بفرما ، ما نگفتیم این بابا اوباما دوباره میره کاخ سفید ؟ همه می دونن که پیشبینی های این مکان مو لا درزش نمیره !!
خب باید منتظر ادامه سیاستهای قبلی یانکی ها بمونیم با این تفاوت که تو 4 سال اول اوباما دستش رو برای دوستی دراز کرده بود و تا چند وقت شل کن سفت کن درآورده بود و این دفعه دیگه با توپ پر و قیافه حق به جانب و مشت گره کرده میاد جلو .
فقط امیدوارم که در طرف ما هم این هوشمندی زیرکانه رو داشته باشه که با این رویه جدید اینا، چجوری برخورد کنه که کمترین آسیب به مُلک و ملت برسه .
الهی آمین !
پانوشت بی ربط : مصاحبه وبلاگ دیالوگ با جواد اسفندگان رو بخونید . برای اونایی که جواد را می شناسند خوب و جالبه .
....
کامنت برگزیده
شیرین گفته : همانطور که یکی از دوستان اشاره کرده بود، وظیفه باراک در قبال رای دهندگانش و مردم امریکاست و طبیعی است که در تصمیم گیریها باید منافع آنها را در نظر بگیرد و نه خوشایند و منافع سایر ملتها را.
فقط میماند این واقعیت مهم - که برای خیلی ها پذیرفتنش سنگین می آید - که امریکا بزرگترین و قوی ترین مشور دنیاست و طبعا ساسیت گذاریهایش بر تمام دنیا تاثیر میگذارند. چرا که در مقیاس کلان جهت دهنده جهانی سیاست و اقتصاد است. به شوخی میگویند اگر امریکا عطسه کند مابقی دنیا از سرماخوردگی در بستر می افتد!
یکی از دلایل بسیار که بخاطرش من مشتاق انتخاب مجدد باراک بودم، خاستگاه او و زندگی قبل و فعلی اش است. فکر نمیکنم یک سوپر میلیونر هیچوقت بتواند نماینده تمام ملت باشد - در هر کشوری - کسانی که سالهاست از خدمات بهداشتی عمومی استفاده نکرده اند، از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکرده اند، از گرانی بنزین تنشان نلرزیده است، نگران هزینه دانشگاه خود نشده اند ... هرگز قادر به درک درد زندگی هر روزه طبقه متوسط و فقیر جامعه نیستند.
نکته دیگر که دوست دارم اشاره کنم در مورد نطق بعد از اعلام نتایج رامنی و خود باراک اوباما است. الگانس سیاسیی در هر دو دیدم که آه از نهادم در آمد... فکر کنم حتی بعد از قرنها هم در ایران و خیلی کشورهای دیگر به آن حد نرسیم!
کارتر - کلینتون - بوش(پسر) - اوباما - بوش (پدر)
امروز جماعت آمریکایی پای صندوقهای رای رفته اند که چهل و پنجمین رئیس جمهورشون رو به کاخ سفید بفرستند .
یه پیش بینی هم از خودمون در کنیم و اون این که من می گم این بابا ،باراک حسین اوباما ،دوباره رئیس جمهور می شه . البته من برام فرقی نداره که این بشه یا اون یکی ، رامنی ، چون هیچکدومشون برای من ایرانی ، تره هم خورد نمی کنن .
قبلا که اون بوش جنگ طلب سر کار بود دلمون می خواست اوباما سرکار بیاد که شاید تو زندگی ما یه فرقی بشه که فرقی نکرد . ببخشید البته فرقی شد و ارزش پولمون سقوط آزاد کرد و صنایعمون خوابید و هی بیشتر و بیشتر به ما مردم فشار آورد و مجموعا حالش رو بردیم.
یعنی می خوام بگم این بابا بر خلاف اون جرج بوش ، آدم آب زیرکاه تر و مارموزی تریه و تونسته تو این 4سال تحریم های دنیا رو علیه ما 10برابر کنه و کاری کنه کارستون . ما رو انداختن گوشه رینگ و د بزن . البته تو سر و صورت تا حالا نزدن ولی تا دلتون بخواد تو شکم و پک و پهلو و کلیه مون چرا .
باراک حسین آقا ، دستت درد نکنه برادر . تو تا حالا جوونمردی بودی برای خودت که نزدی توی چشممون ، اجرت با خدا !
....
