کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

ما از داعش نمی ترسیم!!


واقعا نمی دونم ملت مغز خر خوردن یا چی که پامیشن تو این خر تو خر اخیر عراق و وحشی بازی هاو شیعه کشی های داعشی ها و ناامنی این چند وقت خیلی سرزیاد و خجسته پامیشن میرن عراق برای زیارت .


امروز صبح مسافری داشتیم که در حال رفتن به اروپا بود و رفته بودم برای بدرقه اش فرودگاه .توی اون جا جماعت بزرگی از هموطنان رو دیدم که کاروانی راهی نجف بودند و عین خیالشون هم نبود که کجا دارن می رن . توشون هم زن و بچه و پیر تا بخواین .


به سرکاروانشون که همه رو این ور اون ور می کرد گفتم خطرناک نیست الان دارین این جماعت رو می برین ؟مگه خبرهای کشت و کشتارها رو نمی خونین ؟ می دونین یارو برگشت چی گفت ؟ گفت خود مولا علی حفظمون می کنه انشالله !



اعیاد اسلامی !


واقعا چه گونه است که با این که اکثریت ایرانی ها مسلمانند و در اسلام بالاترین مقام از آن پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی است و به علاوه 90درصد مسلمانهای ایران هم شیعه هستند و برای مقام امام جعفر صادق ارج و قربی زیاد قائلند و او را رئیس مذهب شیعه می نامند و دیروز هم میلاد هردوی این بزرگواران بود  ....


اما ما هیچ وقت هیچ شادی عمومی ای نمی بینیم . منظورم مراسم رسمی ای که در مساجد و تکایا و صداسیما برگزار می شود و بسیار هم از شور و شادی به دور است نیست . منظورم یک مراسم همه گیر عمومی مثل عید نوروز است .


در هیچ کدام از اعیاد اسلامی دیگر هم شادی خاصی در مردم موج نمی زند . نه در بعثت پیامبر ، نه در عید قربان ، نه در عید فطر . شما مقایسه کنید با شور و شعفی که در اهل سنت کشورهای دیگر و حتی در کشور خودمان در زمان این اعیاد به وجود می آید .


به این سوال می شود چند پاسخ داد ؟


....


کامنت برگزیده


ترمه و نیره گفته اند: کلا ایرانی ها موجودات غمگینی هستن . البته ظاهرا در قدیم این طور نبوده ولی الان این طوریه .منظورم از قدیم قبل از اسلام هست اگه دقت کرده باشید ادم شاد رو معمولا جلف و سبک و ادم غمگین رو خردمند و جا افتاده میدونن . یعنی این موضوع جز آرکی تایپ های فرهنگ ماست.
این وسط نیمه شعبان فکر کنم تنها عیدی باشه که مردم توش مشارکت فعال تر دارن...شاید هم دلیلش همینه که عید اصلی ما نوروزه نه اعیاد مذهبی. درحالی که برای عربها که اسلام براشون وارداتی نیست اصلا عید دیگه ای وجود نداره که بخوان انتخاب کنن. عید اصلی فرهنگشون عید فطره که عینا کارهایی که ما در نوروز می کنیم در عید فطر انجام میدن.
حتی کارگرهای افغانی شاغل در ایران هم که اهل سنت هستن سه روز برای عید فطر کارشون رو تعطیل میکنن و جالبتر اینکه عیدشون رو با عربها میگیرن و عید اعلام شده توسط دولت ایران رو قبول ندارن!

ما ایرانی ها نوروز رو داریم و نیازی به مناسبت این مدلی نداریم. در نتیجه در عید فطر و قربان و ... بیشتر مردم خرید نمی کنند، دید و بازدید نمی رن و ... . البته دیدم که مراسم نوعید رو توی این روزها انجام میدن. اما مناسبتی مثل روز مادر به جشن عمومی تبدیل میشه چون نیازش توی جامعه حس می شد و جاش خالی بود. یا همین مراسم تاسوعا و عاشورا و اربعین به دلیل استقبال مردم همچنان اجرا میشه. تا جایی که من اطلاع دارم در واقع این مراسم همون سیاوشان هست که قبل از اسلام هم در ایران اجرا میشده.


