ولادت
نوشته شده در شنبه یکم بهمن 1390 ساعت 12:44 شماره پست: 619
رفقای عزیز و نازنین
از محبتهای همتون تو این هفته ای که گذشت ممنون و متشکرم . واقعا وقت نداشتم و ندارم . همه پیامهای پرمهر و مهربانانه اتون رو با موبایلم می خوندم و سرخوشی ای شادمانه در جانم فرو می ریخت . هم نوزاد داری و هم گرفتاری کارهای خودم که یه دفعه روی سرم ریخت و مجبور هستم کار دو نفر دیگه رو هم که دیگه نمیان سرکار ، انجام بدم وقتی برای آپ کردن باقی نذاشته !!
فقط تلگرافی بهتون بگم که دانیال ما به سلامتی و خوشی دنیا اومده و اوقات خوش ما چندبرابر شده و اینو بگم که بچه یکی از بزرگترین نعمتهایی هست که خدا به ما عنایت کرده . این عکس دانیاله :
یه کمی سرم رو بتونم خلوت کنم حتما توضیح کامل و خوبی از اون روز براتون خواهم نوشت .
فعلا رخصت !
و این گونه دانیال پا بر عرصه نهاد !
نوشته شده در دوشنبه سوم بهمن 1390 ساعت 11:13 شماره پست: 620
الوعده وفا و داستان زایمان باران خانوم و ولادت آقا دانیال
صبح اول وقت آفتاب نزده من و عیال شال و کلاه کردیم و خودمون رو تو تاریکی ها رسوندیم به بیمارستان مربوطه . به ما گفتند که خانوم رو ببرین اتاق زایمان و خودتون هم برین پذیرش و حسابداری و کاغذبازی های مربوطه خودش . بعد از این که کلی فرم امضا کردم که بابا من رضایت دارم همسرم این جا فارغ بشه و ازتون راضی ام و اینها ، ما رو فرستادن سراغ صندوق که یه ودیعه چندمیلیونی بدیم اونجا برای روز مباداشون !
این پروسه که تموم شد من و والدین ین (جمع چهار والد رو می گن ها ) منتظر شدیم. اونها تو لابی بیمارستان و من و یه سری پدر آینده دیگه پشت در اتاق زایمان . آقا اتاق زایمان هم بود اتاق زایمان های قدیم والا . اگه شما از سنگ صدا می شنیدی از این زائوها هم شنیدی . نه جیغی نه فریادی نه عربده کشی ای . بابا درد زایمان گفتن ها . اما دوره که عوض شده همینه . خانوما خیلی مرتب تو اتاق نشسته بودن تا نوبتشون بشه و مثل آرایشگاه برن بشینن رو صندلی تا کارشون انجام بشه و بچه به بغل پاشن بیان بیرون .
ما پدرهای آینده 6نفر بودیم و این جوری که فهمیدم سابقه دارشون من هستم و بقیه همه تازه کار و سرد و گرم نچشیده روزگارند و ناچار هول و هراسشون هم بیشتر از من . این پدرهای آینده برای رفع اضطرابشون یه بند راجع به هزینه های بیمارستان و پوشک و شیرخشک دادسخن سر می دادند تا معلوم بشه که چقد گرفتارترند .
قبل از این که عیال بنده همون باران خانوم وارد اتاق زایمان بشه یکی از پرستارها اومد و دوربین فیلمبرداری استندبای شده بنده رو با خودش برد تو تا ازآقا دانیال از بدو تولد تصویرهای متحرکی داشته باشیم که رسم خوبیه و ما سر بنیامین هم هیمن کار رو کردیم. باران دومین نفری بود که فارغ شد و پرستار که اومد بیرون به من مژدگانی تولد طفل رو داد و سلامتش و شیرینی نقدی خودش رو هم همون جا و فی المجلس وصول کرد ، پدرهای آینده دور من جمع شدند و بعد از تبریک مظنه شیرینی دادن رو پرسیدند .
یه چیزی خدمتتون بگم که همیشه می گن که شنیدن کی بود مانند دیدن مثال دقیق و به عینه اش همینه . ما (منظورم ما پدرهاست )هرچی هم خانوممون بیشتر شکمش بزرگتر بشه و از بیرون حرکات نوزاد رو لمس کنیم باز هم نمی تونیم اون ارتباطی رو که مادر با نوزاد درون شکمش داره برقرار کنیم . یه جورایی امری انتزاعیه . اما وقتی پرستار صدات میکنه و می ری پشت در اتاق نوزادها و خانومه پرده رو می زنه کنار و یه موجود زنده ، بچه ات، که با قدرت تمام گریه می کنه و خودش رو تکون میده رو می بینی یه چیزی ، یه چیز غریب درون تو تکون می خوره و یه حس فوق العاده خاص خاص که با هیچ کدوم از لحظات زندگیت تا به حال قابل قیاس نیست برات رخ میده و تو دقیقا از همون لحظه یه آدم دیگه میشی که قبلا نبودی .
این حس دوباره و این دفعه هم برای من رخ داد و با دیدن دانیال که گریه می کرد و انگشتش رو توی دهن و چش و چارش فرو میکرد دچار همون حس غریب و البته آشنایی شدم که موقع اول بار دیدن بنیامین بهم دست داد .
بله می گفتم باران هم کم کم بهوش اومد و اولین چیزی که می پرسید این بود که بچه سالم هست ؟ زیادی کوچولو نیست و از این سوالهای آشنایی که مادرها می پرسند وخب شکر خدا همه چیز رله بود جایی برای نگرانی نبود و نیم ساعت بعد هم بچه رو رو تخت روان آوردند پیش ما و دادند دست مادرش و رفتند . قدرتی خدا رو ببینین که بچه نیم روزه خودش بلد بود از سینه مادرش شیر بخوره . جل الخالق .
مورد عجیب گلشیفته
نوشته شده در چهارشنبه پنجم بهمن 1390 ساعت 9:28 شماره پست: 621
وقتی که خبرش رو خوندم باورم نشد. چندسایت اصولگرا با ذوق زدگی تمام ،خبر رو کار کرده بودند .وقتی عکسش رو هم دیدم همین طور . بالاخره دنیای دیجیتاله و هزار ترفند. فوتوشاپ فوتوشاپ که میگن همینه دیگه . ورداشتن سر گلی رو گذاشتن رو تن یه دختر بی لباس دیگه که خرابش کنن . با خودم گفتم که حتما تکذیب میشه . پدر مادرش هم تکذیب کرده بودن .اما وقتی فیلمش رو دیدم چی؟
این فیلم ۹۰ثانیه ای جزء مجموعه ای بود که از چند بازیگر جوان ، از جمله گلشیفته ،که نامشان برای نامزدی بخش بهترین “بازیگر مستعد” جوایز سینمایی سزار (معادل اسکار فرانسوی ها ) مطرح شده است، (گلی در فیلمی فرانسوی به نام می کشمت اگر بمیری بازی کرده )تهیه شده است که آنها را در حال عریان شدن و بیان این که مرا ببینید و به من رای دهید نشان می دهد. دقت کنید . در حال عریان شدن، اما واقعا نمی دونم که چرا از بین این تعداد دختر ، فقط گلشیفته از این در حال عبور کرد و کلا بالاتنه اش رو عریان کرد و یکی از ..نه هایش را به نمایش گذاشت ؟!!!
یهو تکون خوردم . راستش برام اصلا قابل قبول نبود . آخه یعنی چی ؟ چرا باید گلشیفته همیچین کاری می کرد؟ مگه تو ایران زندگی نکرده بود؟ مگه مردمش رو نمی شناخت ؟چه هدفی در پس این عریانی بود آخه ؟ خودش که ظاهرا گفته این اقدام وی یک کار نمادین است و وی قصد داشته با این کار یک نماد 6 و برهنگی ایجاد کنه. (من که نفهمیدم آخرش چی گفت )
اگه خواننده مطالب من باشین حتما متوجه شدین یکی از بازیگرهای مورد علاقه من گلشیفته فراهانی هست . صورت نمکین ،بامزه و شیطونش ، شیرینی و آنی که داره ، و بازی های خوبی که تو فیلمهای خوب کارگردانهای خوب ما مثل مهرجویی ،حاتمی کیا ، ملاقلی پور و فرهادی داشته اون رو به نظر من شاخص کرده .
بازی اش در م مثل مادر حسابی به یاد موندنی بود ، اولین حضورش در سینما در ۱۴سالگیش در درخت گلابی اولین سیمرغ بلورین رو براش به ارمغان آورد، بازی قوی اش در بوتیک ، یا درباره الی که چقدر عمیق بازی کرده بود ، یادمه در برنامه شب شییشه ای رشید پور اومده بود و چقدر دوست داشتنی و احساساتی ظاهر شده بود . چه اشکی ریخت برای مرحوم ملاقلی پور. بعد که تونست در یه فیلم درجه اول هالیوودی که رایدلی اسکات ساخته بود با دیکاپریو هم بازی بشه با خودم گفتم که دیگه این دختر دوست داشتنی سینمای ما بر قله های شهرت پرید و چقدر هم بلند . و بازی اش در اثرهای مستقل هنری هم ادامه یافت اما ...
چی باید بگم الان؟ راستش از دیروز ( زمان تایپ این متن) تا الان که اون فیلم کوتاه رو دیدم کمتر زمانی تونستم از فکر این قضیه بیرون بیام . یادمه وقتی زهرا امیرابراهیمی گرفتار اون سی دی خصوصیش شد و غالب مردم اون سی دی رو گرفتندو تماشا کردند هم براش شدیدا ناراحت شدم که چه جوری سرنوشتش دستخوش طوفان زمانه شد و آینده اش زیر و رو شد . اما اون کجا و این کجا ؟
شاید گلی خواسته یه حرکت آوانگارد بکنه . حرکتی که اسم اون رو مطرح کنه و شاید هم بخواد جریانی راه بندازه . نمیدونم ولی به جرات می تونم بگم که حرکت گلشیفته مورد تایید 74میلیون و نهصد و نودهزار نفر از مردم ایران نیست (از 75میلیون نفر) و گرچه باز هم به نظر من او یه انسان آزاد است و می تونه که هر کاری رو که دوس داره برای خودش انجام بده و در ایران هم نیست که مقید باشه تا ملزم به رعایت قوانین حاکم بر مردم این کشور باشه . در فرانسه (کشوری که الان اون داره زندگی می کنه ) این کارها جرم نیست و به اختیار خود شخص است که چه بکند و چه نکند و کسی را برای این جور کارها مواخذه نمی کنند .
برخوردها بسیار بیش از حد بود . وقتی به علتش فکر کردم به نظرم رسید که جامعه ایرانی روی گلشیفته جوردیگه ای سوای دیگر هنرپیشه ها و بازیگرهای وطنی نگاه می کردند . یه جورایی اون رو مثل دختر خودشون می دونستند و انتظار نداشتند این جور بر خلاف عقاید و دیدگاهای این ها عمل کنه وبرای همین حجم توپ و تشرهایی که نسبت به گلشیفته وارد شده بسیار بیش از اندازه یه هنرپیشه یا حتی ستاره سینمای ایرانه .
اما آیا گلشیفته به فکر خانواده اش در این جا نبود ؟ خیلی از رسانه ها وقتی گلشیفته در مجامع عمومی غرب بی حجاب ظاهر شد بهشان برخورد و الدرم بلدرم کردند اما حالا چقدر بنده خدا بهزاد فراهانی ، شقایق فراهانی ، مادرش رو آدمهای عقده ای اذیت کنند و به آنها خانواده یک ..ده لقب بدهند .گلشیفته از نظر من یک جور انتحار ایرانی بودن کرد. حتی اگه این حکومت ما هم سر کار نبود و حکومتی بود که با عقایدی 180درجه متفاوت با حکومت فعلی هم ، باز این کار گلشیفته مقبول قلبی قاطبه ایرانی ها نبود .
....
کامنت برگزیده
مهسا خانوم گفته : چه خوبه که راجع به گلشیفته نوشتین .نمی دونم یادداشت عباس معروفی راجع به گلشیفته رو خوندین یا نه؟ من بعد از خوندن این یادداشت و خوندن نظرا می خوام بگم درسته که گلشیفته واسه کاری که میکنه آزاده و کارش جنبه ی هنری داشته و هیچکس حق نداره بهش توهین کنه ، ولی می گم ای کاش گلی که با کاراش خودشو به یه چهره معروف نه تنها تو هنر که تو زمینه سیاسی تبدیل کرده بود یه کم قبل از انداختن این عکس فکر می کرد . گلی متعلق به کشوریه که هنوز بیشتر مردمش افکارشون سنتیه . سنتی که می گم منظورم اینه که مثلا سر همین قضیه خیلیا حق رو به گلشیفته می دن و به خاطر همین نظر ، خودشونو روشن فکر می دونن ولی اینا همونایین که وقتی حرف جنبش ....آزادی میشه فقط به این فک می کنن که بتونن اونجوری که دوس دارن لباس بپوشن حالا اگه ازادی بیان نباشه و ....عین خیالشونم نیست و هیچ کس دم از ازادی نمیزنه.اگه قرار بود شعور ملت ما انقد بالا باشه که بخوان چیزیو که کشورای مدرنی مثل کشورای امریکایی راحت هضم نکردن(انتشار عکس برهنه از بازیگراشون)درک و هضم کنه که دیگه غمی نداشتیم....گلی با این کارش زحمت خیلیا رو هدر کرد...همه ی اونایی که میخواستن به یه عده نفهم خیلی چیزا رو بفهمونن....
ما حرف می زنیم کی می شنوه؟
نوشته شده در شنبه هشتم بهمن 1390 ساعت 9:59 شماره پست: 622
وقتی چندی قبل پست به دادگاه شکایت می کنم رو نوشتم اکثریت خواننده هام با من مخالفت کردن و کارم رو عملی بیهوده دونستند . چندتاییشون هم از من خواستند که در همین محیط مجازی بنویسم و خلقی رو آگاه کنم که آگاهی مقدمه تغییر است . من با خود این مطلب مخالف نیستم ولی نکته دیگه ای در این جا خودش رو به ما نشون می ده و اون اینه که یه نفر کاربر اینترنت که صبح تا شب (یا شب تا صبح؟) که پای کامپیوترش می شینه و خودش رو وصل می دونه به میلیونها هموطن و غیر هموطن ،اکثرا آگاه نیست تو چه برهوتی داره قدم می زنه .
