ها و محدودیتهایت . این کاریه که من هم می خوام خودم انجام بدم و دوست دارم شما ها رو هم شریک این حرکت مشترکمون بکنم . بریم ببنیم چه خواهیم کرد ؟
"می خواھیم آرزوھا و رویاھای شما را متبلور سازیم و ظرف چند روز آینده برنامه ای بریزیم که مطمئناٌ شما را به ھدف برساند.ھمه ما، چه بدانیم و چه ندانیم ، دارای ھدفھایی ھستیم.این ھدفھا، ھر چه باشند، بر زندگی ما تاثیر اساسی دارند.مع ذالک بعضی از ھدفھا، نظیر اینکه (من باید قبضھا و صورتحسابھای خود راپرداخت کنم ) ھیچ شور و ھیجانی در انسان ایجاد نمی کند.رمز آزاد کردن نیروھای واقعی آن است که ھدفھای ھیجان آوری برای خود قرار دھید که حقیقتاٌ نیروی خلاقه را در شما زنده کند و محرک شور و شوق باشد.
ھم اکنون آگاھانه ھدفھای خود را انتخاب کنید.ھدفھایی را که به نظرتان ارزش تعقیب کردن دارند در نظر آورید.آنگاه یک ھدف را که مھیج تر باشد بر گزینید.. چیزی باشد که به خاطر آن صبحها زودتر از خواب برخیزیدو شبها دیرتر به بستر بروید . برای رسیدن به آن ھدف،ِ تاریخ معینی را در نظر بگیرید و در چند سطر بنویسید که چرا حتماٌ باید تا آن تاریخ به ھدف برسید. آیااین ھدف، آنقدر بزرگ ھست که برایتان شور آفرین باشد؟ یا باعث شود که از چھار چوب محدودیتھای خودفراتر بروید؟ یا ظرفیتھای نھفته خود را آشکار کنید؟اگر تاکنون اتومبیل یا وسیله تازه ای خریده باشید، متوجه شده اید که پس از خرید، مشابه آن در ھمه جا مشاھده می کنید.البته آن اشیا ، قبل از آن ھم در اطراف شما وجود داشته اند ، اما متوجه آنھا نمی شده اید .موضوع ساده است .بخشی از مغزمسئوول است تا کلیه اطلاعات را غربال کند و فقط آنچه را که برای بقا و یا موفقیت ، ضروری است وارد ذھن نماید.بسیاری از چیزھا در اطرافتان وجود دارند که به کار موفقیت وعملی شدن رویا ھای شما می آیند، اما متوجه وجود آنھا نمی شوید .زیرا ھدفھای خود را به روشنی تعریف نکرده اید و به عبارت دیگربه مغز خود نیاموخته اید که آن چیز ھا دارای اھمیت ھستند .
پس از آنکه ھدفھا یا امور مھم را به ذھن خود یاد آور شدید، نوعی غربال ذھنی به نام (سیستم فعال کننده شبکه ذھنی)به کار می افتد .این بخش از ذھن مانند آھن ربا عمل می کند و کلیه اطلاعات و فرصتھایی را که ممکن است موجب موفقیت سریع و رسیدن شما به ھدف شود جذب می نماید. بکار انداختن این کلید نیرومند عصبی ، می تواند ظرف چند روز یا چند ھفته ، شکل زندگی شما را واقعاٌ دگرگون کند.
راهنمای هدف گذاری (برنامه ریزی سیستم فعال کننده )
۱- از امروز به مدت ۴روز و هر روز به مدت ۱۰دقیقه وقت خود را صرف هدفگذاری کنید .(توجه : هدفهای خود را در دفترچه ای یادداشت کنید ) .
۲-در هنگام انجام تمرین مرتب از خود بپرسید که اگر مطمئن بودم که به هرخواسته ای خواهم رسید و در ھیچ زمینه ای شکست نخواھم خورد، در آن صورت چه چیزی را می خواستم و چه می کردم ؟
۳-خوش باشید و به عوالم کودکی برگردید . در یک فروشگاه اسباب بازی روی زانوی بابانوئل نشسته اید .در آن حالت ھیجان و انتظار ، ھیچ خواھشی آنقدرھا بزرگ نیست .بھای ھیچ چیزی آنقدرھا گزاف نیست.ھمه چیز در دسترس است..." (ادامه دارد ...)
پیوست : زندگینامه آنتونی رابینز را بخونید .
-------------------------
کامنت برگزیده پست قبل :
آرش نوشته : واسم عجیبه که چرا بعضی از فروشنده های ایرانی اینطوری اند . بر عکسش در مالزی معمولا با احترام با مشتری برخورد میکنند فرق نمیکنه طرف خارجی باشه یا مالایی . یادمه از یک فروشنده فقط یک نوشیدنی 300 تومانی خریدم سودش خیلی ناچیزه ولی با احترام و روی خوش برخورد کرد اینجوری باعث میشه دفعه دیگه از خودش خرید کنی.
راهنمای هدف گذاری (2)
نوشته شده در چهارشنبه دهم شهریور 1389 ساعت 13:30 شماره پست: 432
روز اول :ھدفھای مربوط به رشد فردی
احساس رفاه و دارندگی ، پایه ای است برای رسیدن به ھر نوع موفقیت دیگر در زندگی :
۱ - ۵دقیقه فکر کنید و همه امکانات را در نظر بگیرید : دلتان میخواهد چه مطالبی را بیاموزید؟ چه مھارتھایی را می خواھید فرا بگیرید؟ چه خصلتھایی رامی خواھید در خود به وجود آورید؟ دوستان شما چه کسانی باید باشند ؟ خود شما چه کسی می خواھید باشید؟
2 –برای رسدیم به هر هدف مهلت معینی قائل شوید (مثلا ۶ماه ، ۱سال ،۵سال ،۱۰سال ، ۲۰سال )
۳- بزرگترین هدفی را که میخواهید تا ۱سال دیگر به آن دست یابید مشخص کنید
۴-ظرف ۲دقیقه شرح مختصری بنویسید و توضیح دهید که چرا باید و حتما و به طور قطع ظرف ۱سال آینده به آن ھدف برسید.
روز دوم :ھدفھای شغلی واقتصادی
خواه آرزوی شما این باشد که در رشته حرفه ای خود سر آمد و پیشتاز باشید و میلیونھا بر ثروت خودبیفزایید و خواه علاقمند باشید که به عنوان دانشجوی رشته تخصصی ، سرمایه ای از علم بیندوزید، اکنون فرصت دارید که نسبت به ھدفھای خود اطمینان یابید :
۱- ۵دقیقه فکر کنید و همه امکانات را در نظر بگیرید . چه مبلغ پول می خواهیدبیندوزید؟ از شغل خود و یا شرکتی که در آن کار می کنید چه انتظاراتی دارید؟ درآمد سالانه مورد انتظار شما چقدر است ؟ چه تصمیمھایی در زمینه مالی باید بگیرید؟
۲ –برای رسیدن به هر هدف مهلت معینی قائل شوید (مثلا ۶ماه ، ۱سال ،۵سال ،۱۰سال ، ۲۰سال )
۳- بزرگترین هدفی را که میخواهید تا ۱سال دیگر به آن دست یابید مشخص کنید
۴-ظرف ۲دقیقه شرح مختصری بنویسید و توضیح دهید که چرا باید و حتما و به طور قطع ظرف ۱سال آینده به آن ھدف برسید.
