از وقتی که یادمه داشتم چیز میز می خوندم و این رو مدیون پدرمادر فرهنگی ام هستم که از وقتی که الف ،ب رو بلد شدم برام کتاب خریدند و پا به پای من جلو اومدن و راهم انداختند و شدم یه آدم کتاب خون . آدمی شدم که وقتی ازش می پرسیدن دوست داری برات چی بخریم می گفتم کتاب بخریم و این رو تسری داده بودم به تمام دور و بریهام و سعی می کردم براشون هدیه کتاب بخرم و بعد که فهمیده بودم خیلیها کتاب و مطالعه رو دوست ندارن ،براشون چیز دیگه ای می خریدم با یه کتاب در کنارش!
من یه رمان خون جدی و پیگیر بودم و تقریبا رمان و داستان خوب و معروفی چه ایرانی و چه خارجی نبود که از دستم در بره .البته در کنارش کتابهای دیگه ای هم حتما می خوندم . یه دوره ای کتابهای مذهبی خیلی زیادی خوندم ، یه دوره کتابهایی مربوط به محیط زیست و طبیعت و یه دوره ای کتابهای تاریخی و سیاسی و یه دوره ای هم کتب اقتصادی و مدیریتی ، اما همیشه یه پای ثابت کتاب خوندن های من ،رمان و ادبیات داستانی بود و راستش این جا می خوام یه اعترافی کنم .
درست بود که رمان خوندن برای من یه لذتی وصف ناشدنی داشت ، مخصوصا یه رمان خوب و جوندار ، رمانی که آدم رو می برد می نشوند کنار دست یه آدمهایی و با پیچیدگی های ذهنی و رفتاریشون آشنا می کرد ، با غم ها و شادیهاشون آشنات می کرد و وقتی کتاب رو می ذاشتم کنار انگار یه تجربه ای رو خودم پشت سر گذاشته بودم اما
یه ناشناخته ای داشتم و اون که آخه خوندن رمان چه فایده ای می تونه داشته باشه ؟ اگه اقتصاد بخونم فایده اش معلومه ، اگه درباره دین بخونم می شه فهمید چرا ، اگه تاریخ رو بخونیم خب زندگی ها تکرار میشن و تجربه است ، اگه سیاست بخونم به وقایع روز بیشتر آگاه میشم ، اگه علوم رو بخونم دانشم می ره و بالاو معرفت بیشتری پیدا میکنم ، اما رمان چی ؟ جز اینه که سرگرمیه و وقت رو باهاش می گذرونیم ؟
و اعتراف من اینه که من تازه دقیقا فهمیدم چرا رمان خوندن رو دوست داشتم و این که چرا برام مهم بوده و این که چه تاثیری تو شخصیت و رفتار من با بقیه گذاشته و این که تازه فهمیدم به خاطر نوشته خوبیه که سهیل پرچنان معرفی کرد و مقداریش رو براتون می ذارم این جا .
نویسنده که یه خانومیه به اسم لورن مارتین میگه : چندی پیش، مقالهای در مجله تایم منتشر شد که نویسندهاش ادعا میکرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده میشود بهزودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدمها کمتر شده و این روزها دیگر آدمها سرسری کتاب میخوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خوانندههای کتابها روز به روز تقلیل پیدا میکند.
نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتابخوانها در قیاس با افراد عادی آدمهای خوبتر و باهوشتری هستند و شاید تنها آدمهایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که روانشناسان در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام دادهاند، کسانی که رمان میخوانند میان انسانها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، میتوانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند آنها میتوانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.
تعجبی هم ندارد که کتابخوانها آدمهای بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.
بهترین کاری که خواندن داستانها با آدمها میکنند این است که کامل نبودن شخصیتها باعث میشود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سردربیاورد. این جور آدمها توانایی همدلی پیدا میکنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی میکنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند
اصل این مطلب رو از این جا بخونین .
و راستش حالا خیلی خوشحالم که بخش مهمی از مطالعات من رو رمان های خوب تشکیل داده بودند . رمان هایی که کمکم کردند که آدم بهتری برای اجتماعم باشم .
منم نسبتا کتاب خون حساب میشم! ولی از بچگی جز بزرگترین ضد حال ها برام کتاب و لوازم تحریر کادو گرفتنه! البته منظورم به عنوان یادگاری یا هدیه از طرف یه دوست نیست! ولی وقتای دیگه ترجیح میدم یه چیز هیجان انگیز تر کادو بگیرم!
همون دیگه !نسبتا کتابخون بودی وگرنه عشق میکردی !!!
به من هم خیلی چسبید
خیلی خوشمان آمد.
دوست خودمان !