یه وقتایی که گروهی میان و همایش اینترنتی ای راه می اندازن و کمپین چند تا امضا و هی می گن امضا کن و فورواردش کن و ...تا حالا فکر کردن که چند درصد از هموطنها به این مباحث علاقه نشون میدن؟ اصلا علاقه تو سرمون بخوره . اصلا چند درصد از هموطنها به اینترنت دسترسی دارن؟
داستان حقیقی واقعا اسف باره . طبق آمار رسمی اداره آمار دولت (که کاربر اینترنت رو فردی می دونه که درسال حداقل یک بار به اینترنت وصل شده !! و تازه این تعریف هم آخر مسخره است چون در جهان امروز، کاربر اینترنت به کسی گفته میشه که حداقل روزی یه بار ،یا اقلا هفته ای چندبار، به اینترنت متصل بشه نه سالی یه بار) فقط 15 درصد مردم می رن تو اینترنت که اگه این یه بار در سال رو لحاظ نمی کردن چه آماری داشتیم ناگفته پیداست . در هر صورت با همین آمار یعنی این که از هر 100ایرانی 85تاشون اصلا نمی دونن اینترنت رو با چه ت ای می نویسن !! در روستاها که وضع وخیمتره . از هر 100روستایی 95تاشون از اینترنت بی خبرن .
همه این اطلاعات رو با جزئیات دقیق و ریز به ریز در وبسایت اداره آمار ببینین . (در این آدرس )
اون وقت مثلا من نوعی وبلاگ نویس چجوری دل خوش کنم که پیامم رو مردم می خونند؟!! حتی اگه وبلاگ خیلی خیلی فعال و پویایی هم داشته باشم نفوذ من تقریبا به نسبت جمعیت کشور در حد صفر درجه کلوین است که .
شاید این سوال به ذهنتون برسه که پس وضع باقی کشورها چه جوریه . باید خدمتتون عارض شم که نسبت مستقیمی بین پیشرفت و دسترسی وجود داره .این ضریب نفوذ شاهکار و عالی 15% ما ، در مقایسه با ضریب نفوذ کشورهای پیشرفته دنیا مثل هلند ،نروژ، سوئد، استرالیا (بالای 80%) ، آمریکا ، پرتقال ، دانمارک ، سوئیس ، ژاپن ، کانادا ، تایوان ، کره جنوبی ، انگلستان ، آلمان (بالای 65%) و فنلاند ، ایتالیا ، اتریش ، اسپانیا ، فرانسه ، مالزی ، اسرائیل (بالای 50%) نشاندهنده عقبماندگی شدید ایران در حوزه اینترنت و سایر حوزه هاست طبیعتا.اطلاعات کاملتر رو از (این جدول )ببینید .
حالا با این تفاصیل اگه من و شمای نوعی حرفی هم داشته باشیم (مثل همون حرکت کردن برای رفع آلودگی هوا) اما فقط بشینیم پشت مانیتور و زل بزنیم بهش و هیچ تکونی به خودمون ندیم به نظرتون چقدر می تونیم مثمر ثمر باشیم؟ هان چقدر؟
....
کامنت برگزیده
عطیه خانوم گفته : آقا از شما چه پنهون که همین دیشب یاد پست شکوائیه شما افتادم! منتها اون پست رو برای افزایش بی رویه نرخ سکه و ارز شبیه سازی کردم. تو ذهنم داشتم میگفتم کاش میشد به خاطر این رشد بی رویه قیمتها جایی رفت و شکایت کرد. اما چند ثانیه بیشتر طول نکشید که یادم افتاد نه تنهایی جایی برای شکایت وجود ندارد که چه بسا ممکنه به جرم تشو.یش اذ.هان عمو.می ببرنم یه جایی که حتی عرب هم جرات نداشت نی بندازه!
راستش دلم واسه اون دو تا وروجک توی خونه مون سوخت! و چه بسا برای پدرشون که عمرا بتونه از پسشون بر بیاد!
فیلم عروسی و قضایای آن
نوشته شده در یکشنبه نهم بهمن 1390 ساعت 12:34 شماره پست: 623
دیشب بالاخره چشممون به جمال فیلم عروسی شبنم و باجناق روشن شد. قابل توجه این که عروسی خواهر خانم و باجناق خرداد بود و الان کی هستیم؟ بهمن! والا مونتاژ سریال مختارنامه و درچشم باد هم بود باید قبل از این ۷ماه تموم می شد این که کلا سر تا تهش یه فیلم 1.5ساعته بیشتر نبود . هر دفعه هم ازشون می پرسیدیم بالاخره این فیلم عروسیتون حاضر شده یا نه این بنده خدا هام شونه بالا می انداختند .
از خدا پنهون نیست از شمام نباشه رفقا . بیشترین علاقه من برای دیدن این فیلم مربوط می شد به صحنه ای که خطبه عقدشون رو ( البته سوری) خونده بودم و می خواستم ببینم چه جوری خوندم و خوب بوده یا نه و اگه خوب بوده به عنوان شغل دوم تو این کسادی کارو بار میشه روش حساب کرد یا خیر؟
القصه اینا اومدن خونه ما و نصف فیلم گذشت و بماند که نامرد مونتاژکاره، نصف اول سخنرانی من رو در فضائل ازدواج سانسور زده بود ، دیدم بنیامین مدل دلخور نشسته . شستم (یا شصتم؟) خبردار شد که خبر مبری باید باشه . یواشکی ازش پرسیدم که چی شده که راه نداد و چیزی نگفت . ولی من هم که سریش ، مگه می شه پسرم ناراحت باشه و من به روی خودم نیارم؟ حتما چیزی شده .
پس بهش گفتم که تا بقیه دارن فیلم رو می بینن پاشه بیاد تو اتاق و بهم بگه چی شده ؟ اونم بعد با کلی خجالت می کشم واینها بالاخره به زبون اومده که ناراحتم خاله شبنم عروسی کرده . می گم آخه چرا ؟ فسقل برگشته می گه دلم می خواست من باهاش عروسی کنم !!!!
....
کامنت برگزیده
عطیه گفته : پس این داستان ازدواج با محارم بین بچه ها فراگیره!!!!!
دختره ما که پاش رو کرده توی یه کفش که : من بزرگ شدم با بابام ازدواج میکنم!!! بهش میگم اونوقت دیگه بابا نداشته باشی؟! میگه: چرا دارم! بابام هم بابامه هم بابای بچهم هم بابا بزرگ بچهم!!!!
ببین فکر همه چیز رو هم کرده!!!
سقوط آزاد محیط زندگیمون
نوشته شده در دوشنبه دهم بهمن 1390 ساعت 11:49 شماره پست: 624
این طور که در خبرها خوندم کشور عزیزمان ایران سرفراز ( به خدا نمی دونم این سرفرازی که هی می گن تو چه زمینه ای هست اصلا!) 61 پله در رتبهبندی جهانی محیط زیست سقوط آزاد داشته و در عرض دو سال در بین 133کشور از رتبه 53 به 114 سقوط کرده که با این روندی که داریم دور نیست که به اواخر جدول رو هم بگیریم .
والا تعجبی هم نداره این همه سقوط . ما در استفاده از آب، حفظ منابع آبی، انتشار گاز CO2،گازهای گلخانهای و انتشار ذرات معلق کمتر از 2.5 میکرون عملکردی ضعیف از خود نشان داده ایم . برداشت بیرویه از سفرههای آب زیرزمینی ،دریاچه های خشک شده، جنگل های سوخته، تالاب های آلوده و لاشههای کشف شده جانداران از جمله خبرهای هشدار دهنده بودهاند.
این همه تغییر مخرب مستقیم و غیر مستقیم با جان ما انسانهای بی پناه سر و کار داره. اخبار افزایش بیماریهای قلبی و عروقی، تنفسی و بیماریهای عفونی و میکروبی شاهد این مدعاست.
اما این ها که همه اش ناراحت کننده بود . بذارین یه مطلب هم بگم شاد شین .
بامزه اش اینه که رئیس سازمان محیط زیست ،جناب آقای محمدی زاده 97.6% از تقصیرها را مربوط به سایر دستگاههای کشور میداند و نقش سازمان محیط زیست در رتبهبندی جهانی محیط زیست را تنها 2.4 درصد عنوان میکند. ( منبع اصلی خبر )
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : درسته دولت مجری اصلی طرح های عمرانی کشوره و در این طرح ها تنها چیزی که در نظر گرفته نمی شه محیط زیسته، ولی ما به عنوان انسان هایی که در این کشور زندگی می کنیم چقدر در حفظ محیط زیست تلاش می کنیم؟ کافیه چند دقیقه کنار ساحل خزر قدم بزنید. انواع و اقسام آشغال ها رو مردم به سادگی در طبیعت رها می کنند. در مصرف آب اسراف می کنند، زباله ها رو تفکیک نمی کنند ، آتش هایی که در جنگل روشن می کنند به درستی خاموش نمی کنند و....
مردم در کشورهای پیشرفته نقش مهمی در حفظ محیط زیست دارند. هم آگاهند از اینکه تخریب محیط زیست چه اثرات مخربی در زندگی شون داره، و هم از دولت می خواهند که در حفظ محیط زیست کوشا باشه.
خلاصه از ماست که برماست.
تهران 1500
نوشته شده در سه شنبه یازدهم بهمن 1390 ساعت 15:11 شماره پست: 625
امروز تونستم یه تیزر از کارتون "تهران ۱۵۰۰" که داستانهایش در سال ۱۵۰۰شمسی در تهران اتفاق می افته رو ببینیم . نکته جالبی که داره اینه که چن تا از بازیگرهای معروف ما به جای نقشهای کارتونیشون صحبت می کنن مثل مهران مدیری ، هدیه تهرانی ، بهرام رادان ، شریفی نیا، حسام نواب صفوی و این یه ویژگی کاملا جدید در سینمای ایرانه .
از خود داستان خبر ندارم و نمیدونم خوب در اومده یا نه ولی همین قدر می دونم که این یه کار ویژه و بدیع در سینمای ماست . اگه خواستین تیزر ۹دقیقه ای رو با حجم ۳۳ مگابایت از ( لینک ) دانلود کنین و ببینین . این هم دو سه تا از عکسهای مربوطه اش است .
....
کامنت برگزیده
سیلوئت گفته : منم امروز تو فیسبوک تازه دیدم کلیپشو واقعا خوشم اومد و به نظرم خیلی خلاقیت تو کارشون بود. فقط یه جا دیدم نوشته بودن اجازه اکران نگرفته کلی خورد تو ذوقم. .. اما واقعا قشنگ کار کرده بودن و من عاشق مدل حرف زدن گوهر خیراندیش و اداهای هدیه تهرانی شدم ! حسابی باید دیدنی باشه
آجر رو بنداز
نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن 1390 ساعت 15:10 شماره پست: 626
هم برای این که گرد و خاک رو از روی میز صندلی کافه بتکونیم و هم برای این که عرض سلامی کرده باشیم اومدیم خدمتتون با معرفی یه بازی اینترنتی ساده و دقت دار به نام تاور 100 .
شما باید برای موفقیت در این بازی یکسری آجر رو که ۱۰۰تا هستند جوری بچینین که از اون بالا ولو نشن و هرچی بتوین ارتفاع آجرها رو بیشتر بالا ببرین بیتره. فکر کنم کسایی که آدمهای منظم و مرتب تری هستن این بازی رو دوست داشته باشن .
یه کمی سرمون تو خونه سر این دو تا فسقل این چند روزه شلوغ شده که فردا میام و خدمتتون توضیح خواهم داد .
....
کامنت برگزیده
ستاره گفته :خسته نباشید آقای پدر گرفتار... حالا خوبه فرزندتان 9 قلو به دنیا نیامد وگرنه تمام کافههای دنیا باید تعطیل میشد...
اما آفرین به شما که این قدر کمک حال باران خانمید...
رخصت فعلا
این روزها
نوشته شده در یکشنبه شانزدهم بهمن 1390 ساعت 16:35 شماره پست: 627
بچه داری اون هم دو تا واقعا کار سخیته . والا نمی دونم این قدیمیها چی فک می کردن که پن شیش تا یا بیشترم بلکی می زائیدن و باز هم اگه میشد ادامه می دادن ؟ ما که سر این دوتا موندیم . شایدم قدیمیا یه بنیه و توانی داشتن که ماها نداریم یا شایدم اصلا فکر نمی کردن !!
حال این 20روز ما این مدلی بوده . بعد دو روز که مادر و بچه رو مرخص کردن و آوردیم خونه شب بیداریهای اولیه شروع شد و ادامه یافت . سه روز بعد مجبور شدیم دانیال رو دوباره بیمارستان بستری کنیم تا زردی اش (بیماری شایع نوزادها) بیاد پایین و سه شب اونجا بمونه . حالا این سه شب هی صب بریم بیمارستان و شب برگردیم بماند و دل بنیامین برای ما تنگ می شد هم بماند .
خونه که آوردیم دوباره شب ها نمی خوابید و گریه میکرد برای همون دل درد شایع نوزادها و ما رو بی خواب می کرد و باران رو بیشتر البته . من بیچاره هم که باید صب پا می شدم برم سر کار و نمی شد بعدا بگیرم بخوابم و سردرد مزمنم اوج می گرفت.
چند روز نگذشت که بنیامین از توی مدرسه سرما خورد و گلو درد و کارش کشید به تب و آنتی بیوتیک و اینها و بدبختانه هر چی هم مراقبت کردیم که دانیال نگیره اون هم گرفت و بچه به این کوچیکی سرماخورد و آبریزش بینی و عطسه . همه هم می گفتن خطرناکه بچه اینقدی مریض شه و مام ورداشتیم دوباره رفتیم دکتر که اونم از سر ناچاری یه دوای خفیفی نوشت براش که بخوره و امیدواره که مجبور نباشه بچه رو بستری کنه تو بیمارستان .
آدم هم مگه چقد حوصله و طاقت داره ؟ مام سر این قضایا بی حوصله شدیم و گهگاه با طفلی بنیامین یه تندی ای می کنیم که بعد که آبها از آسیاب می افته پشیمون هم میشیم که چرا با بچه این جوری کردیم ؟
خلاصه اینه حال این روزهای ما
....