چهارشنبه ، 21 مهرماه سال 59


آخرین روز تیرماه سال 41شمسی ، قرارداد صلحی در 8ماده بین معاویه و امام حسن بسته شدکه بر اساس ماده های اول و دوم قرار داد، از آن تاریخ حکومت به معاویه واگذار می شد ولی معاویه حق نداشت برای خود جانشین تعیین کند . تعیین جانشین او بر عهده شورای بزرگان بود.

 

حسین بن علی ، در دوران خلافت امام حسن و پس از صلح با معاویه که 18سال طول کشید، هم موضع با برادرش بود و گرچه با تسلیم حکومت به معاویه مخالف بود و حتی پس از صلح،هم  با معاویه بیعت ننمود، ولی به این صلح نامه پایبند ماند. حتی وقتی که امام حسن به شهادت رسید و شیعیان شروع به بیعت با امام حسین کردند و نامه‌ای به وی نوشتند و مرگ برادر را به وی تسلیت گفته، وفاداری خود را به او اعلام داشتند، امام حسین در پاسخ به آنان نوشت که موظف است شرایط صلح را رعایت کند و از آنان خواست که احساساتشان را بروز ندهند و اگر تا زمان بعد از مرگ معاویه عمری باقی بود ، آن وقت دیدگاهش را به شیعیان خواهد گفت .او در آن زمان صاحب بیشترین احترام در بنی هاشم بود که با وجود اینکه افرادی مانند ابن‌عباس از لحاظ سنی از وی بزرگتر بودند، با وی مشورت می کرده و نظر او را به کار می‌بستند.

 

اما این معاویه بود که به صلح نامه پای بند نماند و پیش از مرگش برای خلافت پسرش یزید دست به فعالیت های زیادی زد ، در آن فضایی که معاویه برای خود درست کرده بود ،امام حسین از معدود کسانی بود که بیعت را رد کرد و معاویه را محکوم کرد. البته معاویه که سَیّاسی تمام بود به یزید توصیه کرده بود که با امام با نرمش برخورد کند و او را به بیعت مجبور نکند . اما بلافاصله پس از مرگ معاویه در اوائل اردیبهشت 59شمسی ، به فرمان یزید 35ساله ، حاکم مدینه، امام حسین را که کامل مردی در دهه ششم زندگی خویش بود را در ساعت غیر معمول به قصر حکومتی فرا خواند تا مجبور به بیعت با یزید کند. اما امام که بیعت با یزد را نمی پذیرفت به بهانه اینکه باید در ملاء عام باشد، دو روز به تعویق انداخت و سرانجام در شب هنگام به همراه خاندانش مدینه را ترک گفت و راهی مکه شد .در این سفر، زنان و فرزندان، برادران و پسرانش  با وی بودند.امام علیه یزید خروج کرد .

 

اولین نامه طرفداری کوفیان ،اواخر خرداد ، بعد از دو ماه اقامت در مکه و حرم امن الهی ،به امام رسید و امام از دریافت نامه خوش وقت شد . مشخص بود که مکه نیز دیگر جای امنی برای امام و خاندانش نیست و به زودی با مستحکم تر شدن پایه های حکومت یزید احترام حرم را هم نگه نداشته و امام را مجبور خواهند کرد . کل بلاد اسلامی از جیحون تا شام ،مطیع خاندان اموی بود پس از هر زاویه ای که امام می نگریست کوفه بهترین جا بود . در پاسخ به آنها نوشت که حس اتحاد آنها را درک می کند اما سابقه اهل کوفه امام را محتاط کرده بود پس به نامه اعتماد نکرد و پسرعمویش مسلم را به آنجا فرستاده تا شرایط را بررسی کند. مردم کوفه به سرعت با مسلم بیعت نموده و حتی مسلم به منبر مسجد کوفه رفت . نوشته اند بیش از ۱۸۰۰۰ تن برای یاری امام حسین با مسلم بیعت نمودند. مسلم هم سرخوشانه نامه ای به امام نوشت و شرایط را ایده آل توصیف نمود . امام مطمئن از شرایط به وجود آمده تصمیم به خروج از مکه و هجرت به کوفه می گیرد . اما از آن سو ،به زودی ورق برگشت و حاکم جدید کوفه ابن زیاد که منسوب یزید بود بر کوفه مسلط شد و مسلم را در اواخر شهریور کشت . این همان موقعی بود که امام ، مکه را به قصد کوفه همراه با خاندان خود ترک گفته بود . امام از وقایع جدید کوفه اطلاعی نداشت .