روز سوم :ھدفھای تفریحی و ماجراجویانه
اگر از نظر مالی ھیچ محدودیتی نداشتید، دلتان می خواست چه کنید و یا چه چیزھایی را داشته باشید؟اگر ھم اکنون یک غول جادویی در مقابل شما حاضرمی شد تا شما را به آرزوھاتان برساند چه آرزویی می کردید؟
۱- ۵دقیقه فکر کنید و همه امکانات را در نظر بگیرید . دلتان می خواهد چه چیزهایی را بسازید یا بخرید ؟ دلتان می خواھد در چه اتفاقاتی حضور داشته باشید؟ به چه ماجراھایی علاقمند ھستید؟
۲ –برای رسیدن به هر هدف مهلت معینی قائل شوید (مثلا ۶ماه ، ۱سال ،۵سال ،۱۰سال ، ۲۰سال )
۳- بزرگترین هدفی را که میخواهید تا ۱سال دیگر به آن دست یابید مشخص کنید
۴-ظرف ۲دقیقه شرح مختصری بنویسید و توضیح دهید که چرا باید و حتما و به طور قطع ظرف ۱سال آینده به آن ھدف برسید.
روز چھارم :ھدفھای معنوی و اجتماعی
اکنون فرصت دارید که اثری از خود باقی بگذارید.میراثی به وجود آورید که تغییری واقعی در زندگی دیگران پدید آورد.
۱- ۵دقیقه فکر کنید و همه امکانات را در نظر بگیرید . چه خدمتی از شما ساخته است ؟ در چه اموری و به چه کسانی می توانید کمک کنید ؟ چه چیزھایی را می توانید ایجاد کنید؟
۲ –برای رسیدن به هر هدف مهلت معینی قائل شوید (مثلا ۶ماه ، ۱سال ،۵سال ،۱۰سال ، ۲۰سال )
۳- بزرگترین هدفی را که میخواهید تا ۱سال دیگر به آن دست یابید مشخص کنید
۴-ظرف ۲دقیقه شرح مختصری بنویسید و توضیح دهید که چرا باید و حتما و به طور قطع ظرف ۱سال آینده به آن ھدف برسید.
...
وقتی این اهداف برای شما روشن شدند ُ ھرگز ھیچ ھدفی را رھا مکنید، مگر اینکه ابتدا قدم مثبتی درجھت تحقق آن برداشته باشید.ھم اکنون لحظه ای فکر کنید و اولین قدمی را که باید در جھت رسیدن به ھدف بردارید مشخص سازید.برای اینکه پیشرفت کنید ، چه قدمی را باید امروز بردارید؟حتی یک قدم کوچک (مثلا زدن یک تلفن ، یک قول، و یا یک برنامه ریزی مقدماتی )شما را به ھدف نزدیکتر می کند .آنگاه کارھای ساده ای را که باید از امروز تا ده روز دیگر انجام دھید، به صورت برنامه ریزی به روی کاغذ بیاورید.این برنامه ده روزه، یک رشته عادتھا رادر ما ایجاد می کند و نیروی محرکه توقف ناپذیری را به وجود می آورد که موفقیت دراز مدت شما را تضمین میکند.
پس از ھم اکنون شروع کنید!!
الغوث الغوث
نوشته شده در شنبه سیزدهم شهریور 1389 ساعت 12:38 شماره پست: 433
پاشدم شب جمعه ای رفتم توی امامزاده نزدیک خونه مون مراسم احیاء شب قدر . برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که اولش میرم یه مقداری نمازهام رو می خونم تا به خدا نزدیک تر شم و گپ و گفتمانی باهاش داشته باشم که این قده شلوغ بود و اون بابایی که بالا منبر بود و روضه ای رو که می خوند داغ کرده بود و صداش رو تو گلوش انداخته بود که هرچی خوندم اصلا نفهمیدم چی دارم میگم و به اجبار از خیرش گذشتم و نشستم یه گوشه ای .
قبل از این که ساعت 12شب شروع کنن به خوندن دعای جوشن کبیر یه نگاهی به مقدمه دعا انداخته بودم که ببینم اصلا چرا اسمش جوشن کبیره و دیدم که نوشته که این دعا رو جبرئیل ،قبل از یکی از جنگهای پیامبر بهش آموزش داده و گفته که زره (جوشن) سنگینی که به تنش هست رو دربیاره که این دعا حفظش می کنه . این جوریه که اسمش شده دعای جوشن کبیرو شیعه ها معتقدند خوندنش تو شب قدر ثواب زیادی داره .
حالا کاری ندارم به این حرفها که واقعا این دعا رو جبرئیل وسط جنگ آموزش داده یا من در آوردیه ( الآن وارد بحثش نمی شم )، ولی رو هم رفته یه تورقی تو متن دعا کردم دیدم بد چیزی نیست که بنده خدا ، پروردگارش رو با صفات مختلفش بخونه و ازش بخواد اون چه رو که می خواد .
ولی آخه داداش من که این دعا رو نوشتی فک نکردی مغز آدمی چه قده گنجایش و توانایی داره ؟ ورداشتی تو 100قسمت ، 1001 صفت خدا رو ردیف کردی یه ترجیع بند هم گذاشتی آخرش که الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب (فریاد فریاد برهان ما را از آتش) ، خب دستت درد نکنه . ولی این همه مال 10 تا جلسه است نه یه نشست .که تند تند ملت بخونن و پاشن برن دنبال زندگیشون که .
من که خودم شاید 30قسمت اول رو یه حضور ذهنی داشتم و چشمم هم همش به معانی فارسیش بود که چی دارم به خدا میگم . ولی از قسمت 30 تا 50 دیگه ذهنم شروع کرد به هنگیدن و نمی فهمیدم چی دارم میگم و دیگه به 50که رسیدم ، از جا پاشدم و مجلس رو ترک کردم . که ای بابا چه کاریه ؟! دارم عین طوطی یه چیزایی رو بی معنی فقط تکرار می کنم و بیشتر خیالاتم رفته به سمت چیزای دیگه !!
آینه های روبرو
نوشته شده در یکشنبه چهاردهم شهریور 1389 ساعت 17:47 شماره پست: 434
فاجعه انسانی ای که تو پاکستان ( همین بغل گوشمون ) در جریانه این قدر عظیم و بزرگه که از سونامی 6سال قبل آسیای شرقی و امسال هائیتی وحشتناک تره . فقط 15میلیون نفر در اثر سیل مهیب آواره شدند ( به اندازه کل تهران و حومه ) و دیگه خونه و زندگی ندارند . مشکل عمده دیگه هم که پیش میاد اینه که بیماریهای عفونی و واگیردار، کشتار بعدی رو خواهند کرد . وقتی آب سالم نیست بخوره خب وبا میگیره .هزار مریضی و درد بی درمون دیگه می گیره و خطرات بعدی قحطی باز هم در راهند که دیگر نه زمینی مانده و نه محصولی که پاکستانی ها بتوانند بخورند .