کامنت برگزیده
مو گفته : بعله دیگه. فکر کردی بچه به دنیا میاد وتا صبح لالا میکنه وبلند شد مامان بهش شیر میده ودوباره لالا میکنه وشما صبح از خواب پا میشی وبهش میخندی و اون دست وپا میزنه ومیخنده وباران خانوم سر حال بلند میشه وصبحونه تو میده وشما میری سرکار وبچه باز لالا میکنه ودوباره برمیگردی وبه بچه میخندی واونم بهت میخنده وبوسش میکنی ونهار میخوری وبچه شیر میخوره ولالا میکنه وشما چرت بعد از نهار میزنی و بنیامین هم به احترام داداشش سکوت میکنه تا همه به خوبی وخوشی لالا بکنن؟
زهی خیال باطل. نه بابا !از این خبرا نیست. اینا مال تو فیلماست. برو تو صف شیر وپمپرز وایسا که الان صدای بچه ومامانش در میاد.
دهه فجر و سرنوشت ملت ما
نوشته شده در سه شنبه هجدهم بهمن 1390 ساعت 12:35 شماره پست: 628
وقتی این دهه فجر(که برای عده ای دیگر دهه ای دیگر نام دارد!) می آمد ، رادیو و تلویزیون مشحون می شد از سرودهای انقلابی آن دوران . مثل هوا دلپذیر شد ، خمینی ای امام ، بوی گل سوسن و یاسمن آید و یک سری دیگر از سرودهایی که برای شخص من که آن دوران را دیده ام ،یادآور خاطرات خوب و دلگرم کننده ای بود از همدلی و علاقه مردم به یکدیگر ، به وطن و محل زندگیشان و از امید واقعی به آینده ای درخشانتر . این امید و علاقه به حدی بود که بسیاری از ایرانیان ساکن در خارج از کشور، به وطنشان بازگشتند تا در سازندگی این خاک دست به دست بقیه دهند .
اما ...
چندین سال است که شنیدن این سرودها مرا زجر می دهد و اگر بتوانم پیچ رادیو را می چرخانم تا نشنوم . وقتی یادم می آید حال و هوای آن دوران را و مقایسه اش می کنم با این دوره ای که در آن می زی ایم ، نمی توانم افسوس نخورم که چه می خواستیم و چه شدیم .
فاش بگویم که تقصیر هیچ کس خاصی هم نمی اندازم . در واقع مقصر اصلی شخص خاصی هم نیست . مقصر اصلی این نتوانستن ، ما ملتیم که نتوانستیم و مهم تر از آن ، نخواستیم از آرمانهای آن دوره دفاع کنیم و وا دادیم . به کسی هم برنخورد که وقتی می گویم ما ملت ،منظورم همه ملت هستند ، برآیند همه ملت ،از شهرنشین و روستایی ، از فارس و بلوچ و کرد و ترک و ترکمن ، از بی سواد و تحصیلکرده ، از مذهبی و غیرمذهبی .
بله رفقا ، برآیند و خواست جمعی ملت ما الان اینی هست که هستیم و تا ما اینی هستیم که هستیم، گریزی از این سرنوشت نیست.
....
کامنت برگزیده
امیر گفته :معتقدم انقلاب 57 بیشتر واکنشی بود به مدرنیسم استبدادی و از بالای حکومت وقت که سرعت زیادی هم داشته از قضا. مردم آنموقع فرهنگ روستانشین داشتند (حتی اگر در شهر زندگی میکردند) و برایشان مواجه یکباره با مدرنیته غربی آسان نبود. این بود که پناه بردند به "آقا". دنبال همان پدر سنتی ایرانی میگشتند گویا.
آرمانها هم در واقع متعلق روشنفکرها و فرهیختگان بود که از فردای پیروزی انقلاب کنار رانده شدند. البته که آن آرمانزدگی انقلابی امروز دیگه وجود نداره و حتی تندترین آرمانگراهای آنروزها را هم میبینیم که گذشتهشان را نقد میکنند و تغییر روش دادهاند. نمونهاش فرخ نگهدار از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق.
روش مبارزه امروز ملت که به نظرم بهترین روش هم هست، «مبارزه را زندگی کردن» است. اگر قرار است تغییری رخ دهد باید برای بهتر "زندگی کردن" باشد و نه برای تحقق آرمانها و ایدهآلهای فلان ایدئولوژی خاص. ما عاشق زندگی هستیم...
روند با حجاب شدن زنان ایرانی در بعد از انقلاب
نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن 1390 ساعت 10:27 شماره پست: 629
زنان ایران در بعد از انقلاب چگونه با حجاب شدند ؟ آیا از فردای پیروزی انقلاب همه روسری به سرکردند؟ چکونه این روسری نشان و نماد یک زن ایرانی شده است ؟ باید بگویم این نشانه به سادگی هم روی موهای آنها بسته نشده است .
در آبان 57 قبل از پیروزی انقلاب خبرنگار روزنامه« گاردین » در فرانسه از امام درباره وضعیت آینده زنان پرسید: « آیا قادر خواهند بود به طور آزادانه بین حجاب و لباس غربی حق انتخاب داشته باشند؟ » که جواب شنید: «زنان در انتخاب فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازینی آزادند و تجربه کنونی فعالیت های ضد رژیم شاه، نشان داده است که زنان بیش از پیش آزادی خود را در پوششی که اسلام می گوید یافته اند.» و امام در اسفند همان سال بعد از پیروزی انقلاب گفت: «در وزارتخانه های اسلامی نباید زن ها لخت بیایند؛ زن ها بروند؛ اما با حجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار بکنند، لکن با حجاب شرعی باشند.»
به دنبال این صحبت و تقارن آن با گرامیداشت روز جهانی زن، مراسم این روز با حرکتهای اعتراض آمیز برخی زنان همراه شد. از روز 16 اسفند با اجرای مراسم گوناگونی در سالن های مختلف گرد آمدند و مخالفت خود را با حجاب اعلام کردند که در این روز همچنین گروه هایی از زنان با حرکت به سمت دانشگاه تهران در دانشکده های این دانشگاه اجتماع کردند. حدود 15 هزار نفر نیز در دانشکده فنی دانشگاه تهران گرد آمدند و به دنبال یک رأی گیری تصمیم به راهپیمایی گرفتند و در حالی که گروهی از مردان آنان را همراهی می کردند به طرف نخست وزیری حرکت نمودند.
بحث درباره حجاب به اداره ها و وزارتخانه ها نیز کشیده شد و در برخی از واحدها کارها برای چند ساعت دچار وقفه گردید. کارکنان زن قسمت فروش هواپیمایی ایران، شعبه ویلا اعلام کردند: « حجاب زن باید نجابت و پاکی درون باشد». گروه ها و دسته های گوناگون از زنان به خاطر مخالفت با حجاب دست به راهپیمایی زدند. دامنه این اعتراض ها به مدارس دخترانه همانند مرجان، هشترودی، خوارزمی و آذر نیز رسید. کارمندان زن بیمارستان ها و همچنین زنان شاغل در مخابرات و کارکنان وزارت خارجه در این راهپیمایی شرکت کردند.
جمعی از زنان پس از تجمع در دانشگاه تهران و اعلام نظراتشان درباره حجاب، به سوی دادگستری حرکت کردند. جمع زیادی از آنان نیز که تعدادشان به 15 هزار نفر می رسید در بیرون دفتر نخست وزیر دست به اعتراض زدند که با تظاهرات مخالفان رو به رو شدند که با حمله به آنان، راهپیمایی کنندگان را افرادی فاسد یا طاغوتی و طرفدار رژیم گذشته، قلمداد می نمودند به آنها گلوله برفی پرتاب می کردند. شعار معروفی خاطرم هست تحت عنوان یا روسری یا توسری ! اما به دنبال گسترش تعرضات این افراد به زنان بی حجاب دفتر امام طی اعلامیه ای هر گونه تعرض به زنان بی حجاب را ممنوع کرد و نیروهای انتظامی را موظف به برخورد با افراد خاطی نمود.
شنبه 19 اسفند ماه نیز زنان در ادامه اعتراض خود در کاخ دادگستری گرد آمدند. در این اجتماع، هما ناطق بیانیه ی ملی دانشگاهیان را قرائت کرد. در این بیانیه آمده است: زنان بی حجاب هرگز به زنان باحجاب توهین نکرده اند. بنابراین، ما خواستار احترام متقابل هستیم.
به دنبال این اجتماعات، سخنگوی دولت در مصاحبه ای نظر نخست وزیر را در مورد حجاب خانم های کارمند و مراجعان به ادارات، اعلام کرد: بدیهی است که نخست وزیر و خانواده ایشان از قدیم طرفدار و مشوق و مقید به حجاب در حد معقول و عملی و صحیح اسلامی آن بوده اند، ولی ایشان و همه آقایان وزرا معتقد و عامل به آیه کریمه "لا اکراه فی الدین" می باشند و دستور اجبار برای خانم ها صادر نمی نمایند. اعلام صریح دو روز قبل آیت الله العظمی خمینی که احدی حقّ تعرض و مزاحمت خانم ها را ندارد مؤید عمل دولت بر عدم التزام خانم های کارمند و مراجعین به ادارات به حجاب می باشد. البته نمایشگری و عریانی و جلفی مسئله دیگری است که مسلماً در ایران بعد از انقلاب اسلامی و در دولت های اسلامی نمی تواند جواز و پذیرش داشته باشد.
به این ترتیب، دوشنبه 21 اسفند بار دیگر گروهی از زنان در خیابانهای تهران راهپیمایی کردند و عده ای هم پس از تجمع در دانشگاه تهران در حالی که تعدادی از مردها نیز آنها را همراهی می کردند، با سر دادن شعارهایی علیه حجاب به سوی میدان آزادی و سازمان رادیو تلویزیون به راه افتادند. گروهی نیز در مقابل ساختمان تلویزیون در جام جم دست به تظاهرات زدند. تلویزیون در آن روز مبادرت به پخش قسمتی از فیلم تظاهرات در مورد حجاب نمود.
اما این اعتراضات به نتیجه نرسیده و چندروز پس از پایان اعتراضات زنان به حجاب، از نیمه دوم فروردین همان سال طرح هایی همچون طرح جدید گزینش دانشجو، زنانه و مردانه کردن دریا، و ممنوعیت برگزاری تظاهرات و اجتماعات در دانشگاه تهران مطرح شد.
به دنبال آن، به تدریج رعایت حجاب در جامعه همه گیر شد، به گونه ای که حتی در فروشگاه ها، خواربار فروشی ها و مغازه ها، مردم از پذیرش زنان بی حجاب خودداری می کردند. بر سر بسیاری از مغازه ها تابلوی مشابه « از پاسخ گویی به خانم های بی حجاب معذوریم » یا شعارهایی مبنی بر تشویق زنان به رعایت حجاب، دیده می شد. لزوم رعایت حجاب برای زنان کارمند در ادارات و مدارس و همچنان در اماکن عمومی شکل قانونی به خود گرفت و به تدریج چهره زنان ایرانی اینی شد که که اکنون هست .
....
کامنت برگزیده
مریم گفته : خیلی لذت بردم ازین مطلبت چون چیزی دراین مورد نمی دونستم و برام خیلی جالب بود... برای خودم و همه انسانهای روی زمین این حق رو قایلم که هر طور که دوست دارن لباس بپوشن ... من حتی معتقدم که پوشش یه زن به شوهر پدر برادرش هم مربوط نیست .... چون یک حق کاملا انسانیه که هر کسی باید داشته باشه...
اما این روزها خصومت ونفرتی که بین زنهای محجبه و زنهای بی حجاب هست واقعا ترسناک شده... زنهای محجبه انگار با یه مشت فاحشه روبرو شده باشند با زنهای بی حجاب برخورد می کنند و زنهای بی حجاب با نفرت و ترس شدید به اونها.... به نظر من این اجبار باعث وقایع بدی در آینده می شه یعنی فکر می کنم اگر روزی تو این مملکت خبری بشه مردم عدالتشون تحت تاثیر نفرتشون قرار می گیره و ممکنه یه آدمی رو صرفا به خاطرداشتن ریش یا حجاب تیکه تیکه کنند....
جشن
نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم بهمن 1390 ساعت 9:41 شماره پست: 630
تو ماهای آخر بارداری باران که ما آماده می شدیم برای ورود نوزاد به خونمه مون ، یکی از دغدغه های ما نوع برخورد بنیامین با موضوع بود که کم ندیده بودیم بچه های اولی رو که سر بچه دوم ناسازگار و حتی افسرده شده بودند . چن تا کتاب رو تو این زمینه خوندیم و چن تا نظر رو از افراد مختلف شنیدیم و ایده های مختلفی گرفتیم و قبل از تولد دانیال به کار بستیم و شکر خدا که تا حالا جواب داده و رابطه اش با دانیال خوبه .
یکی از اون چیزها این بود که به مناسبت این که بنیامین برادر بزرگ شده جشنی براش بگیریم و دوستاش رو دعوت کنه و کیکی باشه و شادی و بازی و از این جور کارا . این موضوع یه ماهی به تاخیر افتاد (سر همون مریضی های سریالی بچه ها!). قرارشده این پنجشنبه این جشن گرفته بشه و دوستاش رو دعوت کردیم .
و اما مسئلتُ!
شمایی که تو این زمینه ذوق و سلیقه دارین ، چی کار باید بکنیم ، چه بازیهایی برای 10تا بچه پنج شیش ساله اجرا کنیم که بهشون خوش بگذره ؟
مهرجویی این سالها
نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم بهمن 1390 ساعت 13:30 شماره پست: 631
والا از همه توقع داشتیم فیلم سفارشی بسازن گند بزنن ،از داریوش مهرجویی بزرگ نه !
آخه ای آقا داریوش ، ای استادجان ، ای سازنده فیلمهای بزرگ و ماندگار گاو ، دایره مینا ، اجاره نشینها ، هامون ، سارا ، پری ، لیلا ، درخت گلابی
این فیلم بی روح و مصنوعی طهران ، تهران چی بود ساخته بودی!؟
یارانه ما رو بدین
نوشته شده در شنبه بیست و نهم بهمن 1390 ساعت 13:56 شماره پست: 632
اول این که جشن بنیامین به خوبی برگزار شد و مخصوصا از عطیه ممنونم بابت پیشنهادهای سازنده اش .