 

کاروان امام حسین بعد از تقریبا 2 هفته از وقایع کوفه مطلع شد اما باز به مسیرش ادامه داد. طبیعتا امید وی و همراهانش به پیروزی بود چرا که فکر می کردند جذبه امام از مسلم بیشتر است و مردم کوفه با دیدن وی به یاریش می‌شتابند. اما چند روز بعد که امام از اوضاع اسف بار کوفه و مثله کردن قاصدانش بیشتر مطلع شد درک کرد که وضعیت چندان مساعد نیست به همراهانش گفت که با توجه مسائل غم بار پیش آمده و خیانت کوفیان، شرایط با قبل فرق کرده و هر کسی بخواهد می تواند از ما جدا شود که عده ای جدا شده و رفتند .

 

کاروان به مسیر خود ادامه داد . یکروز مانده بود که به کوفه برسند که  لشکر حر در  80 کیلومتری کوفه راه را بر کاروان امام بستند . امام که گمان می کرد اینان از اهل کوفه باشند گفت که شما امامی نداشتید و من وسیله اتحاد امت شدم. اگر حامی من باشید به سمت کوفه خواهم رفت. اما اگر دیگر مرا نمی‌خواهید من به مکان اولم باز خواهم گشت . سپس به نامه‌هایی که کوفیان به وی نوشته بودند، اشاره نمود و دو کیسه که پر از نامه‌های کوفیان بود را به حر نشان داد. اما حر گفت که فرمان دارد که امام و همراهانش را فقط پیش ابن زیاد ببرد و اجازه بازگشت به مدینه یا مکه را به آنان نخواهد داد .

 

در 13مهر ، امام حسین در کربلا خیمه زدو فردای آن روز لشکر ۴۰۰۰ نفره عمرسعد وارد کربلا شدند . با این که عمرسعد تمایلی به جنگیدن با امام حسین نداشت اما به طمع وعده حکومت ری از ابن زیاد اطاعت کرد. ابتدا امید داشت که از جنگ با امام جلوگیری کند. اول از هر کاری، عمر سعد نامه‌ای فرستاد تا از قصدش برای آمدن به عراق مطلع گردد. که جواب شنید که به علت نامه‌های کوفیان به عراق آمده و اگر مردم عراق وی را دیگر نمی‌خواهند، وی به مدینه باز خواهد گشت. وقتی ابن سعد موضوع را به ابن زیاد گزارش داد، ابن زیاد اصرار کرد که حسین حتماً باید با یزید بیعت کند و در عین حال اجازه نمی دادند که در آن گرما کاروان امام از رود فرات آب بردارند و تشنگی بر آنان غلبه کرده بود . در عین حال ابن سعد تمایل داشت که با امام حسین به توافق برسد و مذاکرات شبانه را شروع کرد این مذاکرات، بخش اعظم شب به درازا کشیدکه امام مجددا پیشنهاد بازگشتش به مدینه را مطرح نمود . اما در کوفه ،شمر در ابن زیاد نفوذ کرد و وی را تحریک کرد که جز تسلیم امام چیزی دیگر نخواهد که اگر با امام مصالحه کند، نشان دهندهٔ ضعف ابن زیاد و قدرت امام  است و ابن زیاد را با خود هم رای کرد .