من که فکر کنم این یکی از ثمرات گرم شدن جهانیه که باعث آب شدن به سرعت یخچالهای ارتفاعات هیمالیاست و نتیجه اش طغیان رودخانه های سند و ایندوس می شه . و همین طور اینو دقیق می دونم که این یکی از ثمرات نابود سازی جنگلها و مراتعه که وقتی بارون میاد همونجا و آروم آروم تو زمین فرو نمیره و سیلی میشه به زمینهای پایین دستی .
و بخش مهمیش هم به نظرم نتیجه کار حکومتیه که تمام تلاشش رو بر این قرار داد که بمب هسته ای داشته باشه نه توسعه پایدار که کارشناسان پاکستانی در سازمان امور توسعه آب و نیرو این کشور در گزارش جامع توسعه که 8سال قبل انتشار یافت به صراحت به دولت پاکستان اعلام کرده بودند که اگر دولت بر موانع فرهنگی توسعه فایق نیاید آنچه که در آینده بسیار نزدیک رخ خواهد داد نابودی زیرساختهای اقتصادی این کشور است .
خب حالا ارتش پاکستان به جایش بمب هسته ای شون رو دارن . به سلامتی . غصه که نباید خورد که پاکستان الان یه کشور مسلمان هسته ایه با بمبها و کلاهکهای اتمی . و این که اختلافات سیاسی و قومی و مذهبیشون رو تو میدون جنگ باید حل کنندو نه مذاکره و هر دفعه خبری ازشون شنیدیم جز این نبوده : درگیریهای فرقه ای و شیعه و سنی بازی و طالبانی بودن یا نبودن و بمب گذاریهای انتحاری تو این مسجد و اون مسجد و هر روز به یه جمعی بی گناه حمله بشه و تکه های دست و پا و دل و جگرشون رو از کف اسفالت بعد مامورین زحمتکش بیان جمع کنن .
این صندوق و مشابهات اون رو کما بیش میشه تو تهران دید
آخه این چیه برداشتی نوشتی روی صندوق جمع آوری کمکت ، یارو؟!! یعنی اگه پاکستانیه شیعه نبود نباید بهش کمک کرد؟ واقعا همین که آدمه نباید بهش کمک کرد ؟ حتما باید مسلمون و علی الخصوص شیعه اونم از نوع اثنی عشریش باشه که تو بهش کمک کنی؟!
پیوست۱ : تصاویر اندهبار آوارگان سیل ( لینک تصاویر ) .
پیوست۲: علت اولیه سیل پاکستان از دیدگاه نشریه نیو ساینتیست ( لینک مطلب ) .
پیوست۳: تصاویر ماهواره ای ناسا از سیل پاکستان ( لینک تصاویر ) .
مسابقه سرعت!
نوشته شده در چهارشنبه هفدهم شهریور 1389 ساعت 16:53 شماره پست: 435
افطاری دعوت بودیم . منزل یکی از دوستان با صفا و شریف . ما بودیم و تعدادی از آشنایان و تعدادی دیگر که نمی شناختمشان . بعد از افطار صحبتی بین تعدادی از مهمانها افتاد درباره مقدار قرآنی که باید در این ماه بخوانند و چقدر خوانده اند . یکی می گفت من توانستم 25جزء بخوانم . دیگری با ناراحتی می گفت که من بیشتر از 20جزء هنوز نخوانده ام . نفر سوم با ذوق پنهان در کلام می گفت که من 2جزء هم جلو هستم و نفر چهارم ..... داخل بحثشان نشدم و تنها شنونده بودم . هم آشنا نبودند و هم مجلس مناسب بحث نبود .
اما متحیرم که مثلا خواندن یه سرعت 40صفحه عربی ( هر جزء قرآن تقریبا 40صفحه است ) در یک روز که برای تو هم مفهوم نیست که اصلا چه می خوانی و چه می گویی ، چه چیز به معرفت و آگاهی توی روزه گیر اضافه می کند جز یک دلخوشکنکی که بله من هم قرآن خوانم ؟! من قاری قرآنم؟ این بهتر نیست که به جای 30جزء و بیش از 6000آیه قرآن ، که به سرعت و از روی انجام وظیفه می خوانی ، در همین ایام ، فقط و فقط 6آیه را بخوانی و در آن معانی و معارفش عمیق شوی و راهنمای عملی آن یک سال پیش رویت باشد ؟ بهتر نیست واقعا ؟
نشنیدی که گفته اند یک ده آباد ... به زصد شهر خراب؟ از طوطی وار خوانی ات چه عایدت شده اخوی؟ ای وای که آش ما بدجوری شور شده که علی شریعتی بزرگ این گونه به فغان آمده و به جای من و تو از قرآن این گونه عذر خواهی کرده است :
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند "چه کسی مرده است؟" چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است !
قرآن! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ...! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند "احسنت ...!" گویی مسابقه نفس است ...
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای، حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند...
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت خود کشیدیم.
پیوست: اعجاز عددی و نظم ریاضی در قرآن . بحث شده در ویکی پدیا
-------------------
کامنت برگزیده پست قبلی :
درویش از وبلاگ مهار بیابانزایی نوشته : کسب و کار جدید مبارک ...هر چند فکر کنم این اطلاعیه به درد مخاطبان اغلب آس و پاس وبلاگستان نمی خورد! می خورد؟
توهمات
نوشته شده در دوشنبه پانزدهم شهریور 1389 ساعت 17:14 شماره پست: 436
تا حالا فکرکردین پول چیه؟ این اسکناس ها ، این تراول چک ها ، واقعی هستن ؟ اول قصه کوتاه پایین رو بخونین :
در یکی از شهرهای کوچک بندری جنوب در سواحل خلیج فارس که همانند صحرا خالی بنظر می رسد ،همه اهالی در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند.
ناگهان، مرد ثروتمندی وارد شهر می شود و وارد هتلی که در این ساحل است .... یک تراول چک 100هزار تومانی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
-صاحب هتل تراول چک 100هزارتومانی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
-قصاب تراول چک 100هزارتومانی را برمی دارد و با عجله به مزرعه پرورش گوسفند می رود و بدهی خود را به مزرعه دار می پردازد.
-مزرعه دار، تراول چک 100هزارتومانی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به کاه و یونجه فروش می دهد.
-کاه و یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود تراول چک 100هزارتومانی را با شتاب به رییس نیروی انتظامی شهر که به او بدهکار بود می دهد .
-رییس نیروی انتظامی هم تراول چک را با شتاب به هتل می آورد زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه دوست خودش را یکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.