دوم این که خبر خوب اینه که آقای دولت قراره که اسفند، یارانه نقدی ملت رو دو برابر کنه تا مردم بتونن شب عیدیه یه حالی کرده باشن . بزنین براش اون دس قشنگه رو که این قده به فکر ماست .
سوم این که راستی آقای دولت این یارانه دانیال رو نمی خوای بدی ؟ یه ماه گذشته ها ! پول بچه این قدی خوردن نداره ازما گفتن بود . اون یه ملیون رو که ندادی اقلا این 45تومن رو بده .
....
کامنت برگزیده
نگاه گفته : اه اه. برین دنبالشو بگیرین! با 45 تومن میشه یک بسته و نیم پوشک خرید!
تمام نامهایی که شما برای ما برگزیدید . همه در یک قاب
نوشته شده در پنجشنبه یکم دی 1390 ساعت 1:0 شماره پست: 609
اول این که کلا دیشب هم همچین شب یلدایی نشد که بشه . امسال رو رفته بودیم منزل پدر باران و باجناق تازه و خواهرباران هم اومده بودند . تا این جاش بد نبود و پدر باران تازه شروع کرده بود به خاطره تعریف کردن و اولین شغلی که داشت و من هم طبق رویه مالوف آماده می شدم که دیوان حافظی بخونم و فالی برای هر کس بگیرم که ما مجبور شدیم به خاطر ناراحتی باران (از همین سختی ماه آخر بارداری رو عرض می کنم)برگردیم خونه تا راحت استراحت کنه و شب یلدای خودمون و اون ها رو ابتر کردیم !
دوم این که من همه اسمایی که برام فرستادین رو این پایین فهرست کردم . خوندش خالی از لطف نیست و سلیقه جمعی شما رو نشون می ده .
وحشی کردن دلار
نوشته شده در شنبه سوم دی 1390 ساعت 15:56 شماره پست: 610
در این روزها که دلار تاخت و تازی بی محابا می کند و رکورد تاریخی 1550 تومان را بر جای گذاشت، سوال اساسی این است که واقعا چه کسی دلار را به این گونه جست و خیز انداخته است ؟ چندتا سفته باز و دلال!!؟
بی معطلی بگویم که مالک بیش از 80%از دلار (ارز) مملکت که از فروش نفت خام حاصل می شود دولت و بانک مرکزی است که نرخ واقعی ارز را آن ها تعیین می کنند .چگونه ؟
ساده است . اگر دولت بخواهد نرخ دلار کاهش یابد ، رقم بیشتری از دلارهای موجود در بانک مرکزی را به بازار ارز تزریق می نماید، و بالعکس اگر بخواهد قیمت آن بالا رود ، پس سهم کمتری از درآمدهای نفتی را به بازار ارز تزریق می نماید. قانون مهم و روشن عرضه و تقاضا .
پس همیشه یک طرف و چه بسا دو طرف قیمت دلار خود خود دولت است !که بنا به طرحی که آن موقع در ذهن دارد با قیمت بازی می کند .
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : پس علی الحساب ما لعبتکانیم و فلک (= دولت) لعبت باز! مثل همیشه اسیر دست سیاست بازی حضراتیم...
عذر تقصیر
نوشته شده در دوشنبه پنجم دی 1390 ساعت 11:2 شماره پست: 611
مقاله کوتاهم درباره دلار هنوز ادامه داره ها اما وقتش رو ندارم که کاملش کنم و امروز بذارمش رونت . شاید فردا ..
نمی دونم این گیر و گرفتاری و کمبود وقتم برای کافه ام از کجا داره میاد والا . تا حالا نشده بود که این قده وقت کم بیارم سر این کار . بیچاره انگار بچه یتیمه که انداختمش آخر همه کارهام و وقتی همه کارهام رو کردم بتونم بیام سری بزنم بهش و دستی به سر و گوشش بکشم .
از اون بدتر به وبلاگ رفقا هم نمی رسم سر بزنم . یه موقعی سری از هم سوا بودیم . کامنت پشت کامنت بود که براشون (براتون) می ذاشتم و گفتمانی می کردیم دراین سپهر مجازی و روحی تازه می نمودیم ولی الان ...
به هر حال فکر نکنین که ما آداب معاشرت سرمون نمیشه و ازین جور نسبتهای ناروا که وقتم بس ناجوانمرادنه تنگ است . یه چن وختی ما رو این جوری تحمل کنین تا این فسقل دومی ما بیاد و سرم کمی خلوت تر بشه و بتونم بیشتر در خدمتتون باشم . شاید هم یه ای دی اس الی چیزی برای خونه دست و پا کردم و تو شب بیداری هایم بتونم وبلاگ داری هم بکنم !
خلاصه این که ما رو فعلا این چن وخت همین جوری قبول کنین . ثواب داره والله .
فعلا رخصت .
....
کامنت برگزیده
مهشاد خانوم گفته : دومی بیاد سومی.سومی بیاد چهارمی.بعدش پنجمی و همینطوری الی آخر
گرفتاری همیشه هست پدر جان!!
دو جور دلار و دو جور کشور
نوشته شده در چهارشنبه هفتم دی 1390 ساعت 9:42 شماره پست: 612
این پست ،قسمت دوم پست قبلی (وحشی کردن دلار)است .
سوال مهمی که در این جا مطرح می شود این است که آیا دلار ارزان (که با فروش نفت خام و اختصاص دادن یارانه ، ارزان شده) به نفع کشور و من و شماست یا دلار با قیمت عادی (که عرضه و تقاضا قیمتش را تعیین کرده و طبیعتا خیلی افزایش پیدا می کند) ؟
من که فاش می گویم و از گفته خود دلشادم که دلار عادی و البته این عادی بودن باید افزایش سیستماتیک و از روی حساب و کتاب باشد نه مدل کتره ای و الله بختکی این روزها .
چرا ؟
فرض کنید شما در ایران کالایی را می سازید به قیمت یک میلیون تومان . اگر بخواهید با دلار یارانه دار ( همین دلاری که در بازار موجود است ) آن را حساب کنید چقدر می شود؟ با دلار 1400تومانی در بازارهای جهانی می شود 714دلار .
حالا فرض کنید موقعیتی است که دولت پول نفت را نمی ریزد به پای سوبسید (یارانه ) دلار و دلار رفته رفته به قیمت واقعی خود نزدیک می شود . مثلا به 3000 تومان .خب حالا قیمت کالای شما در بازارهای جهانی چند است ؟ 330 دلار. یعنی شمای سازنده کلی قدرت رقابتیت می آید بالاتر و برای من و شما می صرفد که وارد کار تولید و صادرات شویم و از یک مصرف کننده همه چیزتمام تبدیل به یک تولید کننده جدی شویم .
اما دولت ما چکار می کند ؟ او در واقع به صادرکننده خارجی (چینی ، روس ، غربی ) از جیب من و شمای محروم و مستضعف ،یارانه می دهد تا جنسش ارزان تر از قیمت واقعیش به دست مصرف کننده ایرانی که در جیبش اندکی پول از فروش نفت خام قرار گرفته برسد . مثلا کفشی که 20دلار قیمت دارد با دلار یارانه دار ، 28هزارتومان وارد کشور می شود ولی با دلار آزاد 60هزار تومان .
این جاست که شاعر می گوید بدو بدو که آتش زدم به مالم .
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : میگم ما که از پول نفت حسابی سیر شدیم. شما چشم نداری ببینی چند تا کشور محروم و مستضعف (من جمله کشورهای اروپایی و چین و...) هم این وسط سودی ببرن؟ والا ثواب داره به خدا!!!!!!!!!!!!!
2012 استارت خورد
نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی 1390 ساعت 17:15 شماره پست: 613
امروز که اومدم سر کار یادم افتاد که امروز اولین روز است از سال جنجالی ۲۰۱۲ . سالی که به ماها گفته شد و برامون فیلمها ساختند از تغییرات عظیم و شگرف و تمدن سوزی که در این سال رخ خواهد داد .
باشه ما ۳۶۵روز منتظر می مونیم ببینیم امسال قراره چه فرقی با سالهای ماضی فوکوله !!
....
کامنت برگزیده
س رشیدی گفته : سالِ دو هزار دوازده از راه رسیده
میگن این دنیا به آخر رسیده
ما که کاری به سر و تَش نداریم
چونکه کارد به استخونمون رسیده
__________
ابیاتی که خواندید سروده ی اینجانب بود در مدح سال 2012!
برادر بزرگ
نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی 1390 ساعت 14:2 شماره پست: 614
چن روز قبل کتابی خریدم به اسم "فرزند دوم ،پیامدها و راه حلها" نوشته دکتر آمریکایی مگ زوبیک و تا فرصتی می کنم چند فصلش رو می خونم .
راستش از یه چیزی که الان وحشت دارم و چند باری هم سمیه خانوم حسابدار عزیز تو کامنتاش بهش اشاره کرده بود ،همین حسادتیه که به احتمال زیاد بنیامین به نوزاد جدید خواهد داشت . از این طرف،اون طرف چیزهای جالبی شنیدم که چه کارهای بکنیم که این مشکل رو نداشته باشه و اذیت نشه ، ولی خب واقعا خوندن این کتاب به چیز دیگه است و کلیدهای خیلی خوبی به من داره می ده.
راستی ما (من و باران )اسمها رو بررسی کردیم و یه اسم زیبا از بین همین اسمهای پیشنهادی شما انتخاب کردیم . اگه گفتین کدومشه ؟!! (راهنمایی : اولش با الف یا ب شروع نمی شه) جایزه هم داره !!
....
کامنت برگزیده
عطیه گفته : سلام! خوب به عنوان یه مادر که تجربه دو فرزندی رو همین اخیراً داشته باید بگم که:
1- خوندن کتاب و مطلب در این زمینه به شدت توصیه میشه. اما یادتون باشه که خوندن این مطالب فقط قبل از به دنیا اومدن دومی نباشه. چون دائم باید براتون یادآوری بشه!
2- به دنیا اومدن دومی به هر حال از وقتی که برای اولی میذاشتین کم خواهد کرد. اما نگران نباشید! شما کیفیت همون زمان رو بهتر کنید!
3- بعد از به دینا اومدن دومی، سعی کنید به نوعی اولی رو تو کارهای اون مشارکت بدین. این ایجاد حس مسئولیت به ایجاد رابطه عاطفی بین دو برادر خیلی کمک میکنه.
4- خیلی روی این موضوع مانور ندین که : تو بزرگتری ... تو نباید این کارها رو بکنی... هیس! یواش! الان نی نی بیدرا میشه و ... به جای این هشدارها، از همون حس مسئولیت استفاده کنین: مثلا: پسرم بیا بریم به داداشی سر بزنیم ببینیم بیدار شده یا نه؟ تا من داداشی رو میبرم بشورم میشه تو هم یه پوشک برام بیاری؟ و...
5- این وسط نقش مادر خیلی مهمتره. تمام نگاه های اولی به مادره تا ببینه آیا از توجهش به اون کم شده یا نه؟ بهتره در مواقعی که میتونین رسیدگی به دومی رو به عهده بگیرین تا مادر و بنیامین با هم خلوت کنن و حسابی ناز و نوازشش کنن.
6- موقع ترخیص از بیمارستان از طرف دومی برای اولی یه کادویی که میدونین دوست داره بخرین. بگین اینو داداشی برات گرفته. البته با توجه به سن بنیامین ممکنه باور نکنه. اما یه جوری جلوه بدین که داداشی از تو ممنونه که قراره داداشش بشی...
7- حرف خیلی زیاده. حالا ایشالله وقتی دومی به دنیا اومد اگه تجربیاتم به دردتون بخوره در خدمتم.
اسم نی نی ما
نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم دی 1390 ساعت 17:53 شماره پست: 615
خب...... الوعده وفا
از بین همه ،فقط یک نفر تونست دقیق حدس بزنه که قراره اسم برادر کوچولوی بنیامین چی باشه و اون یه نفر کسی نیست جز ....
(به سبک مسابقه های تلویزیونی یه تعلیقی بدیم )
برای فهمیدن اسم نی نی ما و اسم اون یه نفر که اسم رو درست حدس زد به ادامه مطلب مراجعه کنید !!!!
....
کامنت برگزیده
صحرا گفته : وااااااااااااااااااااااااااای
باورتون نمی شه !
باور کنید دارم راست می گم !
احتیاج هست قسم بخورم که باور کنید؟
من می خواستم این اسم رو پیشنهاد بدم اما بعدش گفتم حالا می گید چه از خود مچکر اومده اسم یاسین و دانیال رو پیشنهاد می ده !
باور کنید...
انتخابتون بیست بود. دانیال خیلی اسم زیبایی هست . معنی اش هم بی نظیره . یعنی خدا حاکم من است !نام پیامبر رحمت و باران !
خب...... الوعده وفا
از بین همه فقط یک نفر تونست دقیق حدس بزنه که قراره اسم برادر کوچولوی بنیامین چی باشه و اون یه نفر کسی نیست جز ....
(به سبک مسابقه های تلویزیونی یه تعلیقی بدیم )
بله و اون برنده خوشبخت کسی نیست جز ارکیده خانوم گل گلاب از وبلاگ سیب حوا
و باز هم بله ....ما دانیال رو انتخاب کردیم . این ما که می گم شامل بنده ، باران خانوم و شورای محترم نگهبان آقا بنیامین که این اسم رو تایید کرده اند میشه .
و اما جایزه ارکیده عزیز: ارکیده جان ما وقتی دانیال دنیا اومد شما رو به منزلمون دعوت می کنیم تا شام رو دور هم باشیم و بیشتر با هم آشنا بشیم .
برنامه ما در این جا به اتمام رسید .از همه شرکت کننده های عزیز که وقت گذاشتند و شرکت کردند ممنونیم . دانیال هم از شما تشکر ویژه داره . خدا نگهدار
هفته نهایی
نوشته شده در شنبه هفدهم دی 1390 ساعت 17:27 شماره پست: 616
این هفته (یعنی هفته ای از شنبه 17دی شروع می شه و به جمعه 23دی ختم ) برای خونواده ما یه هفته خیلی خیلی خاصیه . این آخرین هفته ای هست که فقط ما 3 تا (من و باران و بنیامین) با هم هستیم واز وسطای هفته بعد خونمون یه مهمون خیلی کوچولو خواهد داشت که قراره جمعمون رو چار نفری کنه .