 

شمر حامل پیغامی برای ابن سعد شد که ابن زیاد به عمر بن سعد فرمان داده که اگر حسین تسلیم نشود، به وی حمله کند و پیکر حسین یاغی و شورشی بعد از کشته شدن لگد کوب شود. عمرسعد با شنیدن سخنان شمر وی را مورد لعنت و دشنام قرار داد و گفت که تمام تلاشهایش برای پایان داده مساله به صورت صلح آمیز را بی اثر کرده‌است. ابن سعد می‌دانست که حسین به خاطر روحیه اش تسلیم یزید نخواهد شد.

 

امام ، غروب 20مهرماه ، مطلع شد که ابن زیاد فقط تسلیم وی را خواهان است نه چیز دیگر و او هم کسی نبود که پا بر روی عقاید و اعتقاداتش بگذارد و تسلیم شود ،پس آماده نبرد و شهادتی محتوم  شد. امام آن شب را مهلت خواست و به خویشاوندان و حامیانش گفت که من یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی مخلصتر از خاندان خود نمی‌شناسم. خدا شما را پاداش دهد. من فکر می‌کنم که فردا کشته خواهیم شد. من از شما می‌خواهم که بروید و اصراری به ماندنتان ندارم. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید. اما یارانش نپذیرفتند و به بیعتشان وفادار ماندند. آن ها تمامی آن شب را به نماز و مناجات پرداختند و جنگ فردا صبح شروع شد.

 

صبح روز چهارشنبه 21مهر ، امام خود را معطر به مشک نمود و در حالی که سوار بر اسب بود و قرآنی به دست داشت گفت که خدا ولی اوست و دین را محافظت خواهد کرد. به مردم سخنان پیامبر که وی و امام حسن را سرور جوانان بهشت خوانده بود و جایگاه خانواده‌اش را یادآوری نموده و از آنان خواست تا فکر کنند که آیا کشتن وی، امری مشروع است؟ سپس مردم کوفه را به خاطر اینکه پیشتر از وی خواسته بودند تا پیششان بیاید، سرزنش نمود و درخواست کرد تا اجازه دهند وی به یکی از سرزمینهای اسلامی برود . اما دوباره به وی گفته شد که اول از همه باید تسلیم یزید گردد. امام حسین در پاسخ گفت که هیچگاه خودش را همانند یک برده تسلیم نمی‌کند و جنگ شروع شد . بسیار از اوقات کوفیان با تیر از راه دور حسینیان را به شهادت می رساندند و گهگاه هم با نبردهای با شمشیر . بعد از ظهر بزرگترین فرزند امام علی اکبر کشته شد سپس پسران مسلم بن عقیل، پسران عبدالله بن جعفر، پسران عقیل و قاسم پسر امام حسن . عباس برادر رشید و شجاع امام نیز که برای آب آوردن برای کاروانیان به فرات رفته بود در محاصره افتاده بود و بعد از نبردی شجاعانه کشته شده بود .

 

از یاران امام  56ساله ، کسی باقی نمانده بود و او تنها و شجاعانه می‌جنگید ولی در برابر آن لشکر انبوه چاره ای جز شهادت نبود. ناگهان تیری به گلویش خورد و سرانجام در حالی که از ناحیه سر و بازو آسیب دیده بود با صورت بر زمین افتاد و سنان ابن انس سر وی را از بدن جدا نمود .بعد به غارت روی آوردند و لباس‌های امام ، شمشیر و اثاثیه‌اش، کفشها و همچنین زیورآلات و چادر زنان نیز غارت گردید. از یاران امام همه آن ۷۲ تن شهید شدند.

 


     


ترس از دوزخ یا شوق به بهشت ؟


پنجشنبه که به خونه بر می گشتم با همکاری توی مترو هم مسیر شدم و حرفمون از کسادی بازار و این که هنوز روحانی نتونسته تحرکی به کسب و کار بده شروع شد و رسید به آشنای مشترکی که چندی پیش ناغافل فوت شده بود و حرف به مرگ و اون دنیا کشید (بازم همون عزرائیل پست قبل!) .این همکار در بین صحبتهامون نکته ای رو گفت که به نظرم تا حدودی درست بود . می گفت خیلی از به ظاهر مومن ها و نمازخون ها رو روزه گیرها رو می بینی ؟اگه واقعا بری تو بحرشون معلوم میشه که از ترس عذاب جهنمه که این کارها رو می کنن نه شوق رسیدن به نعمات بهشت .