کامنت برگزیده
ترمه گفته : شما انتظار دارید رئیس جمهور آمریکا - ابرقدرت جهان- برای مای ایرانی تره خورد کنه؟ چرا؟؟؟ اوباما یا رامنی یا ... رئیس جمهور آمریکا هستن. نماینده ی مردم آمریکا برای اداره ی کشورشون. ما هم نماینده های خودمون رو داریم!!!
در ضمن سیاست های کلی آمریکا مشخص هست و توسط رئیس جمهور تعیین نمیشه. رئیس جمهور فقط روش اجرای این سیاست ها رو مشخص می کنه.
من که دارم می رم یه امام زاده ای جایی دخیل ببندم که همین باراک حسین آقا! انتخاب بشه. وگرنه مطمئنا روش برخورد با ما خیلی جالب تر میشه!!!
از نظر من سینمای خوب به دو جور تقسیم می شود، سینمای اسکاری و سینمای کنی ( من اصلا سینمای آبگوشتی و هندی و فیلم فارسی های قدیم و فعلی را در این تقسیم بندی نمی آورم) .
سینمای اسکاری سینمایی است که داستانی سر راست و کلاسیک و در ضمن به روز دارد و اوج و فرودهای مناسب و کشش و تعلیق های به جا . سینمایی که من بیننده را روی صندلی میخکوب می کند تا وقتی تکان بخورم که فیلم تمام شده و چراغهای سینما روشن .
سینمای کنی سینمایی است که روایتهای متعارف داستان گویی را می شکند و پیشرو و آوانگارد جلوه می کند . معمولا ریتمش کندتر است و تماشای آن دقت و حوصله می خواهد . یعنی من بیننده باید هیچ کار دیگری نداشته باشم و ذهن و وقتم را کامل خالی کرده باشم تا بتوانم یک فیلم کنی را تا آخر ببینم .
در دنیای امروز سلطه با سینمای اسکاری است . بهترین و بالاترین دستمزدها به سوپر استارهای آن ها می رسد ،بیشترین خبرهای زرد و سفید درباره آن هاست و بیشترین له یا علیه هم بودن برای آن هاست .
اگر به آمار فروش فیلمهای این سبکی نگاه کنید و بعد آمار فروش سینمای کنی را هم ببینید ، متوجه می شوید اصلا قابل مقایسه نیستند . اما شما وقتی یک فیلم کنی را خوب تماشا کنی . تا مدتها دیگر رهایت نمی کند و دائم به فیلم نگاه می کنی ، دائم نظرات دیگران را جویا می شوی ، دائم نقد فیلم را می خوانی و معرفتی که تو را فرا گرفته دوست داری با بقیه تقسیم کنی .
عباس کیارستمی یک فیلمساز کنی است .
چند روز قبل فرصتی شد که فیلم 10 او را ببینم . فیلمی که در 1381 در ایران ساخته شد ولی مجوز پخش نگرفت و به روی پرده نرفت. کیارستمی در این خصوص می گوید: « با توجه به اینکه 10، فیلم کم هزینه ای بود و به صورت دیجیتال ساخته شد، من چندان از نظر اقتصادی ضرر نکردم. هر چند که وقت زیادی صرف ساختش کرده بودم».
10 یک درام مستند گونه است و داستان آن راجع به زن مطلقه ای است که حالا با اعتراض پسر نوجوانش نسبت به جدایی او روبروست و این زن بین خواسته های پسر و احساس استقلال زنانه در زندگی در تضاد است. راجع به زنی است که شبیه خیلی از آدمها، رفتارها و نمودهای بیرونی اش با احساسات درونی وی در تعارض هستند. راجع به زنی است که به دیگران نشان می دهد که می خواهد جدا از قید و بندهای عرف جامعه رفتار کند، می خواهد هم خانواده، هم شغل را در کنار یکدیگر داشته باشد. راجع به زنی است که می خواهد به فکر خودش باشد، در عین حال مادر خوبی هم باشد. کارهای خانه داری را به کارگر بسپارد و بالاخره می خواهد در جامعه مرد سالار زندگی کند اما به هیچ وجه یک زن سنتی نباشد.
اما فرق این فیلم با فیلمهای معمول این است که نوع بیان این داستان با فیلمهای اسکاری کاملا متفاوت است . کل فیلم در یک ماشین می گذرد و اکثرا دوربین ثابت است و یا راننده که همین زن است و یا کناری اش را نشان می دهد . شالوده فیلم بر پایه دیالوگ بنا شده و با همین هم جلو می رود چشمگیرترین ویژگی این گفتوگوها این است که همه در ماشین اتفاق میافتند و قهرمان فیلم در تمام مدّتی که حساسترین مسائل زندگیاش مورد بحث قرار میگیرند پشت فرمان نشسته است. 10 گفتوگو در ماشین.