یه حس عجیبی دارم و تو خونه ما یه جور بی قراری حکمفرماست . (نمی دونم چه جوری براتون بیانش کنم چون برای خودم هم خیلی خوب آشکار نیست والا.) ولی خب تا حدودی این بی قراری یه جورایی منو یاد ساعتهای قبل از سال تحویل می اندازه که بدو بدو تو خونه و خیابون کارهام رو می کردم که تا قبل از سال نو همه چیز آماده شده باشه .
آره یه جورایی همین جوریه . یه حس انتظاره و یه حس نگرانی هم از چی شدن هفته بعد باهاش توامه.
....
کامنت برگزیده
نیلوفر خانوم گفته : نگران نباشید . این استرس طبیعیه و کاملا" هیجانی . ایشالا صحیح و سالم فارغ میشن . هم نینی و هم مامانش حالشون خوبه خوبه .خدا اون بالا بالاها نشسته و می دونه که یه فرشته کوچولو تا آخر این هفته بیاد پیشه مامانو باباش و حواسش به همه چیز هست. بنیامین رو هم از طرف من ببوسید. پیشاپیش بهتون تبریک می گم و هم دعا می کنم و براتون از راه دور کلی انرژی مثبت می فرستم . ایشالا که با عکس و آپ جدید ما رو هم خوشحال کنین و بی خبر نذارین . کاری از دست ما ساخته هست بی تعارف بگید
به دادگاه شکایت می کنم
نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم دی 1390 ساعت 12:34 شماره پست: 617
گاهی اوقات که به علل عقب موندگی و ادبار جامعه ای که در اون زندگی می کنم ، فکر می کنم به نظرم می رسه علت العلل این وضع اسف بار ، بی عملی و دست روی دست گذاشتن من و امثال منه . فرقی هم نداره که در کجای این مملکت زندگی می کنیم و چه شرایط مالی یا طبقاتی داریم .
مهمترین توجیهی که در این جور وقتا از لسان مبارکمون خارج میشه اینه که : «ای بابا مگه این همه اعتراض کردن به جایی رسیدن که من و تو برسیم؟ باید کفش آهنی بپوشی و راه بیافتی تو ادارات و از کارو زندگیت بیافتی.» و به جای حل مشکل از طریق عملی، سعی می کنیم با غر زدن عقده گشایی کنیم .
این از یه مقدمه محکم و دشمن شکن !
اما بعد ...
مدتی است که به ذهنم رسیده برای رفع آلودگی جانسوز هوای تهران (بد نیست نوشته قبلی ام تحت عنوان کوکتل سرب و بنزن و آزبست رو بخونین ) و دیگر شهرهای بزرگ ، چرا من و شما از مسببین و مسئولین این امر در دادگاه شکایت نکنیم؟ برویم دادگستری شهرمان و دادخواستی علیه نهاد مسئول رفع آلودگی هوا اقامه کنیم . حالا این نهاد مسئول ،می تونه شهرداری باشه یا می تونه سازمان حفاظت از محیط زیست ،دقیق نمی دونم . این رو می شه فهمید.
ممکنه که شما عنوان کنین که این کار فایده ای نداره و نتیجه بخش نخواهد بود . اما سوال من اینه که مگه کردیم و نشده ؟ به قول مولانا : دوست دارد دلبر این آشفتگی ... کوشش بیهوده به از خفتگی . حداقل تلاشمون رو که می تونیم بکنیم . نمی تونیم؟
اگه راهکاری تو این زمینه سراغ دارین لطفا اعلام کنین .
....
کامنت برگزیده
عطیه خانوم گفته : به به! میبینم این پدر عیالوار اونقدر فراغت خاطر پیدا کرده که میخواد کفش آهنی بپوشه و بره از خودشون به خودشون شکایت کنه!!!
خوب! حرفهای شما رو در بست قبول دارم! اما منباب مثال خدمتتون عرض کنم که بنده خودم و چند تن از اطرافیانم بابت مواردی که درش بسیار محق هم بودیم رفتیم و شکایت هم کردیم! اما میدونید چی شد؟! بعد از 2 ماه نامه اومد دم خونهمون که چون شکایت شما تو این مدت به جایی نرسیده پرونده مختومه اعلام میشه! یعنی اونهمه دوندگی و وقت نازنین و اعصاب نازنین تر، رفت به فنا!
حالا هم اگر شما بسیار اصرار دارید که برید و شکایت کنید و ... اوکی! کاری نداره! به یکی از شعب نیروی انتظامی مراجعه، فرم مخصوص شکایت را دریافت، مدارک شناسایی خود را الصاق و وقت گرانبها را صرف کنید! فقط ممکنه شما حتی اون نامه 2 ماه بعد رو هم دریافت نکنید!!!!
اما این حرفهای ناامید کننده بنده باعث نمیشه که از روحیه بسیار فعال شما در اینجا تقدیر و تشکر نکنم
فردا
نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم دی 1390 ساعت 9:43 شماره پست: 618
امروز آخرین روزی هست که خونواده ما 3نفره است . ایشالا ، بی حرف پیش ، گوش شیطون کر ، فردا این موقع ها عضو چهارم خونواده ما به دنیا میاد و به جمعیت 75میلیونی ایرانی ها هم ، یه نفر اضافه می شه !
هوا خنک و حدود 5درجه سانتیگراده ولی هواشناسی اعلام کرده که طی چن روز آینده سردتر میشه و می ره زیر صفر و انگار قراره بالاخره کمی زمستون رو حس کنیم . خوشبختانه امروز به مدد باد ممتدی که می وزه نسبتا تمیزه و میشه نفس کشید و درخشش خورشید رو فهمید. این نور درخشان آفتاب و این آسمان آبی آدم رو به زندگی و به فردا خوشبین تر و مثبت اندیش تر می کنه .
رفقایی که این سطور رو دنبال می کنین ، ما رو از دعای خیرتون محروم نفرمایین و تا می تونین کامیون کامیون برامون انرژی های مثبت بفرستین .
راستی ...
به نظرمن سزارین هربدی ای داره ولی این خوبی رو داره که می تونی برنامه و زمانت رو دقیقا تنظیم کنی و بدونی کی باید منتظرنوزادت باشی و یه دفعه غافلگیرت نکنه و جفت پا بپره وسط زندگی !!
بساط کشاورزی را جمع کنید
نوشته شده در سه شنبه یکم آذر 1390 ساعت 10:19 شماره پست: 591
نمی دانم چقدر اطلاع دارید که رتبه بهره وری ما در دنیا چند است ،یعنی بین صد و خرده ای کشوردنیا ما چندم هستیم ؟ آمار جدید ندارم ولی آماری که مربوط به یکی دوسال قبل بود نشان می داد که ما ، یعنی ایرانیان همه چیز تمام ، تقریبا بدترین بهره وری در دنیا ، البته بعد از مغولستان ، را داریم ! و این یعنی یک فاجعه بسیار بسیار بزرگ که تقریبا کسی به آن اهمیت نمی دهد.
اما اصلا این بهره وری چیست دقیقا؟ جواب خیلی ساده است و احتمالا شما هم می دانید .بهرهوری، عبارتست از، بدست آوردن حداکثر سود ممکن، با بهره گیری و استفاده بهینه از امکانات موجود. یه مثال کوچکی بزنم . اگر من و شما ، هر دو نفری یک میلیون تومان داشته باشیم و دست به بیزینس بزنیم و بعد از 6ماه یک میلیون تومان شما شده باشد 1.200.000 تومان و مال من شده باشد 1.100.000 تومان ،شما آدمی هستی با بهره وری بالاتر از من . روشن است دیگر؟
خب چرا ما این قدر بهره وری نازلی داریم ؟ دلایل زیاد است . اما به نظر من یکی از برجسته ترین عوامل این است که ما از پتانسیل های موجود خودمان بهره های بدی می بریم و شاید بشود گفت اصلا بهره نمی بریم . در این کشور رسم است به کسی را که فیزیک بدنی اش مناسب دویدن است گویند وزنه برداری کن و به کسی که فیزیک بدنی اش مناسب وزنه برداری است گویند بدو . خب نتیجه واضح است که .
ما یک کشور خشک و بیابانی داریم که متوسط مقدار ریزش باران در آن بسیار کم است. حالا زود نگویید پس این چند وفت اخیر این باران و برف ها چیست که می آید . عرض کردم که به طور متوسط . حالا به من بگویید که کشاورزی به چه چیز فوق العاده نیاز دارد ؟ آب .
به نظر بسیار منطقی نمی آید و هر عقل سلیمی نمی فهمد که به جای این که بیایم و کشاورزی خود را گسترش دهیم و بگوییم به خودکفایی رسیدیم قبلش دو دوتا چهارتا کنیم ببینیم این این محصولاتی که می کاریم صرفه اقتصادی برای ما دارد ؟ بهتر نیست این آب گرانبها را به جای این که پای این محصولات بریزیم از چیزی که در آن مزیت نسبی داریم ، منظورم نفت و گاز و آفتاب و باد فراوان است ، و در یک کلام بحث انرژی ، بهترین استفاده را ببریم ؟
آخر چرا ما باید بیش از 90% از آب شیرین کشور را پای میوه هایی بریزیم که پول آبی را هم که خورده اند بر نمی گردانند آن هم با اتلاف وحشتناکی که ما داریم که در خوشبینانه ترین نگاه ممکن از 100لیتر آبی که مصرف می شود فقط 20لیترش درست استفاده شده و 80لیترش به باد می رود! (منبع )
یه مثال جالبش همان سیب زمینی بود که احمدی نژاد گفت و آن موقع شوخی های زیادی هم شد ولی دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که بی راه نبوده . گفته بود که هر کیلو سیب زمینی 250 لیتر آب مصرف می کند و قیمت سیب زمینی اش می شود کیلویی 150تومان سر زمین . در حالی که شمای کشاورز 50هزار تومان آب گوارا را پای این سیب زمینی ریخته اید. به زبان دیگر اقلا 50هزار تومان داده اید و فقط 150تومان گیرتان آمده !
شاید اعدادش زیاد دقیق نبودند ولی من یک بررسی دیگر کردم و متوجه شدم که بسیاری از اقلام کشاورزی آب زیادی مصرف می کنند به طوری که مصرف سرانه آب برای تولید محصولات گیاهی حدود ۱۰۰۰ لیتر در روز به ازای هر نفر است.
کشورهای آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، اروپایی و اقیانوسیه در معرض بحران کم آبی قرار ندارند، اما کشورهایی مثل ما چرا . کاشت گندم و جو ، آفتابگردان و سویا و زیتون به دلیل مصرف آب زیاد چندان منطقی به نظر نمی رسد. اما دولت کشت گندم را برای رسیدن به خودکفایی ، کشت دانه های روغنی را برای تأمین روغن مورد نیاز و همین طور کشت زیتون را توسعه داده است.
در حالی که ما حداقل می توانیم با کشت محصولاتی با مصرف آب کمتر مثل ذرت ، سیب زمینی ، پیاز ، گوجه فرنگی و درختان میوه سردسیری مثل سیب و انگور و در شمال کشور مرکبات و برنج ضمن تأمین نیاز داخلی، صادرات هم انجام دهیم.ما به راحتی می توانیم تولید، مصرف و در صورت امکان صادرات محصولات کشاورزی که تولید آنها به مصرف آب کمتری نیاز دارد و واردات آن دسته از محصولات کشاورزی که مصرف آب زیادی برای تولید آنها مورد نیاز است، را انجام دهیم . در این ارتباط، همزیستی مسالمت آمیز با کشورهای همجوار، برای صادرات، و ارتباط منطقی و متعادل با کشورهای اروپایی و آمریکایی برای واردات محصولات کشاورزی، نقش تعیین کننده ای دارد. (منبع تفکیکی مصرف آب اقلام کشاورزی)
حالا می توانیم آب صرفه جویی کرده را تصفیه کرده و بفروشیم و در صنایع انرژی گرانقیمت و پر بازده خود استفاده کنیم . یاد دبیر شیمی دبیرستانمان آقای سراجی آذری زبان ،بخیر که می گفت: «پتروشیمی می دونی ینی چی ؟ یعنی یه بشکه نفت خام رو بفروشی به خارجی ها 10دلار و همون رو ازشون بخری 100دلار . اینه پتروشیمی.» و درس شیمی آلی رو باز می کرد .
واقعا این است که مزیت نسبی ماست . این است که بهره وری کشور را بالاتر می برد .حالا هی بیخودی برویم و روی صنایع و کشاورزیهای بی بازده و زیان ده سرمایه گذاری کنیم و آخر سال هم چند برابر آن چه در آمد داشته ایم ضرر بدهیم و البته غصه هم نخوریم چون این چاله با فروش نفت خام فعلا در حال پر شدن است .
تا کی ؟ خدا عالم است !
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : بنده خودم کشاورز زاده ام. نسل اندر نسل فامیل ما باغدار بودن. به نظرم شما اشتباهاتی کردی. قیمت آبی که شما محاسبه کردی آب معدنیه که فرآوری شده و بسته بندی شده باشه. درحالی که در کشاورزی آب تقریبا رایگان به دست کشاورز می رسه. یعنی فقط پول کار کردن موتور رو کشاورز می پردازه. ساختن کارخانه برای اب معدنی در این حجم وسیع هزینه هنگفتی میخواد که از عهده دولت خارجه
قبول دارم ساختارهای کشور ما از ریشه و اساس غلطه ولی در مجموع نمی شه در محصولات استراتژیک مثل غذا وابسته به کشورهای دیگه بود. الان که ما رو تحریم کردن یه سری کالا نمی ذارن بیاد دهنمون سرویس شده وای به حال روزی که بخوان در مورد غذا همین کارو باهامون بکنن...