خب حالا هتل دار ، تراول چک را روی پیشخوان گذاشته است. در این هنگام مسافر ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و تراول چک 100هزارتومانی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند!! دیگر کسی هم به کسی بدهکار نیست و همه قروض پرداخت شده است .
حالا نظرتون چیه ؟ این پول یه چیز واقعیه ؟ یا نه یه چیز خیالی ؟!
پیوست۱: پول چیست ؟ نوشته دکتر هوروویتز، استاد اقتصاد دانشگاه سنت لاورنس نیویورک.
پیوست ۲: اسکناس 10هزار تومانی چقدر بزرگ است؟ که بحثی است درباره کاهش ارزش پول در ایران .
-------------------
کامنت برگزیده پست قبل:
خانوم هویج نوشته : متاسفم که هنوز اونقدر ادمهای بلانسبت احمقی دور و برمون داریم که معنی انسانیت رو نمیدونن و ادمها رو فقط با مذهبشون طبقه بندی میکنن!
آگهی بازرگانی
نوشته شده در سه شنبه شانزدهم شهریور 1389 ساعت 12:41 شماره پست: 437
با سلام
به اطلاع کلیه دوستان خاموش و روشن این وبلاگ معزز می رساند که : بنده در راستای افزایش درآمد و چندجا کار کردن تا خرج زن و بچه در بیاید و اینها ، به همراهی باران خانوم ( همسر گرامی) یک نمایندگی بیمه را راه اندازی نموده ایم و به امید خدا تا شنبه 20شهریور رسماً افتتاح خواهد شد .
از دوستان خاموش و روشن این وبلاگ معزز ( اِه این که تکراری شد !) که کارهای بیمه ای دارند دعوت می شود که امور بیمه ای خود را به ما بسپارند و من بعد آسوده خاطر بزیند .
موید و منصور باشید !
------------------
کامنت برگزیده پست قبل:
ارکیده از وبلاگ سیب حوا نوشته : تو واقعیتش این اتفاق برای ما افتاد یعنی فامیل دایره وار نشسته بودیم یکی یاد بدهیش افتاد و پول رو داد به نفر بعدی و اون پول دست به دست گشت تا رسید به نفر اول... پول حتی اگر خیالی هم باشه بدون این خیال زندگی معنی پیدا نمی کنه...
انتگپات !
نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم شهریور 1389 ساعت 12:21 شماره پست: 439
اولندش ، عیدتون مبارک و خوش باد . ایشالا این چن روز ، روزای خوشی رو گذرونده باشین و بهتون خوش گذشته باشه . و نماز روزه ، روزه گیرها هم قبول !
و اما بعدنش ، ....، تو وبلاگِسّون ایرون ، وبلاگای کمی هسّن که برای خودشون یه پا پدیده باشن . بیشتریاشون تکرار مکرراتن و از رو دست هم کپی می کنن و نک و نال و منفی بافی فراوونی رو تزریق می کنن به دل و روده خواننده هاشون که آی ما بدبختیم ، همه چی شلوغه ، چرا مادر شوهرم اینو گفت؟ چرا زیدم اونو گفت ؟ چرا این جور ؟ یعنی یه محیط سوپر خاله زنکی (البته حساب وبلاگایی که تو این زمینه می نویسن و ادبیات ودقت متفاوتی دارن مثل وبلاگ صحرا کاملا جداست )
اما وبلاگایی که هر روز بنویسن ، از موضوعات جدیدی بنویسن ، ادبیات متفاوتی به کار ببرن ، کارای نو کنن ، حرفای تازه بزنن ، وبلاگ نویسی رو جدی بگیرن و مفاهیمی جدید و نو به واژگان وبلاگ نویسی افزون کنند ، کم اند واقعا . واقعا کم .
این وسط وبلاگ وبگپ به نویسندگی شاخ شمشاد وحید خان گپی زاده واسه خودش میشه گفت یه پدیده اس . گپیزود ،گپ ناب ، گپ history ، هچل گپ ، گپ لاگ ، رادیو وب گپ ، گپ شاپ ، گپ لاف ، گپ فیلی ، گپ daily ، .... از بخشای متنوعیه که توی وبلاگش گذاشته و هرکدوم تقریبا مضمونی متفاوت دارن و جالب انگیزناک و پرمضمون اند .
مثلا جونم واستون بگه که این آق وحید از اون بچه های پایه قرارهای وبلاگیه و کسی رو هم مستثنا نمی کنه . ما که تا حالا نشده بریم ولی ظاهرا قرارهای ردیفی بودن . دیگه چیزی که براش وقت گذاشته این مصاحبه های وبلاگی با وبلاگ نویسای مطرحه که من خودم کرگدن و ضعیفه رو از اونجا شناختم و الان می خونمشون .یا وقتی که گذاشّه بود با خانوم کاغذ کاهی به پرورشگاهی رفته بود و فوتبالی با اون بچه ها بازی کرده بود و گزارش تهیه کرده بود . البته ای کاش کمی هم به محتوا سازی توجه بیشتری می کرد . برای مثال وبلاگ محتوایی باید به وبلاگهای ارزنده یک پزشک و مهار بیابانزایی اشاره کنم .
یه کاری هم که قادره انجام بده راه انداختن موج وبزیکی ! ( مخفف وبلاگی + مکزیکی ) در وبلاگسّونه . مثلا همین الان پاشین یه سر به وبلاگش بزنین . چن روزه اانتخابات راه انداخته که آی ملت بیایین و بهترین وبلاگ این مُلک رو انتخاب کنین و شورای نگهبانی برای خودش دُرُس کرده و ببینین که چه برو بیایی راه انداخته . خب اینا نشون میده که باید با این آقا وحید خودمون توجه بیشتری بکنیم و هر روز منتظر باشیم ببینیم این دفعه از تو چنته اش چی می خواد بکشه بیرون و ما رو سورپریز کنه .
وحید جون دمت گرم . موید باشی داداش !
حرف راست رو باید از بچه شنید!
نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم شهریور 1389 ساعت 13:12 شماره پست: 440
چقده چاقه ! چقده پیره ! چقده درازه ! چشماش کوره ! کچله ! این چه زشته ! چقده ....
این چیزا رو این پسر فسقلی ما ، وقتی داریم باهاش توی کوچه و خیابون و پارک راه میریم و صاحب این صفات رو می بینه ، بلند بلند به زبون میاره . این قدر بلند بلند که نه تنها خود طرف مربوطه ، بلکه شیش تا آدم این طرف و اون طرف هم می شنون و من و مامانش رو حسابی تو اون لحظه شرمسار می کنه .
بهش میگم : "پسرم چرا به اون آقا گفتی چقده چاقه؟" میگه : "چاق نبود؟" میگم : "چرا چاق بود ،ولی نباید بهش بگی." می گه : "چرا؟" می گم : " آخه زشته. " می گه : "چون چاقه ، زشته؟" می گم : "نه زشته که به یکی بگیم چاق ." می گه : " پس چرا چاق شده ؟! " می گم : " ببین ، بعضیا ممکنه که چاق باشن . ما نباید مسخره کنیم . می گه : " پس چرا کاری نکرده که چاق نباشه ؟!!"