طبق معمول فیلمهای کیارستمی ، بازی بازیگران ( بهتر است بگویم نابازیگران ) فوق فوق العاده است . بازی پسر 10 ساله فیلم چیزی ورای بازیست ، خود حقیقت است . به طوری که من چند بار شک کردم که نکند دارم فیلمی مستند تماشا می کنم . عباس کیارستمی استاد این جور کارهاست .
همین طور که فیلم را تماشا می کنیم آرام آرام معرفت و شناخت ما به قهرمان داستان بالا می رود و از ابتدای فیلم و سکانس 10 که ما حتی چهره او را هم نمی بینیم به انتهای فیلم و سکانس 1 که می رسیم متوجه می شویم زن را به تمامی شناخته ایم و با او همذات پنداری می کنیم .
10 فیلم قشنگی است .
پانوشت ۱: برای تماشای فیلم به این لینک مراجعه کنید ( با تشکر از مصی که لینک رو پیدا کرد و برای ما فرستاد )
پانوشت ۲: این چند نقد را هم درباره فیلم بخوانید :
۱- نقد فیلم از روبرت صافارایان
۲- شرح و توصیف تفصیلی فیلم از نشریه آگراندیسمان
۳- تحلیل فیلم از محمد حسینی
....
کامنت برگزیده
مهردخت گفته : من هم عاشق فیلم کنی هستم و هم فیلم اسکاری. اولی مخصوص وقتهاییه که مغزم میخاره و دلم میخواد با یه وسیلهای یه کم بخارونمش. دومی مال وقتاییه که دیگه مغزه از اصطکاک زیاد داغ کرده و ترجیح میده بره تعطیلات.
بماند که از بس توی این زمونه مغز بیچاره همینطوری داره سوهان روش کشیده میشه که دیگه بیشتر طالب تعطیلاته و به قول شما عملاْ بیشتر ترجیح میده فیلم اسکاری ببینه.
شکفتن گل نیلوفر در دریچه فاضلاب جلوی محل کارم . عکاس آقای رگبار
....
کامنت برگزیده
مهردخت گفته : آدم فکر میکنه اینجوری این گل طفلکی وظیفهی خیلی سنگینی بهعهده داره..یه تنه باید زیباسازی کنه. شاید با یه گل بهار نشه ولی یه گل قد یه گل زیباست حتی در مزبله.
اول این که از بابک جوگیریات خیلی ممنونم که با یک دوپینگ اساسی و مشتی این اول صبحی این بنده رو حسابی شارژ کرد و تو وبلاگش درباره من و کافه قدیمی تعطیل کرده شده ام و کافه جدیدم یادداشت زیبایی گذاشت و باعث شد هم یه عده ای که بنده رو گم کرده بودند آدرس کافه جدید رو بیایند و هم یه عده مشتری جدید بیان سر میزهای فکستنی این کافه .
به نظر من این حرکت قشنگیه که تو یه همچین مواردی ما وبلاگ نویسا این جوری هوای هم رو داشته باشیم . این اتحاد صنفی قشنگه . بابک جان ازت خیلی خیلی ممنونم . یه اسپرسو دوبل طلبت برادر .
اما بریم سر مطلب امروزمون . . .
چند قطار مترو آمده بودند و رفته بودند و نتوانسته بودم سوار شوم . همه شان پر پر بودند . قطار چهارم رسید دیگر باید سوار این یکی می شدم . 20 دقیقه ای می شد که منتظر بودم و دیرم شده بود . قطار چهارم هم شلوغ بود البته با کمی هل دادن و از علی مدد جستن ،می شد داخل شد که شدم . اما قطار با درهای باز سرجایش ماند و حرکت نکرد . چند دقیقه بعد اعلام کردند که به علت خرابی قطار جلویی مجبور به توقف در این ایستگاه است . چند نفری پیاده شدند ولی اکثریت جایی را که بعد ار مدتها یافته بودند را ترک نکردند .
یک ربعی قطار با ازدحام شدید مسافر سرجایش در ایستگاه توقف کرده بود . فقط یکجا ایستادن پا درد دارد . بالاخره درها را بست و حرکت کرد. عده ای خندیدند و عده ای به شوخی یا جدی صلوات فرستادند. من هم نفس راحتی کشیدم که بالاخره راه افتاد . اما ناغافل که سر گنده هنوز زیر لحاف است .