پایین بودن بهره وری در بخش کشاورزی دلایل متعددی داره. یکیش بالا بودن میانگین سنی کشاورزهاست که الان حدود 65 ساله. واقعین اینه که جوون های ما حتی کسانی که کشاورزی خوندن نمی خوان زحمت بکشن و از زمین نون در بیارن. وقتی از دانش کافی در این زمینه استفاده نشه بدیهیه که بهره وری میاد پایین. مساله دیگه گسترش روش های درست آبیاری یه مثل آبیاری قطره ای به جای غرقابی که اینم باز هزینه بره و کشاورز نمی تونه از عهده ش بر بیاد. ضمنا در مورد باغ های قدیمی که درخت هاش نظم خاصی ندارن قابل اجرا نیست
البته اینم بگم دولت برای آموزش کشاورزها و دامدارهای محلی تلاش هایی کرده. برادر خودم در روستاها مدتی به دامدارهای خرده پا اصول علمی برای بهتر شدن کیفیت محصولاتشون رو آموزش می داد...ولی کافی نبوده و نیست...
من و پدرم
نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390 ساعت 7:31 شماره پست: 593
متن زیبا و عمیقی با ایمیل برایم رسید که دوست دارم باهاتون به اشتراک بگذارم . باشد تا قدر پدرهامون رو بیشتر بدونیم :
4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
12ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .
45 ساله که شدم ... حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو ندونستم ...... خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !
حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......
سعادت دیدن سعادت آباد
نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر 1390 ساعت 10:9 شماره پست: 595
توجه ،توجه ، اگه کسی پایه دیدن فیلم خوب و جاندار است و هنوز سعادت آباد نرفته ،معطل نکنه و بره . اصلا از این فیلمهای ساده و سردستی نیست .کشف مناسبات و روابط بین آدم ها با شماست و شما باید روابط بین آدمها رو کشف و شهود کنین . به نظر من که حتی می شه این فیلم را چندین بار تماشا کرد و هر بار چیز جدیدی از میان آن کشف کرد .
پیوست : دو مقاله خوب در معرفی کامل و نقد و بررسی فیلم معرفی می کنم . بخونیدشون . ( نقد اول ) و ( نقد دوم ).
تایم
نوشته شده در شنبه پنجم آذر 1390 ساعت 12:7 شماره پست: 597
چند روزیه که نه وقت می کنم چیز درستی تو وبلاگ خودم بنویسم نه برم به وبلاگای رفقا سر بزنم .
این جمله بالا هم برای خالی نبودن عریضه بود !!!
(یکی نیست بگه تو که وقت نداشتی مگه مجبورت کرده بودن همین یه جمله رو هم بنویسی!!)
خبردار وایسا سدممد!
نوشته شده در پنجشنبه دهم آذر 1390 ساعت 10:27 شماره پست: 598
رفقای من سلام و درود
این چند وقت هم وقتم کمه و هم حوصله ام ولی انشالله از شنبه وقت می ذارم و وبلاگ رو به روز می کنم . دیگه ببخشین که به هیچکدومتون نرسیدم سر بزنم .
این عکس پایین کارت پایان خدمت سیدمحمدخاتمی است . بامزه بود . گفتم براتون این جا بذارمش . فعلا بدرود .
بوی محرم
نوشته شده در شنبه دوازدهم آذر 1390 ساعت 8:58 شماره پست: 599
بوی محرم که میاد خیابونای شهر شروع به تغییر می کنن . یواش یواش بساط داربستی ها گرم میشه ، ظرف یه بار مصرفی ها بیشتر می فروشن ، کار و بار اکویی ها و بلندگویی ها رونق میگیره ، خوارو بار فروشها بار بیشتری میارن وخالی می کنن ، بنری ها و پلاکاردی ها وقت ندارن جواب مشتری رو بدن و شبها هم وای میسن به کار کردن ، تکلیف علامت فروش و طبل و دهل فروش و کتل فروش که معلومه !
مردم و بیشتراشون جوون ،وای میستن به راه اندازی حسینه هاشون ، هیاتهاشون ، تکایاشون ، دکه های کوچیک و بزرگ کنار خیابونشون ، نصب پرچم و شمایل و ریسه کشی چراغ و ال ای دی هاشون ، چایی دم کردن و به ملت دادن ، شله زرد و پلو خورشت قیمه پختن و نذری دادن ....
شبها دسته راه انداختن ، سینه و زنجیرزنی ، علامت بلند کردن ، قمه زنی ، حسین حسین کردن ، ابوالفضل رو صدا کردن ، برای علی اکبرو علی اصغر نالیدن ، مداح و روضه خون و خطیب بر سرمنابر مردم رو به شور و شیون آوردن و پولهای کلان به جیب زدن ...
همه این کارا برای چیه ؟ برای کیه ؟ برای امام حسین؟! چرا از 15روز قبل از سالگرد شهادت حسین ، این بساط شروع می شه و تا 15روز بعدش هم ادامه داره ؟ این همه شور و هیاهو ، این همه برو و بیا واقعا برای چیه ؟ برای کیه ؟
یه عده می گن برای شهادت امام حسینه . برای اینه که امام حسین رو لب تشنه کشتند . برای اینه که زن و بچه اش رو اسیر و آواره کردند . برای اینه که ابوالفضل رو دست بریدند . برای اینه که ... . خب باشه . آدم عاقل تو سالگرد عزیزی که 13قرن قبل شهید شده ،یه روز ناراحتی میکنه و به فکر فرو میره .ولی یه روز چرا می شه 40روز؟
من می گم همه این ها ، برای اینه که ما ایرانی ها تفریح جمعی و گروهی نداریم . هیچ سنت قدیم و جدیدی نداریم که همه بتونن بیان بیرون ، بیان وسط خیابون ، همه همکاری کنن . یه چهارشنبه سوری داشتیم که اونم هم با زحمت آقایون به گند و افتضاح کشیده شده و دیگه آدمهای عاقل ترجیح میدن چهارشنبه سوری اصلا از در خونه اشون نیان بیرون که زیر رگبار نارنجک و بمب و آتش، معلول و جانباز بشن !
دیگه هیچ وقت من نه دیدم و نه شنیدم که مثل 8 آذر 76 (14سال قبل تو همین روزها ) که تیم فوتبالمون به مدد مثلث طلایی اون موقع دایی ، باقری و عزیزی از سد استرالیا گذشت و به جام جهانی راه پیدا کرد، ملت بتونن بریزن تو خیابون و ساعتها بی ریا و عمیق و گروهی ، فارغ از هر گونه دسته بندی و مرزبندی ای ، شادی کنن و کسی مزاحمشون نشه . ندیدم که ندیدم .
ندیدم.
برای همینه که مردم در این فرصت ، در این ماه محرم ، دور هم جمع می شن چون ظاهرا هم دنیا رو دارن (کسی بهشون گیر نمیده و می تونن تا هر وقت بخوان بیرون بمونن ، گل بگن و گل بشنون ، تفریحی بکنن و از طرف بزرگترها ، چه حکومتی و چه خانوادگی ، تشویق هم بشن ) و هم عقبا رو ( که گفته اند هرکه کند گریه برای حسین... روزجزا خنده کنان می رود در بهشت . که ربطش رو ما نفهمیدیم واقعا !) .چندتا نیاز باهم برطرف میشه . همگی با هم .
برای همینه که سال به سال عزاداری ها داره ریتمیک تر می شه و نشونی از عزاداری های واقعی قدیم نداره . برای همینه که مشتری مداحها و روضه خونها دهها برابر سخنرانها و خطبا است . برای همینه که همه اونهایی که مثلا تواین جور مجالس گریه می کنن و به سر و سینه می کوبن نمی دونن اصلا برای کی و برای چی دارن این کاررو می کنن ! فقط می کنن چون حال می ده .
چون جایگزین دیگه ای برای تخلیه این انرژی ها نیست که نیست .
...
کامنت برگزیده
ترمه گفته : این پست خود واقعیته. حداقل توی شهر ما یه سری کارناوال راه افتاده که هدفش هم متاسفانه فقط خودنمایی یه عده اس که محلی برای نمایش خودشون پیدا نکردن و هر سال منتظر محرمن که خودشون رو نمایش بدن.
در مورد هدف عاشورا و قیام امام حسین حرف زیاده. در کل من خیلی با پیش کشیدن اتفاق های 1400 سال پیش و نسبت دادن مسائل روز به اون موقع موافق نیستم. به نظرم با این کار ما داریم خودمون رو توی 1400 سال پیش فریز می کنیم.
اما حالا اگه بخوام یه مقایسه ی ساده بکنم، باید بگم که خود من متاسفانه نماد مردم کوفه ام. هر روز ظلم و ستم و نابرابری رو می بینم اما کاری نمی کنم. حق رو دیدم و تشخیص دادم اما برای کمک بهش کاری نکردم. چون کار و زندگی خودم مهم تر بود. پس بهتره اصلا حرفی از حسین و حق نزنم و به زندگیم برسم.می خوام اینجا یه اعترافی بکنم. من هیچ وقت مذهبی نبودم. محرم و تاسوعا و عاشورا همیشه برام کاملا بی معنی بود. اما دو ساله که این روزها دلم خیلی می گیره. نه برای مظلومیت حسین و آوارگی زینب و دست بریده ی عباس. اونها راهشون رو خودشون انتخاب کردن. در صحنه ی زندگی توی نقش هایی ستاره شدن که هیچ وقت این نقش ها به من داده نمیشه اگر هم داده بشه از پسش بر نمی آم . برای این دلم می گیره که هر سال این همه هیاهو به راه می افته تا مثلا راه و خاطره ی این قیام و رسم آزادی و آزادگی حفظ بشه اما ... .
کاش فقط یادمون بیفته که سرنوشت مردم بی وفای کوفه چی شد.
خیلی حرف ها هست اما خب می دونید که ... .یه نکته رو هم راجع به گردهمآیی مردم و مراسم جمعی گفتین. من کاملا قبول دارم که این یه نیاز ضروریه. اما متاسفانه در مورد جامعه ی ما این کار خیلی سخت شده. دلیلش هم تنوع فرهنگیه زیاد و اختلاف شدید بین این فرهنگ هاست. حدود 30 ساله فرهنگی به عنوان فرهنگ رسمی و مجاز شناخته میشه که من می تونم بگم توی شهر ما شاید فرهنگ کمتر از 10% مردمه. عده ای فرهنگشون 180 درجه مخالف این فرهنگه . این در حالیکه هر شهر و منطقه ای هم خرده فرهنگ خودشون رو دارن.
این تکثر فرهنگی تهدید نیست فرصته. به شرطی که آزادی عقیده وجود داشته باشه و فرهنگ احترام به همه ی عقاید و سلیقه ها برای همه جا بیفته. وگرنه حتی توی همین مراسم عزاداری با همین قشر به ظاهر هم عقیده هم امکان بروز تنش هست. همون طور که دیروز توی مسجد محل ما اتفاق افتاد!
راستی دیشب مداح هیئت محل ما سنگ تموم گذاشته بود. برای شام غریبان آهنگ های درخواستی می خوند!
هیشکی ما رو دوس نداره!
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم آذر 1390 ساعت 8:12 شماره پست: 600
دوست دارم قبل از هر سخنی درباره تصرف و تخریب چندساعته سفارت انگلیس ، به میزان محبوبیت کشورمون بین کشورهای دنیا یه اشاره ای بکنم . در قطعنامه ای که حدود دو هفته قبل بر علیه ایران در سازمان ملل صادر شد و با اون ایران رو محکوم کردند و از ایران خواسته شده بود که تا ضمن پایبندی به تعهدات بین المللی با سازمان های بین المللی هم همکاری کند و به بیان دیگه ایران رو یه کشور قانون گریز و سرکش معرفی کردند...
از 155کشور رای دهنده فقط 9 کشور با اون قطعنامه مخالفت کردند و به نفع ایران رای دادند . دقت کنید . فقط 9کشور اون هم چه کشورهایی! زیمبابوه ، اکوادور ، ونزوئلا ، کوبا ، کومور ، ... . کدوم یک از این کشورها در جهان یا حتی منطقه خودش منشا اثر بوده و محلی از اعراب داره ؟ کشورهایی که اگه روی هم جمعشون کنین اندازه یه استان ما نمی شن !!حتی متحدای سفت و سخت ما هم که این همه پول خرجشون کردیم مثل سوریه و لبنان هم حاضر نشدند به نفع ما رای بدهند. حتی چین و روسیه هم که این همه بحران های ما به نفعشون تموم شده ، به نفع ما رای ندادند . حتی یک کشور مسلمان یه نفع ما رای نداد ، حتی هیچ یک از همسایه های ما هم به نفع ما رای ندادند ! ای داد بی داد .
عجب وضعی داریم واقعا !!! به قول شاعر من و این همه خوشبختی (شما بخون محبوبیت) محاله محاله !
حالا شما تا این جا این وضع و دید دنیا رو نسبت به ما داشته باش و ببین که غیورمردان ما ، چه موقع شناسانه از انگلیسیای کثیف خونشون به جوش اومده به طور خودجوش خواستن کاری کنن کارستان و انقلاب سوم رو صورت بدن و در این سوز و سرما غیرتمندانه و با شور راستین انقلابی از دیوار سفارت خونه یه کشور که حکم خاک اون کشور رو داره و امنیتش بر عهده دولت ماست ، میرن بالا و می گیرن و میزنن و می برن و می بندن و آتیش می زنن و وای میستن به نماز جماعت و از دست نیروی انتظامی زحمت کش ما هم کاری بر نمیاد .
عکسها از این عمل در سراسر گیتی پخش می شود و همگان عمل ما مردم مهمان نواز را می بینند و لذت می برند ...بعدش هم مسئولینی بلند پایه، این عمل رو تشویق می کنن و شور انقلابی این حرکت خود جوش رو می ستایند.
دیگه بماند توضیح اثرات این حرکت بر تخریب برمنافع ملی ما و خسارات اقتصادی و معیشتی بیشتری که خواهیم خورد و همین دست به نقد فعلا انگلیسا درخواست دریافت غرامت به مبلغ ۲میلیارد تومان بابت تابلوهای نقاشی ، فرش، مبلمان، جواهرات، اشیای قیمتی، دستگاههای الکترونیک و چند خودروی اداری کردند ، اما می خوام آخر این مطلب بگم که دیگه نه این که خیلی محبوب بودیم ، با این عمل محبوب تر هم شدیم و کلی خاطرخواه پیدا کردیم .