سلام اقای رگبار
عجب نکته نابی را اشاره کرده این مطلب و با تشکر از شما که این مطلب را با ما تسهیم کردید من هم در دوران نوجوانی کتاب خوان حرفه ایی بودم و اکثر رمانهای قدیمی را خوندم به جرات میتونم بگم حقیقت درستی را کشف کردید ولی متاسفانه الان وقت نمیکنم حتی روزنامه بخونم تنها مطالعه من منوط به مطالب جدید وبلاگها و چند سایت خبری هست نمیدونم برای بهبود این وضع چه باید کرد فکر کنم حالا که شما این مجرا را باز کردید ماهی حداقل یکبار کتابی معرفی کنید تا همه بخونیم و راجع بهش نظربدیم چطوره؟
پیشنهاد خوبیه فریدای عزیز . فقط نمی دونم چجوری باید اجراییش کنیم؟ یه جورایی این نت همه رو خمار کرده و دیگه کمتر کسی میره سراغ این کارای جدی تر .
حتی الان تو دانشگاه همه از استاد می خوان که بهشون حزوه بگه نه این که برن سراغ کتاب و کتابهای مختلفی بخونن.
اما پیشنهاد خوبیه که همه خواننده ها بشینیم و یه موقعی درباره یه رمان صحبت کنیم . من موافقم . شما راهکار اجراییش رو چی می بینی؟
درووود بر شما............
نتیجه گیری جالبی بود....و البته درست.....
سلام آقای رگبار منم با معرفی کتاب و صحبت درباره اش موافقم
امیدوارم که این ایده اجرایی بشه
مرسی سمانه خانوم . عالیه . نظری هم درباره اجراش داری؟
فکر نمیکنم به نسبتن یا کلن کتابخون بودن ربطی داشته باشه بیشتر به نظرم به سلیقه ی شخصی برمیگرده!
نظر من در مورد اجرای ایده معرفی کتاب اینه که کتاب هایی که نسخه ی اینترنتی هم دارند معرفی بشن! اونایی که کتابفروشی درست و حسابی در دسترس ندارن هم بتونن کتابه رو پیدا کنن!
اگه به قانون حق مولف و اینا حساس باشید میشه از این سایت استفاده کرد
http://fidibo.com/
اگه حساس نباشید (شخصن نسبت به کتاب های ترجمه شده روی این مسئله حساس نیستم. مگر این که خود مترجم و انتشارات حق نشر کتاب رو خریده باشن) منابع برای دانلود وسیع تر میشه.
من هم یه مدت خیلی به این سوال فکر می کردم که خوندن رمان چه فایده ای داره؟ به خصوص که اثر مطالعه ی کتاب های دیگه خیلی سریع خودش رو توی زندگی و کار نشون می ده. خیلی دقت و توجه لازم بود که بفهمم اثر رمان های خوب خیلی عمیق تر و پایدارتر از بقیه ی کتاب هاست. البته لذت مطالعه شون هم بیشتره.
در ضمن بعضی از رمان های فارسی (البته برای ما فارسی زبانان) این ویژگی رو هم دارن که دایره ی کلمه ها و اصطلاح ها رو گسترش می دن و روی سبک گفتار و نوشتار هم اثر زیادی دارن.
اتفاقا رمان خیلی مهمتره
چون باعث میشه بدون زندگی کردن در همه زمانها بتونیم اون رو تجربه کنیم
یعنی به نوعی فضای ذهن رو گسترش میده و دید رو عمیقتر میکنه
امیدوارم ادم بهتری برای جامعه تان باشید.
ممنون . خودم هم امیدوارم آقای احسانی
خیلی حس خوبی منتقل کرد بهم این مطلبتون...احساس کردم یک نفر از زبان می نویسد...البته من بارها این حس را داشته ام ولی این در زمینه کتاب خوانی نبوده...مدل کادو دادن های من همیشه همین است مگر اینکه واقعا بدانم هدیه گیرنده ابدا از کتاب خواندن لذت نمیبرد
من روانشناسی میخونم و یکی از اساتیدمون طول همین ترم اخیر چندبار توانایی من در همدلی کردنو تحسین کردن،،الان به یکی دیگه از دلایلش پی بردم و خیلی برام شیرین بود
در وصف لذتم از پست تون همین قدر بگم که من چهارساله خواننده خاموش جوگیریات هستم و باوجود اینکه خیلی از مطالب آقای اسحاقی رو میپسندم تابحال هیچ کامنتی نذاشتم اونجا...امشب از ساعت یک شروع کردم به خوندن پست هایی از جوگیریات که تو یکی از پستای بهمن ماهشون به لینک وب شما رسیدم و به قول بچه های قدیمی بلاگستان شروع کردم به شخم زدن اینجا تا رسیدم به این پست و دهن کیبوردم به کامنت باز شد
خوشحالم که این مطالب ناقابل به نظرشما اومد و باعث شادی و انرژی بخشیم شد . مدتی در حال مرخصی وبلاگی هستم . انشالله به زودی باز خواهم گشت
اشک چشمانم جمع شد اصلا!
البته متاسفانه در واقعیت بیشتر آدما از کتابخون ها بدشون میاد و نمیدونم چرا:'(