بعد که وسط راه خداحافظی کرد و رفت ، دقت کردم دیدم انگار راست میگه ها . توصیفات قرآن از بهشت و جهنم اصلا توی یه سطح نیستن .اون جا بهشت رو باغی بزرگ و سرسبز توصیف می کنه که از زیر درختای بلندش ،جویها ونهرهای آب روونه و هر خوراکی و نوشیدنی ای بخواین اونجا هست . لباسهای شیک و لطیف می پوشین و وقت و بی وقت دور هم به مهمونی جمع می شین و تا دلتون بخواد برای بازی و شادی ! دختر (پسر؟) ای کم سان و سال زیبا دورو برتون ریخته .


خب این توصیفات خیلی آشنا نیست ؟ الان خیلی جاها روی همین کره زمین هست که این جوری هستند  و اکثر مردم می تونن اینها رو تجربه کنن . حالا شاید برای عربستانی بیابون نشین ،اون موقع این چیزا خیلی فان بوده اما الان هم !؟ خیلی از مردم اون نعمات مادی بهشتی رو که توصیفش شده رو دارن همین جا تجربه می کنن و نیازی نیست بمیرند تا ببینندش که .


به جاش توصیفات جهنم در قرآن هنوزم دهشتناک و مهیب و ترسناکه .اون جا راه به راه داغتون می کنن با انواع و اقسام آتیش ها و قیرهای مذاب و جوشان ، صورتتون رو داغ می کنن ، پشتتون رو داغ می کنن ،با صورت روی زمین جهنم می کشنتون ، صورتتون سیاه میشه ، توی آتیش محاطین اصلا ، با غل و زنجیرهای مذاب بسته شدین و نمی تونین جنب بخورین ، چیزی که تنتونه از جنس سرب مذابه ، گشنه و تشنه هم که شدین باید گیاهای خاردار و زقومی که مثل فلز گداخته داخل شکمتون قل قل میکنه و می جوشه رو بخورین و برای رقع عطش هم زردآب و آب جوشی که تا آخرین حد داغ شده و چرکی که از پوست و گوشت بقیه جهنمیا میاد رو سر بکشین  .


خب فکر نکنم کسی تو این دنیا این چیزا رو تجربه کرده باشه و زنده هم مونده باشه ! پس اون ترسه انگار خیلی بیشتر محرک بسیار از افراده تا اون اشتیاقه .


شما چی فکر می کنین؟


عیب پوش هم دیگر باشیم

 

 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم ، بسم الله الرحمن الرحیم و بهی نستعین .  

 

خدمت خواهران و برادران دینی و ایمانی عرض کنم که پست امروز این منبر ، درباره صفت حسنه ای هست به نام عیب پوشی که از بزرگترین شاخصه‌های خیرخواهی است و از آن تعبیر به ستر عیوب می‌شود و در اصطلاح، عیب پوشی، پرده بر بدی‌های مردمان افکندن است
در فضیلت وشرافت عیب پوشی و پرهیز ازعیبجویی
، روایات بسیاری ذکر شده است که به بیان پاره‌ای از آن‌ها می‌پردازم:امام علی علیه السلام فرموده اند :در گفتن عیب کسی شتاب مکن. شاید خدایش بخشیده باشد .پس هر کدام از شما که به عیب کسی آگاه است به خاطر آنچه که از عیب خود می‌داند باید از عیب جویی دیگران خود داری کند.
و نقل است از حضرت عیسی نیز ‌به اصحابش فرمود: بگوئید ببینم اگر کسی ببیند گوشه‌ای از جامه برادرش در خواب کنار رفته و عورتش نمایان شده، بقیه را هم عقب می‌زند یا آن را می‌پوشاند؟ گفتند: البته آن را می‌پوشاند. فرمود: ابدا، شما جامه را یکباره عقب می‌زنید. آن‌ها فهمیدند که سؤال جنبه مثال دارد. گفتند: یا روح اللَّه، مقصد چیست؟ فرمود: این مثال مردی است که از برادرش عیبی بیند و نپوشاند