یا می گم : "چرا بلند گفتی این آقاهه زشته ؟ می گه : "خب صورتش زشت بود." می گم : "خب تو نباید بلند بهش می گفتی . ناراحت شد. "میگه : "خب چرا صورتش رو نشُسته بود که تمیز و قشنگ بشه ؟!!"
یا ....
بچه های کوچیک صاف و صادق اند و بی رودرواسی هرچی رو ببینن به زبون میارن . آدمای بزرگ ، خب ، این جوری نیستن و راجع به همه آدمای دیگه صدتا چیزمنفی تو ذهنشون می چرخه و جلو روشون به زبون نمیارن ( حالا پشت سرش برن غیبت کنن که دیگه بماند !) . اون وقت سیستم تربیتی ما هم این جوریه که بچه جون سعی کن جلوی روش چیزی نگی ها ( حالا پشت سر گفتی گفتی ) .
نمی دونم این اروپایی ها و آمریکایی ها هم همین جوری هستن ؟ البته این جور که تو این ور اون ور شنیدیم و تو فیلمهاشون دیدیدم ، همه شون با هم رک و راست حرف می زنن .
--------------
کامنت برگزیده پست قبل :
فافا نوشته : شما برو تو ستاد انتخابات کار کن....خداییش مبلغ چیرهدستی هستی!
ثانیه ای چشم روی هم نگذاشتن
نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم شهریور 1389 ساعت 19:10 شماره پست: 442
موندم از کار این الناز خانوم که اصلا کی وقت می کنه تو این همه فیلم بازی کنه ؟ (کاری یم ندارم این فیلما فیلم ان یا ملت و فیلم کردن ها !) . یعنی هیچ موقع سال ( چه فرودین باشه ، چه اردیبهشت باشه ، چه خرداد باشه ، چه ....باشه ) نیست که نگات به پرده سینماها نیافته و عکس درشت الناز شاکردوست رو نبینی .
جون من یه نیگایی به لیست فیلمایی که بازی کرده بندازین :
فیلمای امسال : 1-سلام بر عشق ، 2-شرط اول ، 3-ازما بهترون ، 4- ناسپاس ،5-چراغ قرمز ، 6-فاصله ۷-سریال قلب یخی
فیلمای پارسال : 1-پوسته ، 2-حرکت اول ، 3-دل خون ، 4-دو خواهر ، 5-کارناوال مرگ ، 6-کیش و مات ، 7-از ما بهترون
فیلمهای پیرارسال : 1-مجنون لیلی ، 2-باد در علفزار می پیچد ، 3-در میان ابرها
فیلمهای پس پیرارسال : خودتون برین ببینین دیگه !
------------------
کامنت برگزیده پست قبل:
ماهور از وبلاگ چغاله بادوم نوشته :من متخصص تربیت بچهها نیستم، اینجا هم چیزی راجع به این موضوع نمیشه به این آسونیها متوجه شد. ولی چیزی که هست اینجا در جامعه کسی به کسی احترام خاصی نمیگذره مگه در محیط کار یا تخصصی که در واقع اینجا هنوز تمرین برابری و صمیمیّت در حین حفظ سمت و رابطههای سمتی میکنند. اینجا همه همدیگر را طبق قانون تا جایی که قانون میگه میپذیرند! مدینه فاضلهای در کار نیست ولی چون قانون وجود داره و صریح اجرا میشه و مردم هم احل اجرا و رفتن و شکایت کردن هستند همه به حریم شخصی همدیگه احترام میگذارند.
سخته راجع به این مسائل در چند خط توضیح داد، اینجا آلمان هست معروف به صراحت و کمتر دروغ گفتن، ولی (تجربه من در بین دانشجوها و همکاری دانشگاهی) من بارها دیدم وقتی موضوعی برای خندیدن ندارند پشت سر یکی که سوژه شده میخندن و مسخرش میکنند ( حتا در مورد رئیس جمهورشون اما نه بخاطر لباس یا هیکلش بخاطر طرز رفتارش یا عادتهاش) شما خواستین با بقیه میخندین نخواستین سکوت میکنین ولی امر به معروف و نهی از منکری هم وجود نداره. البته در همین ۲۰۰-۳۰۰ کیلومتر اون طرف تر در فرانسه یا اتریش یا ایتالیا همه چیز فرق میکنه اینقدر که باورت نمیشه.
تنها چیزی که همه جا مشترک هست و با فرزندتون همیشه باقی میمونه دید فرزند خود شماست. به این معنی که سعی کنید به فرزندتون چیزهای خوب یاد بدید اینکه به حریم شخصی دیگران احترام بگذاره و اونها را همون طور که هستند بپذیره و باعث آزار کسی نشه و بدون حقوق شخصی خودش چی هست و هر کسی تا چه حد اجازه دخالت داره. وگر نه من متوجه شدم هر چی یک کشوری در تکنولوژی پیشرفته تر میشه در همه چیز به معنی واقعی در همه چیز مدرن تر و پیشرفته تر و هوشمندنه تر میشه و این شامل طرز دروغ گفتن، مسخره کردن، کلاه برداری و یا کمک به همنوع، اعتماد متقابل و انسانیت هم میشه...
آنچه شما خواسته اید !
نوشته شده در شنبه بیست و هفتم شهریور 1389 ساعت 14:33 شماره پست: 443
نمی دونم چقده تو جریان انتخابات وبگپ بودین ، ولی تا این جا بگم که گویا حدود 170- 180نفری تو این رای گیری شرکت کردن و بهترین وبلاگا رو از دید خودشون انتخاب کردن و شور هیجانی بود و تموم شد و رفت این دفعه هم .
همه چیزای این رای گیریها یه طرف ، چیزی که برای من یه نفر خیلی جالب بود این دفعه این بود که کاندیداها ( یا همون نامزدا) جهت رای آوردن دست به تبلیغات زده بودن و پوسترو عکس پخش می کردن و چیزی که برای من جالبتر بود این بود که تعدادی در ساخت آگهی خودشون ، استفاده از جنس لطیف کرده بودن .
تب داری ؟
نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم شهریور 1389 ساعت 19:13 شماره پست: 444
وقتی یه آدمی مریض می شه و پیش دکتر می ره ،دکتر همون فی المجلس چن تا چیز رو معاینه می کنه . مثلا دمای بدن رو ،صدای ضربان قلب رو ، فشار خون رو ، توی گوش و حلق رو . اگه یکی از این چیزا مثلا دمای بدن اون آدم که نرمالش باید باشه 37، اگه باشه مثلا 39، می فهمه که یه چیزی تو بدن این بابا به هم خورده و میگرده دنبال علت .