به ایستگاه بعد که رسیدیم دیدیم که قطار جلویی که خراب بوده همه مسافرانش را آنجا پیاده کرده و جای سوزن انداختن نیست . ما فکر می کردیم قطار ما در این ایستگاه توقف نمی کند اما شروع که به کم کردن سرعت کرد فهمیدیم که چه خوابی برای ما دیده است!
اکثریت دست به فغان برداشتند که وای نستا وای نستا که قطار ایستاده بود و درها را باز کرده بود ! واگن پر پر پر بود و من خودم هم زورکی سوار شده بودم . از ذهنم گذشت که اینها نمی توانند که داخل شوند ولی زهی خیال باطل که جمعیت منتظر روی ایستگاهها ، همگی و دسته جمعی به داخل واگن ها با داد و بیداد و هوار هجوم بردند و به قدری فشردند که منی که جلوی در ایستاده بودم چندی بعد وسط کوپه بودم ! درها بسته شد و قطار به راه افتاد .
در این چند سال همچنین ازدحام و فشاری را در مترو تجربه نکرده بودم ،فشار قبر . هوا بسیار دم کرده و کم اکسیژن بود و کولرها جوابگوی این جمعیت نبودند و عرق از هفت بندم راه افتاده بود . اما این تازه اول داستان بود که قطار کمی پس از حرکت دوباره ایستاد و این دفعه درست وسط تونل و ناگهان چراغهایش هم خاموش شد و همه چیز در تاریکی مطلق فرو رفت . احساس نفس تنگی به من دست داده بود .
مردم پشت سر هم زنگ تماس با راننده را می زدند. چند دقیقه گذشت و راه افتاد و چند دقیقه بعد مجددا ایستاد . این دفعه عقب عقب حرکت کرد !! عده ای خندیدند و عده ای از عصبانیت فریاد زدند و به شیشه ها کوبیدند . بعضی از گرما و فشار حالشان بد شده بود و بقیه بادشان می زدند . من که از عصبانیت دلم می خواست از قطار پیاده شوم و محکم بزنم توی گوش راننده قطار . ایستاد و دوباره به جلو حرکت کرد و . . . سرتان را در نیاورم راهی که ۲۰ دقیقه معمولش بود در یک ساعت و ۲۰ دقیقه طی شد ! و نهایتا افتان و خیزان و عرق ریزان و نفس تنگیان و .... و بعد از طی کردن چندین ایستگاه ، به ایستگاه آخر رسیدیم . خیلی ها زیر لب یا بلند بلند به مترو و راننده قطار فحش می دادند .
نرسیده به ایستگاه ،صدای راننده در کوپه ها پیچید: «مسافران عزیز گاهی خرابی دستگاهها امریست غیر قابل پیشبینی که در این مجموعه هم پیش اومده . من به عنوان راننده این قطار از طرف مجموعه مترو از همه شما عذر خواهی می کنم . »
نمی دانم باورتان می شود یا نه . این عذرخواهی ساده عین آبی بود که بر آتش من ریخته باشند . قطار توقف کرد و همه چون زندانیانی که آزاد شده باشند از کوپه ها بیرون ریختند و نفسی در آزادی کشیدند . خواه ناخواه به سمت جلوی قطار حرکت می کردیم . راننده از جایگاهش بیرون آمده بود و به لبخندی عذرخواهانه به مسافران می نگریست . دیگر کسی از او خشمگین نبود . حتی چند نفر جلو رفتند و با او دست هم دادند !
همان یک جمله عذرخواهانه کارش را کرده بود .
....
کامنت برگزیده
پرچونه گفته : این اتفاق خیلی جاها جواب میده یک باری هم که بارون زده بود و آب ایستگاه مترو اومده بود ...شبش شهر دار تو برنامه پارک م.ل.ت اومد و از مردم خیلی خیلی با احساس و چندین بار عذزخواهی کرد و قول داد بزودی درست بشه و همونطور هم بزودی درست شد... قبل این برنامه همگی درحال فحش و ناسزا دادن نثار روح جمیع امواتشون بودیم ....
اینه تاثیر اینکه مسئولی و یا هرکسی که اشتباهی رو کرده و یا حداقل دیگران اونو مسبب میدونن بیاد و با یک لبخند عذرخواهی کنه که ما بفهمیم و تو دلمون بگیم اوون آدم مارو و حال مارو درک کرد که عذرخواست