 

ای خواهران و ای برادران بدانید و آگاه باشید که در فضیلت وشرافت عیب پوشی همین بس که یکی از اوصاف خدای سبحان است. پس باید نگریست که چگونه خداوند بر امر گناهکاران در دنیا وآخرت پرده می‌افکند و ماهم که بنده اوییم به وی تاسی جوییم
امام رضا علیه السلام نیز می‌فرمایند:بر مومن سزاوار است که از پروردگار سه خصلت را بیاموزد: یکی از آن خصلت ها عیب پوشی و کتمان است .هیچ‌کس را رسوا مکن؛ چرا که ستّار العیوب قبایح تو را از غیر پوشانیده و کسی را به او مطّلع نکرده، تو نیز به حکم متخلّق به اخلاق الهی شدن عیب کسی را فاش مکن .

البته این نیز عیان ومبرهن است که عیب پوشی در مواردی است که عیوب پنهانی سرچشمه مشکلات اجتماعی نگردد وگرنه در آن‌جا وظیفه افشاگری به میان می‌آید و جلوگیری از مفسده های بزرگ .
 

حال این سوال پیش می آید که کجاها باید عیب پوشی کرد؟ بنده پاره ای از مصادیق عیب پوشی را خدمت شما بزرگواران عرض می نمایم:
اول عیب پوشی مؤمن است که امام باقرفرموده: مؤمن به مؤمن حق واجب دارد که تا هفتاد کناه کبیره بر او پرده پوشی کند. یعنی این که برای گناهان کبیره است و تکلیف ما بر گناهان صغیره که مشخص است انشالله .
دوم عیب پوشی همسایه ات که امام سجاد می‌فرمایند: امّا حق همسایه تو آنست که در پشت سرش آبرویش را نبری و اگر از او چیز ناشایسته‌ای سراغ داری آن را پرده‌پوشی کنی

سومین آن عیب پوشی خردسالان است . امام زین العابدین فرمودند: حق خردسال این است که بر او رحمت آری از خطایش بگذری و پرده‌پوشی کنی که این خود سبب بازگشت و اصلاح حال اوست. گاها رویت می شود که پدر و مادر کوچکترین خطای طفل را بر سرش می زنند و وی را نزد سرو همسر تحقیر می نمایند که شرع این بلیه را قویا رد کرده است .

 

 

خدمت خواهران و برادران مجازی خودم عرض کنم که این صفت حسنه پرده پوشی از عیوب دیگران نتایجی بس نیکو در سلامت روانی جامعه دارد . اولین حسن آن عدم شیوع گناه است . مولای متقیان فرموده است که اگر مؤمنی را ببینم بر کار بد و گناهی مشغول است همانا او را به لباس خود می‌پوشانم و در قرآن کریم  از آن نهی شده و وعده عذاب به کسانی که مرتکب این معصیت کبیره شوند داده شده است: «کسانی که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم باایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است» إنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ
دوم این است که چون آدمی نمی‌پسندد که عیب او بر همه آشکار شود لذا خود وی نیز باید عیب پوش مردم باشد تا خداوند متعال نیز عیب پوش او باشد. در روایتی مردی به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: دوست دارم خداوند عیب‌های مرا بپوشاند. حضرت فرمودند: عیب‌های برادرانت را بپوشان  و  هر که در عیب‌های نهانی مردم تفحّص کند، خدا او را از دوستی دل‌ها محروم گرداند.

 

 

این بود منبر امروز ما ، خداوند همه ما را بیامرزد و قرین رحمت خویش بگرداند و صفات حسنه را در این جامعه ساری و جاری بگرداند . الهی آمین یا رب العالمبن

والسلام علیکم و الرحمت الله و برکاته