ینی از علت سعی می کنه برسه به معلول . خب؟
ما میگیم اقتصاد کشور چن وقتیه تو رکوده . یه عده قبول ندارن میگن نه تو رکود نیست و تو رونقه . خب من که دسترسی به آمارهای داخلی اونا ندارم . من فقط حال و روز خودم و همشهریا و دور بریهامو می بینم که همه تو کسادی دارن دست و پا می زنن . یه شاهدی بگم که عین تبی که مریض کرده ،نشون از عوارض وخیم درونی این اقتصاد داره .
چک برگشتی
طبق آمارای خود بانک مرکزی ( که مربوط به سه ماه قبل میشه و اخیرا منتشر شده ) چکای برگشتی نسبت به سال قبل 32% و از نظر مقدار ریالی هم 47% بیشتر برگشت خورده ان . و دیگه این که الان تقریبا 13%چکا برگشت می خورن که از همه 30سال قبل بیشتر و بدتره .
دوتا دلیل میشه براش مطرح کرد :راحتترینش اینه که تو این یکی دو ساله ،فعالای اقتصادی بخش خصوصی به طرز عجیبی کلاه بردار و مال مردم خور شدن !! اما یکی دیگه اش هم اینه که این نشون میده که مثلا :نفر الف که به امید تولید و فروش محصولش خرید ماده خام کرده و چک 3 ماهه داده به این امید که تا اون موقع میفروشه وحسابش رو پر می کنه ، ولی کسی ازش جنسش رو نخریده و ...پس چکش برگشت می خوره و نفر ب رو گرفتار میکنه و همین جوری این چرخه ادامه دار میشه تا الی الابد .
این ینی رکود ینی همین معادله رو برای هر قشرو صنفی ببینی . حالا این نظر ماست . شاید هم رکودی در کار نیست و اونایی که گفتن رونقه درست گفتن . الله اعلم .
پیوست۱: چک ها چرا برگشت می خورند ؟ نوشته دکتر فرخ قبادی از روزنامه دنیای اقتصاد
پیوست ۲: فضای کسب و کار و چک های برگشتی نوشته دکتر فرخ قبادی از روزنامه دنیای اقتصاد
لوطی ها در تونلهای زیرزمینی - یک گزارش واقعی
نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم شهریور 1389 ساعت 15:3 شماره پست: 445
یه پیرمرد واقعا ضعیف ، دوتا پیرمرد معمولی ، یه زن با بچه کوچولویی به بغل که از مدام سرو کولش بالا می رفت ، یه نفر پاشکسته که با کمک عصای زیربغلی سرپا مونده بود ، .....به زور و با کمک میله ها خودشون رو تو قطار مترو سرپا نیگه داشته بودن و با هر تکون قطار به این ور و اون ور می خوردن .
چند تا پسرجوون معمولی ، دوتا پسر جوون واقعا گردن کلفت در حد محراب فاطمی و فرامرز خودنگاه ، تعدادی هم مرد متشخص روی صندلیها نشسته بودن و یا خودشون رو به خواب زده بودن و یا با موبایلشون ور می رفتن و یه دقه سر بلند نمی کردن تا نکنه حال این بنده خداها رو ببینن و تورودرواسی مجبور شن جاشون رو به این ها بدن و 10دقیقه کمتر بگیرن بتمرگن .
و اما بعد ، ...چند ایستگاه که گذشت ، یه نفر جلوی روم بلند شد و رفت بیرون . نفر کناری من که مرد 35-36ساله ای می خورد با ته ریش و کیف سامسونت ، یه تعارف الکی به من زد واومد خودش رو بندازه رو صندلی ، که جلوش رو گرفتم و به اون پاشکسته عصایی گفتم :"آقا جان بیا شما بگیر بشین." بیچاره هم عصا زنون اومد نشست و نفسی عمیقی کشید .
مرد 35ساله ته ریشی کیف سامسونت دار ،با یه غضبی به من نگاه کرد که انگارارث پدریش رو ازش گرفته بودم . ایستگاه بعد 1نفردیگه پیاده شد و من بی معطلی به جاش اون پیرمرد واقعا ضعیف رونشوندم . یه نفر هم جوونمردی کرد و خودش بلند شد و یه پیرمرد دیگه تونست بشینه . وسطهای راه بودیم که یه جوون خوش تیپ با موهای ژل زده و صورت پاک تراشیده و ساعت بزرگ که درست روبروی مادر و بچه نشسته بود بلند شد و اونها تونستند بشینن . مادره نفس راحتی کشید و تونست روسریش رو مرتب کنه .
جوون خوشتیپ اومد کنار من ایستاد و دستش رو به میله ها گرفت . بهش لبخندی زدم از باب تشکر و دمت گرم و خواستم بگم بازهم مرامت که با اوقات تلخی نگاهی به مادر و بچه کرد و به من زیر لبی گفت :"پدرمون رو درآورد بچه هه ، این قده از کول ننه اش بالا پایین رفت و اعصابم رو خورد کرد که مجبور شدم پاشم بیام این ور !!! "
صاحب چشمهای عجیب کیه ؟
نوشته شده در سه شنبه سی ام شهریور 1389 ساعت 19:11 شماره پست: 446
اگه این ترانه مهرنوش ، رو تا الان نشنیدین یا ندارین اول از این لینک ببینین یا گوش کنید که می خوایم براتون یه معمایی رو حل کنیم !:
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجیبه
خیلی سخته که بشه حدس زد که این صاحب چشمها چه کسی می تونه باشه. چون اون موقع فقط یه دایره زنگی دست گرفته و بعدش هم یه چتر سفید ! کس خاصی هم دور و برش دیده نمیشه
می دونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
می دونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
البته مهرنوش خانوم وقتی داره این ابیات رو می خونه دستی به سر و گوش یه دختر بچه و یه پسر بچه میکشه که حدس ما اینه که شاید منظورش چشمهای این دختر کوچول باشه . دایره زنگی رو هم میده بهش .
می دونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی
می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی
می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
درست همین جا مهرنوش خانوم به جلوی یه دیوار بنفش خوشگل میرسه و یه تکون تکونی به خودش میده و دو طرفش دو تا غولتشن داد می زنن : اوه ...اوه ....اوه ....اوه و مای شنونده فکر میکنیم مبادا یکی از این دو تا غولتشن ( یا هردوشون ؟) صاحب این چشمها باشن
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجیبه
اما ظاهرا کور خونده ایم . چون درست همین جای شعر یه سیاهپوست تپل و یه خانوم عصایی ( که یهو عصا مصا رو کناری انداخته و کلی تر و فرز میشه ) میان سر پیاده رو وای می ستن و دست افشانی مختصری می کنن و شک ما رو به جای خودش باقی می ذارن . البته مهرنوش خانوم به این دوتا اعتنایی نمی کنه و از بینشون رد میشه
می دونستی همه ی آرزوهامو واسه ی چشم قشنگ تو پروندم، رفتش
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
می دونستی که جوونیمو واسه چشم عجیب تو سوزوندم، رفتش
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
نخیر ، تکلیف هنوزم روشن نشده . به جز همون اول ، که چندتا پروانه دور و بر مهرنوش رو گرفتن و چند تا پر زدندو رفتن ،این ابیات وسط یه برهوت خالی خونده میشه و هرچی هم مهرنوش خانوم چشم چشم می کنه و دوربین 360درجه دورش می چرخه ، اثری از آدمیزاد و اصلا هیچ جونداری دیده نمیشه که نمیشه !
می دونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی
می دونستی که چشامی همه ی آرزوهامی
می دونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
وای کار خیلی خرابتر شد که ! این ابیات که تموم میشه ، یهو می بینیم که مهرنوش وسط دو نفر وایستاده و اونا هم جلوشون مثلا روزنامه است دارن مطالعه می کنن . خب با خودمون گفتیم که الحمدالله بالاخره صاحب چشما پیدا شد و شکر خدا این دختر هم عاقبت به خیر شد بعد از شعر به این لطیفی . طرف اهل مطالعه است . ولی چشتون روز بد نبینه این دوتا ، دوتا قزمیت بدقیافه هستن که به جای باز دم ، از دهنشون فقط دوده که دارن میاد بیرون و تنها هنرشون اوه ...اوه ...اوه ... اوه ...هه !
پیوست : از شوخی که بگذریم . شعر لطیفه . لطیف هم اجرا میشه . خواننده هم که اولین باره که می بینمش ، صورت و شمایل ساده و دوست داشتنی ای داره و از زرق و برقهای مرسوم خواننده ها به دوره . به نظر من که مجموعا کار خوبیه .
بازی می کنیم !
نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم شهریور 1389 ساعت 9:37 شماره پست: 447
به قول صحرا خانوم ، خودمون خودمون رو دعوت می کنیم :
1- دلیل انتخاب اسم وبلاگ؟
والا دلیل خاصی نداشت . اون موقع که این وبلاگ رو زدم ، اولای پاییز بود و رگبارهای گاه به گاهی از آسمون می بارید . پس وبلاگ من هم شد رگبارهای پاییزی! بعد دیدم فصول سال دارند عوض میشن و بد نیست این وبلاگ هم تو هر فصل رخت نویی به تن کنه ، پس شد رگبارهای زمستانی و بهاری و تابستانی!!
۲-دلیل انتخاب اسم مستعار؟
اون هم دلیل خاصی اون موقع نداشت .اول می خواستم با اسم و مشخصات خودم بنویسم ولی دیدم همه اسم مستعار دارند ، چرا من نداشته باشم ؟ پس شدم رگبار و بعد دیدم ملت از کجا بفهمند که من مرد هستم یا زن؟ پس شدم آقای رگبار !
۳- پنج وبلاگی که می خونم؟
خب برنامه این جوریه که ، هر وقت که دستی به سر و گوش رگبارهای ... کشیدم و جواب کامنتها رو دادم و منتشرشون کردم و احیانا مطلب جدیدم رو پخشیدم ، سری به ریدر می زنم تا ببینم چه خبره و چه خبر نیست . بعضی ها رو سرسری می خونم و رد می شم بعضی ها رو نه . کاملا بستگی به مطلبی که نوشته شده داره که برام جالب هست یا نه ؟ از بین دوستانی که اسمشون کلفت شده :
حتما وبلاگ بسیار با ارزش مهار بیابان زایی محمد درویش عزیز رو به دقت می خونم برای اینکه وبلاگش یعنی زندگی . می خوام بدونم این دفعه دیگه راجع به کدوم پاره این آب و خاک مطلب گذاشته که چیزی یاد بگیرم .
سراغ وبلاگ یک پزشک دکتر مجیدی هم هم می رم که وبلاگ سنگین رنگینیه و نشده بخونمش و چیز جدیدی ازش یاد نگیرم . مثلا اون پست نوستالوژی اولین وبلاگهاش واقعا عالی بود . البته کمی خشک و رسمی می نویسه و چندان با خواننده ارتباط برقرار نمی کنه . ولی این مانع نمیشه که حتما بخونمش .
خب دیگه بگم براتون که وبلاگ این جا سرد است دکتر بابک طاهر رفتار که از اوکراین روزانه نویسی می شه ، وبلاگ بعدی منه که می خونمش . هم از محیط اوکراین و کیِف می نویسه و هم از کارهای بیمارستان . بابک پزشک زنان و زایمان است و خاطراتش از اتاق عمل و نوع رفتار بیمارهایش و برخورد سایر پزشکا و پرستارای اوکراینی باهاش بسیار جالب انگیزناکه . ادبیات بسیار مودبانه ای هم داره .
و اما متاسفانه مرجان از قلب کویر که یه ماهیه که دیگه نمی نویسه و گویا دیگه قصد نوشتن هم نداره ولی اون موقع که می نوشت حتما می خوندمش . نوع نگارشش بامزه بود و حقایق جالبی رو از محیط زندگیش در کانادا و تحصیلش در هند می آورد. گاهی هم یه جورایی هم بی پروا و +18 سال می نوشت که این نوع نوشته اش اکثرا خنده دار و بامزه در میاومد . من یکی که کلی چیز ازش یاد گرفتم .
وبلاگ بعدی که نمیشه هیچ وقت ازش رد شم، وبلاگ سیلوئت می باشد . این هم شم طنز و جزئیات نویسی خوبی داره و نوعی انرژی مثبت تو همه جای نوشته هاش هست که باعث میشه همیشه بخونمش . چون حس می کنم که نوشتن رو سرسری و باری به هرجهت نمی گیره و برای خواننده هاش ارزش قائله .
و بازهم هستن وبلاگای دیگه که دوست دارم بخونمشون مثل : وب گپ ( از نو آوریهاش خوشم میاد) ،کرگدن ( از صداقتش خوشم میاد ) ،یادداشتهای صحرا (از خودمونی بودن و طنازی اش لذت می برم ) ،باغچه کوچک ما ( از نوشته های متفاوتش خوشم میاد )،روزمرگی های شیوا ( از نوع ادبیات و کلماتش خوشم میاد ) ، زهرا اچ بی (از راحت نویسی اش لذت می برم) ، معلم کوچکترین مدرسه دنیا ( منو همیشه یاد دوره سرباز معلمی خودم می اندازه ) ، یادداشتهای یک حسابدار تمام وقت ( که خودش رو داره عروس من جا می زنه و می خواد زن آینده پسر 4ساله من بشه ! و در ضمن فوق العاده بامزه می نویسه ) و ....
باز هم هستند وبلاگایی که گه گاه می خونمشون مثل : گل دختر ، پرچم سبز ، برهنگی در روز آخر ، ضعیفه ای که فیمینست شد ، یک فنجون چای داغ ، ، سیب حوا ، رنگینک ، وارش ، من و ام اس ، روزانه های زیگزاگ ، گفت و چای ،اتاقی از خودم ، روزنوشتهای گلی ، شب گلک ، چغاله بادوم ،گیلاسی ...و جدیدا هم گوریل فهیم .