یکی بیاد این همه هوادار و عاشق رو از ما دور کنه تو رو حضرت عباس !
....
کامنت برگزیده
نیلوفر گفته : سلام به همه دوستان . نظرات همه مهم . اما فکر نمی کنم کسی به اندازه منی که علوم سیاسی خوندم و کلی درس در مورد حقوق روابط بین الملل و دیپلماسی و سفارت متوجه عمق فاجعه بشه . یادمه زمانی سر کلاسا به استادا خرده می گرفتیم بابت حمله به سفارت آمریکا ( به اصطلاح لانه جاسوسی ) همه موافق بودن اما در کنارش هم می گفتن که جامعه اون زمان ما وضعیت انقلابی و هرج و مرج و جنگ رو داشته که خیلی دور از واقعیت نیست . اما اما حالا چی ؟؟؟ بابا نمی خوای با این کشور رابطه سیاسی و روابط بین المللی داشته باشی دیپورتشون کن و تمام . دیگه این کارا چیه ؟ وجه کشور رو تازه اونم با تائید کردن این حرکت به اصطلاح خودجوش رو چرا خراب می کنی ؟؟ کم تحریم داریم کم مردم دارن سختی می کشن . از همه مهم تر می دونین چقدر به صنعت گردشگری و توریستی لطمه می زنن . کم بهمون می گن تروریست . کم می گن عقب مونده و ازمون می ترسن ؟؟؟ تک تک این جملاتی رو که گفتم تو چندتا کشور خارجی که رفتم شنیده باشم خوبه . بعد میاستیم واسه حضرت امام حسین (ع) عزاداری می کنیم . ولی نمی ریم ببینیم که اون چجوری با دشمنش جنگید . آیا توهین و هتک حرمت کرد ؟ آیا دست درازی به اموالشون کرد ؟؟؟ نمی دوتن پس چی از امام حسین یاد گرفتیم اینکه فقط بزنیم تو سر خودمون ؟؟؟
زمان به سرعت می گذرد
نوشته شده در شنبه نوزدهم آذر 1390 ساعت 11:26 شماره پست: 601
چهارشنبه ای باران پاشده بود رفته بود دکترش برای چکاب ماه های آخر بارداری. دکتر یه معاینه ای کرد و بهش گفت که به جای 5بهمن که قبلا گفته بودم ، باید حوالی 25دی منتظر نی نی تون باشین .
این رو که فهمیدم فقط تا یه ماه دیگه باید آماده بشیم ،کمی افتادم تو هول و ولای این که هنوز همه کارهای لازم رو که باید قبل از تولد طفل انجام بدیم انجام ندادم و فکر می کنم کارهامون افتاده رو دور تند !
نی نی ما یه کمی عجله داره زودتر پاشو بذاره وسط این کره خاکی .
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : قربون قدیما برم که این وقت دادنها معنی نداشت. نی نی عزیز هر وقت عشقش می کشید تشریف فرما می شد اونم به روش طبیعی که صد البته بهتر از روشهای اختراعی بشره!
تازه پدر و مادر هم نمی دونستن بچه چیه و همین کلی هیجان داشت نه؟
جنگ الکترونیک ایران vs آمریکا
نوشته شده در یکشنبه بیستم آذر 1390 ساعت 14:20 شماره پست: 602
باید اعتراف کنم از توانایی نیروی نظامی ایران در به زمین نشوندن هواپیمای فوق پیشرفته جاسوسی بدون سرنشین ، شگفت زده شدم . این هواپیما که با نام RQ-170 شناخته می شود یکی از گرانبهاترین پروژههای تسلیحاتی در تاریخ پنتاگون بود و 6ویژگی فوق العاده دارد :
1- توانایی تقریبا مهارناپذیر رادارگریزی . ناشی از پوشش بسیار مخصوصی است که تمام سطح آن را پوشانده و بسیاری از کشورهای جهان از جمله روسیه و چین سالهای طولانی است که به دنبال دست یابی به فرمول و مشخصات ساختمانی آن هستند.
2- موتورهای بسیار پیشرفته : که عملا به آن امکان میدهد به جای چند ساعت، چند روز در هوا باقی بماند.
3- تواناییهای جنگ الکترونیک : بویژه در دو حوزه خاص .نخست اینکه این هواپیما میتواند مجموعه ارتباط رادیویی با سیم و بیسیم در اطراف منطقه پروازی خود را تا شعاعی بزرگ شنود کند و دوم اینکه قادر است در منطقه پروازی خود در صورت لزوم اختلالات الکترونیکی وسیع ایجاد کند.
4- استقرار رادارهای فوق پیشرفته «سار» : هیچ نمونه مشابهی در جهان ندارد. منابع غربی نام این رادار را AESA ذکر کردهاند.
5- دوربینها، لنزها و سنسورها: ادوات نصب شده به آن یک توانایی منحصر بفرد تصویر برداری جاسوسی میدهد. این دوربینها دارای توان تصویر برداری با وضوح بسیار بالا در هر شرایط جوی و همچنین دارای قدرت تفکیک منحصر بفرد هستند.
6- تجهیزات و سنسورهای رهگیری : که قادر است حتی میزان اندکی از ایزوتوپهای رادیواکتیو و دیگر مواد شیمیایی را تشخیص داده و تحقیقات هستهای را برملا کند. و این همان ماموریتی است که RQ-170 بر عهده داشت. به گزارش روزنامه نیویورک تایمز این هواپیمایی جاسوسی آمریکا در حال ماموریتی برای گزارش گیری از تاسیسات برنامه هستهای ایران بود.
تازه این اطلاعاتی است که ما داریم و چه بسا و حتما خصوصیات منحصر به فرد دیگه ای هم هست که ما از آن بی اطلاعیم . باید بگم دست مریزاد و ای ول !
....
کامنت برگزیده
چای داغ گفته : هرگز باور نمیکنم ایران عرضه (جنم) داشته باشه که بتونه همچین عظمتی رو بشونه رو زمین . دوتا حالت داره اولی اینه که هواپیما دچار نقص شده و خودش نشسته دوم اینکه این هواپیما عمدی نشسته روی خاک ایران تا از طریق برنامه های کامپیوتری ایت هواپیما کار خاصی روی خاک ایران انجام بده . نکته ی جالبه دیگه اگه شما یه مرسدس داشته باشی و برفرض محال این ماشین رو دزد ببره مرسدس آلمان از روی جی پی اس خودش میگه این ماشین الان کجای ایرانه . حالا تو فکر کن وقتی یه ماشین همچین خدماتی داره یه هواپیمای جاسوسی چه ها نمیتونه بکنه ! الان اونا از اون طرف به جون خودم یه کاری کردن اینا حتی درش رو هم نمیتونن وا کنن . مطمئن باش یهو از روی زمین بلندش میکنن .به حرف این ایرانی جماعت گوش نده قپی الکی میاد .ارتش ما به قول خودشون دانشمندای ما عرضه ی همچین کارایی رو ندارن .با عذر خواهی از جمیع ایرانی دوست ها
حکایت من و عطرهای باران خانوم
نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم آذر 1390 ساعت 10:47 شماره پست: 603
در تمام عمرم نتونستم بوی بیشتر از 3 یا 4 مدل عطر زنونه رو تحمل کنم . اولش که یه چین می افته روی دماغم ، بعد گره ای روی ابروم و اگه مجبور باشم که کنار اون خانوم عطر زننده بمونم ، بشمار 3، سر درد می گیرم و کارم می کشه بعد از مدتی به خوردن قرص مسکن و نمی دونم چرا این جوری ام؟
باران خانوم ،بر عکس من ، از اون تیپایی بود که نه تنها با عطرها مشکل نداشت بلکه بسیار هم عطر پسند بود و حتی میشه گفت با عطر دوش می گرفت و از این قضیه لذت هم می برد ولی وقتی با من آشنا شد تازه اول گرفتاری جفتمون بود .
بنده خدا هر عطری می زد ، من یا بدم می اومد یا سردرد می گرفتم . بالاخره دیدم این جوری که نمیشه .پس خودم پاشنه کفشهامو ور کشیدم و افتادم دنبال پیدا کردن عطری که هم اون خوشش بیاد بزنه و هم من حالم بد نشه .
هر جایی که می نشستم دنبال بوی عطر دخترا و زنها بودم و اگه از اونها خوشم می اومد حتی ازشون می پرسیدم که ببخشین خانوم میشه بپرسم چه عطری زدین؟ برای نامزدم می خوام .که بعضیهاشون با جنبه بودن و جواب من رو عین آدم می دادن و بعضیها هم همچین خودشون رو جمع میکردن که انگار لولو خورخوره دیده بودن !
چند باری عطرهای خوشبو و ایذا گرونی رو پیدا کردم و رفتیم خریدیم ولی وقتی باران به خودش می زد، بویش عوض می شد و داستانی بود . اون موقع بود که فهمیدم که هر عطری روی هر پوستی یه بویی داره . این ها گذشت تا بالاخره یه جا عطر دلخواه رو پیدا کردم و مشکل یه سالی حل شد . اما چرا فقط یه سال ؟ برای این که از اون مدل عطر دیگه تولید نشد که نشد . فکر کنم اسمش اسکادا کالکشن بود . یا یه چیزی تو همین مایه ها .
این روزها باران یه عطری رو از خاله اش گرفته و به خودش می زنه . ازش بدم نمیاد و خوشبختانه سردرد هم نمی گیرم ولی همچین خوشم هم نمیاد و ترجیح می دم که این عطر رو هم نزنه !!
...
کامنت برگزیده
ارکیده گفته : خب چرا شما یه کم خودتون رو با عطرهایی که باران خانم دوست دارند وفق نمی دید؟ یعنی روز اول یه فیش کوچولوی یکی دو ساعت گذشته رو بو کنید و آروم آروم اجازه بدید بوی اون عطر براتون تند بشه که سر دردتون هم فرصت داشته باشه با این قضیه کنار بیاد...
نوستالوژی کارتون فوتبالیستها
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم آذر 1390 ساعت 9:52 شماره پست: 604
اگه یادتون مونده باشه 15سال قبل کارتون ژاپنی فوتبالیستها دو سری داشت . سری اول که حدود 25قسمت بود با شخصیتهایی مثل کاکرو ، ماسارو و یوسوجی پخش شد و سری دوم که بعد از این کارتون پخش شد باز هم در ایران با نام فوتبالیستها پخش شد که در اصل اسمش کاپیتان سوباسا بود و بالای 100قسمت در ایران پخش شد ( شاید هم کمتر از 100قسمت ، دقیق یادم نیست ). که هرکدوم از سری ها محصول یه کمپانی جدا بودند .
یادمه که من همون موقع هم داستان سری اول رو بیشتر دوست داشتم و ترجیح می دادم . علی رغم این که به نظرم سری دوم معروفتر شد . شاید به خاطر این که مدت زمان طولانی تری پخش شد و حرکات آکروباتیک و خارق العاده تری از فوتبالیستها رو شاهد بودیم . ( مثل ضربه ای که یکیشون به توپ می زد و دروازه بان رو با توپ پرت می کرد توی دروازه و تور رو هم پاره می کرد و اگه به دیوار می خورد دیوار هم ترک بر می داشت !)
جذابیت سری دوم بر روی یک سری فوق ستاره بود که هرکدوم خصوصیات خارق العاده ای داشتند و اکثرا در یک مسابقه این دو قهرمان از هر تیم بودند که باهم مبارزه می کردن و بازیکنان ،سیاهی لشکر بودند و ما انتها و ابتدایی برای قهرمانی این ها نمیتونستیم تصور کنیم .
اما چرا من سری اول رو بیشتر دوست داشتم ؟ چون داستانی قشنگ و منسجم داشت . تیم فوتبال دبستانی ای که از بس باخته بودند( اون هم با نتایج وحشتناکی مثل 20 به صفر !) بقیه به مسخره اسمشون رو گذاشته بودند تیم همیشه بازنده و در حال منحل شدن بودند که پسر انرژیک و فوتبالیستی به اسم کاکرو که تازه به این مدرسه اومده بود وارد تیمشون می شه و با تلاش فراوون جلوی از هم پاشیده شدن تیم رو می گیره .
اینها در عرض چندین ماه ، با زحمت و تلاش زیاد و البته فراز و نشیب زیاد با انرژی و علاقه کاکرو و مدیریت ماسارو ( همون دروازه بان و کاپیتان تیم ) به تیم فوتبالی تبدیل می شن که در مسابقات حذفی منطقه خودشون دو تا تیم قدرتمند رو شکست می دن و به قهرمان منطقه 2 بر 1 می بازند .
کاکرو دایچی ، قهرمان اصلی داستان ما ، خصوصیت بدنی و توانایی خیلی خاصی نداشت . جز این که خیلی مهربون و خیلی خیلی با پشتکار بود و این مهارت عالی اش رو در فوتبال رو هم فقط از علاقه و تمرین بسیار زیادش به دست آورده بود . به نظرتون آدم عاشق یه همچین کاراکتری نمی شه؟ به علاوه رقیب اصلی کاکرو در تیم مقابل ، دروازه بان فوق العاده قوی ای بود(یوسوجی) که گل زدن بهش کار بسیار بسیار سختی بود و همین رقابت این دو تا رو جذاب تر می کرد .
خب اما چی شد الان یاد اون کارتون افتادم ؟ دو هفته قبل این مجموعه رو تونستم یه جا گیر بیارم و بخرم . در وهله اول به خاطر حس نوستالوژیکی که برام داشت و دروهله دوم دوست داشتم بنیامین هم ببینه و با من تو این حس دوست داشتنی شریک بشه .
وقتی کارتون رو بردم خونه یه کمی شک داشتم که پسرم هم این مدل کارتون رو دوست داشته باشه از بس که الان همه کارتونهایی که می بینه و دوست داره و رواج زیادی پیدا کرده اند یا اسپایدرمن هستند یا بتمن .
اما کمی که گذشت باید با خوشحالی بگم که اون هم علاقمند شده و روزی یه بار یکی از سی دی هاش رو می ذاره و تماشا می کنه و کلی هم ذوق داره و مخصوصا ماسارو رو خیلی دوست داره . این جوری شده که یه لذت رو با بچه مون شریک شدیم .