اما خب خوندن یه چیزه و کامنت گذاشتنم برای اینا یه چیز دیگه ! کمی تنبلی و بیشی هم کمبود وقت ، نمی ذاره که برای همه اینا کامنت بذارم .یعنی وقتش نیست و به جاش به همه کسایی که برای من کامنت می ذارن پاسخ می دم که جبران مافات کرده باشم !!
4- پستی که همۀ عقایدم رو توش نوشتم؟
این از اون سوال سختاست ها ! تا الان حدود 450پست نوشتم که تو بعضیهاش بعضی از افکار خودم رو بیان کردم . بعضی از دغدغه هامو رو توشون نوشتم . مثلا اگه بخوام همین چند ماه اخیر رو بگم ، باید از پست مسابقه سرعت ( که درباره فهم معانی قرآن نوشته بودم ) ، این پروسی ها ! ( که درباره علل عقب موندگی ایران و جلو افتادگی آلمانی ها نوشته بودم ) ، وجیزه ای به مناسبت سالروز آغاز جنگ دولت بعثی عراق علیه ما ( که به جنگ طلب ها پریده بودم ) ، مرگ تدریجی نه فقط یک رویا ( که درباره نابودی دریاچه زیبای ارومیه نوشته بودم ) ، ....
5- مشکلی که با کمک بچه های وب حل شد؟
والا حل که نه به اون صورت ، ولی راهنمایی ؟ چرا شدم . مثلا تو پستهایی که راجع به رفتار و تربیت پسرمون می نویسم ، راه حلها و راهنمایی های خوبی بهم شده و مثلا یادمه تو این پست داروغه های گنده بک ، گلی نصیحتهای واقعا خوبی هم کرد . باز هم بوده از این جور موارد .
6- دعوت؟
والا دعوتی نیست این بازی . کلبه درویشیه و هر کی که اینا رو خوند ، می تونه تواین بازی شرکت کنه . فقط آدرس بده تا ما هم بخونیمش !
وجیزه ای به مناسبت سالروز آغاز جنگ دولت بعثی عراق علیه ما
نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم شهریور 1389 ساعت 18:6 شماره پست: 448
این روزا تو مکالمات روزمره می شنوم که ۲طایفه نادان و کله خر نشستن تو مملکت و دلشون می خواد که ایران درگیر یه جنگ بشه .
یه طایفه ، بخشی از طرفدارای حکومت اند که مثلا می شینن و با خودشون فکر می کنن که آخ اگه این اسرائیل حرومزاده چار تا موشک بندازه این ور ، با چل تا موشک جوابش رو میدیم و اصلا ، می زنیم نیست و نابودش می کنیم بره برای ابد . و انتقام این 32ساله انتفاضه و فلسطینیها و این ها رو ازشون می گیریم ، فلان فلان شده های بی وجود رو .
یه طایفه ، بخشی از مخالفای حکومت اند که مثلا می شینن و با خودشون فکر می کنن که آخ اگه این اسرائیل و پشت بندش آمریکا بیان و حمله کنن ،خلاص می شیم کلا . دیگه راحت میشیم و دیگه هرجور بخوایم زندگی می کنیم و همه چی بهتر میشه و دیگه هیشکی نیست که به ما بگه نکن و بکن و از این جور دری وری ها .
درست 30سال قبل ، که تو گرما و خنکای آخر تابستون ، این مرتیکه صدام حسین هم که به ما حمله کرد ، با خودش فکر کرده بود که خیلی برق آسا وارد می شه و چندتا استان نفت خیز و زرخیز رو تیول خودش می کنه و دولت ایران سقوط می کنه و .... خب چی شد ؟ اون برق آسایی زپرتیش تبدیل شد به طولانی ترین جنگ تاریخ معاصر ( بعد از جنگ ویتنام) .
زیرساختهای کشور از بین رفت . اقتصاد ما ذلیل شد . امکاناتی که می شد صرف آبادانی مملکت بشه ،خرج توپ و تانک و موشک می شد . خیلی از صنایع مادر ، دچار سکته شدند . تا سالها نتونستیم پیشرفت کنیم و عقب افتاده تر شدیم . به روایتی هزار میلیارد دلار خسارت مادی خوردیم یعنی به اندازه سالهای سال فروش نفتمون .
این تازه بُعد اقتصادیشه که همیشه گفتن خسارت به مال بخوره به جون نخوره . صدها هزار جوون از بهترین و پاکترین جوونای این مرز و بوم کشته شدند . صدها هزار نفر از کارآمدترین این ملت ، مجروح و تا آخر عمر معلول شدند . ده ها هزار نفر اسیر و مفقود الاثر شدند . کسای زیادی شیمیایی شدند که هنوزم که هنوزه تو گوشه کنار می شنویم که فلانی دیروز شهید شد ( بعد از 20سال زجر کشیدن ) . خیلی ها موجی و نیمه روانی شدن .
کلی مشکلات روحی و روانی تو بچه های اون موقع به وجود اومد . خیلی هاشون بی پدر شدند ، بی برادر شدند . خیلی خانواده ها بی سرپرست موندند . زنهای جوون بیوه شدند و مادرها بی پسر .من آدم گنده زن و بچه دار ،هنوزم که هنوزه وقتی جایی آژیر قرمز رو (تو فیلمی تو سریالی )می شنوم ، گوشه ای از وجودم به خودش می لرزه ، تازه من اون موقع جزء شجاعهای بچه های همسایه و و فامیل بودم !
به طایفه اول بگم آخه الاغ ! فکر کردی اون دوتا موشک میزنه و تو بیست تا و آب هم از آب تکون نمی خوره ؟ دوست داری دوباره کلی معلول و مجروح و کشته و بی پدر و بی شوهر دور و برت رو پر کنن ؟ دوست داری دوباره از این چیزی هم که هستیم بریم پایین تر؟ دوست داری تا کجا امکانات این مملکت نابود بشه ؟
و تویی که مثل طایفه دوم فکر می کنی ! بیشتر تو این خیالی که به ما که آسیبی نمی رسه . ما تو خونمون نشستیم و خال هم به پامون نمی افته . فقط حکومت عوض میشه . به همین سادگی . واقعا این گروه از گروه اول ابله ترند . عین این که به یکی بگن باید بپری تو آب ولی خیس نمیشی !! اولا که این جوری نیست . بعدش هم فرض کنیم تو و خانواده و کس و کارت ، شانسی جسته باشین اون موقع . بعدش چی؟ یه نگاهی به دور و برت بنداز . همسایه هات رو ببین . ببین تو عراق و افغانستان هر روز چند نفر ناغافل کشته و لت و پار می شن ؟ فکر میکنی اون وقت این کشور دیگه روی آرامش رو کی می بینه؟
یه کمی به گذشته نگاه کنین . از تاریخ درس بگیرین یابوها . جنگ برای کشور ما ، برای ملت ما ، جز بدبختی هیچ چی به دنبال نخواهد داشت . حتی یه جنگ محدود . تاریخ رو بخونین . همین تاریخ جنگ 8ساله رو بخونین . هنوز 22سال از روش نگذشته . بخونین .