....
کامنت برگزیده
رعنا گفته : منم واقعا عاشق سری اول فوتبالیستها بودم و با اینکه دختر هم بودم و یادمه اون موقع دوران ابتدایی بودم و حدودای اول راهنمایی با بچه های مدرسه تیم فوتبال درست کرده بودیم و ساعتهای ورزش فوتبال بازی میکردیم.
یادش به خیر
حتی تو خونه هم چون فاصله سنی خواهر کوچیکم باهام تقریبا زیاد بود نمیشد که همبازیم باشه می اومدم تو حیاط و با توپ چهل تیکه م مشغول بودم! به این توپهای دولایه چهل تیکه میگفتن دیگه نه؟
اون روزها تازه آتاری و میکرو اومده بود و منم میکرو داشتم با بازی معروف قارچ خور، ولی این فوتبال بازی به پای هیچکدوم از بازیهای میکرو نمی رسید. مخصوصا وقتی دروازه دیوار حیاط باشه بدون هیچ دروازه بانی و آدم بتونه ضربه های محکمشوووو تبدیل به گل کنه
مرسی که منو بردین به اون روزهای دوست داشتنی
یه حرفایی
نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم آذر 1390 ساعت 10:48 شماره پست: 605
چند روزه که مثل این خُلا ، کلیپ آکادمی گوگوش (یه حرفایی) رو روزی چند بار می بینم !
این قده خوشم اومده که حتی ریختم توی گوشی ام ، برای وقتایی که به کامپیوترم دسترسی ندارم!
و می دونین جالب کجاست ؟
من حتی یه قسمت رو هم از این مسابقه آکادمی گوگوش ندیده بودم ولی این یه آهنگ حسابی به من ساخته !!
اسم زیبایم آرزوست
نوشته شده در شنبه بیست و ششم آذر 1390 ساعت 13:43 شماره پست: 606
یا ایهاالخوانندگان ، یا ایهاالخوانندگان روشن و خاموش ، نظر دهنده و نظرندهنده !
این جانبان آقای رگبار ، خانوم باران ، آقای بنیامین از شمایان خواهشمندیم که به جهت نام طفل در راه ما که عن قریب تا ۲۹روز دیگر قدم بر عرصه خاک می نهد ، ما را یاری فرمایید.
از هر نام زیبایی که به نظر شریفتان می رسد دریغ نفرمایید که بسیار مورد نیاز است . دوست داریم سلیقه و ایده شما را نیز دانسته و چه بسا نام طفل در راه یکی از نامهایی باشد که شما به ما می گویید .
بشتابید و اسم خوبی به ما معرفی کنید . مهلت ارسال آثار! (اسامی) به زودی می باشد .
با سپاس فراوون ، رگبار (پدر ۲فرزند)
....
کامنت برگزیده
رگبار می گه : رفقای گرامی و دوست داشتنی من ، ممنونم از همفکریهاتون ، از ارسال نامهای زیباتون و از همراهیتون . برای من ۸۹تا اسم زیبا فرستادین . بیشتر اسمها رو دوست داشتم . بعضیهاشون رو بیشتر از بقیه . بعضیهاشون رو تا به حال یا نشنیده بودم یا کمتر شنیده بودم . بعضی خوش آوا تر بودند . بعضی ها معانی زیباتری داشتند . چندتاشون شدید به دلمون نشست و داریم روش فکر می کنیم .
دیشب به باران می گفتم که حیف که فقط می تونیم یه اسم انتخاب کنیم. این قده اسمهای قشنگ هست که آدم دلش می خواد باز هم بچه دار بشه و روشون اون اسمها رو بذاره !
کوکتل آزبست و سرب و بنزن : بزن روشن شی
نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم آذر 1390 ساعت 9:39 شماره پست: 607
این رو می دونم که تو هر شرایطی ، تو هر شرایط بد و اسفناکی ،باز یه عده سود خوبی می برن و کاسبی کلانی می کنن . مثل مورد مواد غذایی آلوده . که اصلا عده ای نفعشون تو ایجاد بحران برای بقیه و به دنبال اون از بدبختی اون بقیه سود بیشتری به جیب خودشون زدن هست و قولی از آب گل آلود ماهی بگیرن...
و این رو می دونم که توی همه این گونه شرایط ، اون شخص فرصت طلب ، خودش آسیب و ضرری نمی بینه که . مثلا می ره یه تناژ سنگین برنج مسموم به آرسنیک وارد کشور می کنه . اون و خانواده اش از اون برنجها هرگز نخواهند خورد . آب معدنی مورددار می ریزه تو بطری . خودشون از اون ها نخواهند خورد . پس اون بابا به هیچ وجه از این ضرر زدن به دیگران و سودبردن خودش آسیبی نمی بینه .
اما ...
من موندم که آخه آلوده کردن هوا اون هم به این شدت و حدت! به نفع کی می تونه باشه که خودش هم از تنفس این هوا ضرر نکنه؟! یه موقع فقط هوای تهران آلوده بود که متاسفانه به همه شهرهای بزرگ سرایت کرده .
آمار بهشت زهرای تهران که منزل ابدی همه ماهاست می گه که : در سال 85 ، روزی 27نفر در اثر آلودگی هوا می مردند ، در سال 87 به 42نفر افزایش یافته و امسال رسیده به رقم روزی 310انسان. تازه این همه هم بارندگی و باد داشتیم امسال . یعنی در عرض 5سال تعداد تلفات مردم تهران در این رابطه بیش از ۱۱۰۰درصد افزایش یافته!!
ناگفته نمونه که دولت اصلا این آمارها رو قبول نداره و به روش همیشگی خودش ، انکار ، روی آورده و به شعر ناب همه چی آرومه استناد کرده اما روزنامه همشهری مورخه 20آذر این اعداد رو با مراجعه به بهشت زهرا گیر آورده . حالا یا حرف دولت عزیز درسته یا حرف روزنامه همشهری گرامی! یا شاید هم هردوشون!
می دونین که 80%گرفتاری هوای تهران ، مربوط به تردد 3.5 میلیون ماشینه که ماهی 40هزارتای دیگه هم بهشون اضافه می شه . ماشینهایی که اکثرا کیفیت احتراق فوق العاده پایینی دارن و به ناچار بنزین مزخرفی هم مصرف می کنن .
اما شاید ندونین که خسارت سالانه ای که بانک جهانی برای این آلودگی حساب کرده چقدره . طبق عادت معهودم می رم سراغ عدد و رقم : 640میلیون دلار (بابت مرگ و میرها) + 520میلیون دلار( بابت بیماری ها) + 260میلیون دلار (بابت خسارات اقتصادی) = 1.5میلیارد دلار (تقریبا) که معادل ریالی اش می دونین چند می شه؟ می کنه با دلار ۱۴۰۰تومانی امروز، به عبارتی ۲هزار میلیارد تومان ناقابل که امروزه روز این مبلغ رو جلوی بچه هم بذارین قهر می کنه !!!
خلاصه اش کنم رفقای عزیز ، با این شرایط واقعا اسف بار که همه وخامتش رو می فهمند (شاید هم نمی فهمند؟) به نظرتون بسیار عجیب نمیاد که هیچ مسئولی کاری نمی کنه؟ آخه اینها که از اولین نفر تا آخرین نفرشون،هم خودشون و هم زن و بچه و کس و کارشون ،باید از همین هوای مملو از دی اکسید کربن، بنزن، سرب، آزبست و هزار کوفت و زهرمار دیگه تنفس کنند . یعنی اینها حداقل تو این مورد خاص به فکر خودشون هم نیستند!؟
من که از عدم فهم این موضوع آچمز شدم و چارچنگولی موندم !
....
کامنت برگزیده
رعنا خانوم گفته :خدا واقعا رحم کنه به شما پایتخت نشین ها با این هوای آلوده .. شلوغی و ترافیک و خیلی چیزهای دیگه به کنار ..
معمولا برای کارهام یک روزه میام و برمیگردم .واقعا سردرد و سرگیجه میگیرم .تو همین یه روز
اردیبهشت ماه به خاطر یه کاری حدود 20 روز تهران بودم .دقیقا تو روزهایی که شهرمون پر از بوی بهارنارنجه و یه هوای خیلییییییی عالی داره.
آخر هفته ها که برمی گشتم خونه وقتی از اتوبوس پیاده می شدم عمیقققققق نفس می کشیدم .. هوای شهر تو اون روزها کاملا بوی خوب بهارنارنج رو میده .. یادمه یه بار هوا بارونی بود که رسیدم وقتی از ماشین پیاده شدم رطوبت هوا و خیسی و بوی بهار نارنج رو یه جورایی بلعیدم ..
یادم نمیره اون بیست روز رو .. هر روز که می اومدم بیرون که برم سر کار به آسمون که نگاه میکردم دلم میگرفت .. دلم برای آبی آسمون تنگ شده بود ..
فقط یادمه یه بار بدجوری بارون گرفت و رگبار شد و فرداش که اومدم بیرون وقتی نگاهم افتاد به آسمون و رنگ آبیشو دیدم انگار یه شادابی اومد تو وجودم.
یه مدت خیلی تهران رو دوست داشتم به خاطر امکاناتی که داره .. دوستانی که اونجا دارم .. جلسه هایی که هست و من نمیتونم توشون شرکت کنم .. ولی الان دیگه هیچ جایی رو با شهر خودم عوض نمی کنم .
دلم می سوزه برای فرشته کوچولوهایی که دارن تو این هوا تنفس میکنن و هزار جور بیماری میگیرن ..
واقعا نمیدونم توجه نکردن به این قضیه نفعی برای کسی داره یا مثل خیلی کارهای دیگه بی خیالی مسئولان مرتبطه ..فکر نمی کنم هیچ جای دنیا مسئولین هیچ کشوری اینقدر بی مسئولیت و بی خیال باشن .
خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه
روز یلدای من
نوشته شده در چهارشنبه سی ام آذر 1390 ساعت 14:28 شماره پست: 608
این روز یلدائیه! عجب روزی شد برای من .
از صبح که اومدم سر کار با همه عالم و آدم جر و بحث و دعوا کردم تا حالا .
یعنی که چه؟! چرا باید این جوری بشه ؟ شاید صبح از دنده چپ پاشده بودم و خودم خبر نداشتم !
کامنت برگزیده
سمیه خانوم گفته : نخیرشم ..این اقا زشته ی کچل بداخلاق اخمو اصلا نمی تونه شبیه پدرشوهر من باشه !
یه جرعه آب
نوشته شده در یکشنبه هشتم آبان 1390 ساعت 7:11 شماره پست: 570
در برهوت فیلم های کم ارزش ایرانی ،
فیلم "یه حبه قند" جرعه آبی گوارا بود دراین کویر.
....
کامنت برگزیده
مهشاد گفته : واقعا با جرعه آب در برهوت خیلی حال کردم.کاملا باهات موافقم.دیگه از این سینمای ایران خسته شدم.کمدی های سخیفی که حاضرن هرکاری بکنن تا آدم بخنده و دریغ از یک لبخند خشک و خالی.پایه ثابت همشون هم بهنوش بختیاری و علی صادقیه یا درام های عاشقانه ای که از اول تا آخر یه دختر و پسر دارن واسه هم میمیرن و در انتها بدون هیچگونه حرفی بهم میرسن.
واقعا درسته در مقابل فیلم هایی مثل اخراجیها و زندگی شیرین و چارچنگولی و پسر تهرانی فیلم هایی مثل درباره الی ،جدایی نادر ازسیمین ،ندارها و یه حبه قند واقعا یه جرعه آب که نه یه 4 لیتری آب یخ در کویر لوت محسوب می شن!
3ساله که دارم اینجا می نویسم
نوشته شده در دوشنبه دوم آبان 1390 ساعت 7:16 شماره پست: 571
از 3سال قبل که شروع کردم به نوشتن و نوشتم و نوشتم و نوشتم و رسیدم به اینجایی که الان هستم ، بر که می گردم و مطالبم رو مرور می کنم می بینم که اگه کسی بخواد منو ، یا دقیق تر بگم شخصیت منو بشناسه از روی مطالبم تا حد زیادی می تونه .چون وبلاگم یه جورایی آینه شخصیت و افکار و رفتار منه .
مطالبی که می نویسم از هر دری هست . به قول باران و بعضی دوستا آش شعله قلمکاریه واسه خودش . محیط ریست توش هست ، زن و بچه ام توش هستند ، از تهران گردی و ایران گردی مطلب دارم، از وضع اجتماع نوشته ام ، آمارهای اقصادی را بالاپایین کرده ام ، پستهای زرد داشته ام ، خاطرات گذشته ام را بیان کرده ام ، سینما رفته ام ، فیلم و سریال تحلیل کرده ام ، قرآن را ترجمه و تفسیر کرده ام ،کتاب ها خوانده ام ، غرغر کرده ام ، شادی داشته ام ، ... . اینه دیگه آش شعله قلمکار یعنی این ! البته هیچ وقت نخواستم سطح مطالبم رو بیارم پایین و سعیم این بوده که آش خوشمزه و سالمی تحویل مشتری ها بدم .
البته این که می گم یه جورایی آینه افکار منه و نه کاملا ، برای اینه که حقیقتا نمی شه همه چیزهای رو که می بینیم و می شنوم و می دونم بیارم اینجا . لامصب یه خودسانسوری هایی هست بالاخره . کس و کار واقعیم این جا رو می خونن و خب گاهی باید ملاحظاتی کرد ، اونم نبود از این جا خونواده رد می شه نمی شه که هر حرفی رو زد که چش و گوشا واز بشه ! به علاوه ،هر چیزی که تو جامعه و سیاست این آزادترین کشور دنیا هم اتفاق می افته و مهم هم هست رو هم نمی تونم بنویسم که آدمی هستم زن و بچه دار و اون وقت حسابم با کرام الکاتبینه !
اکثر قریب به یقین نوشته های من مال خودم بوده . کپی پیست کم بوده . خیلی کم و بیشترش مربوط به اوائل وبلاگ بوده . سعی کردم از خودم چیزی بنویسم و بذارم اینجا و البته ایده می گرفتم و سعی کردم حتما رفرنس بدم . وبلاگم فعال باشه و هر هفته اقلا ۴ یا ۵ پست خوب بنویسم . گاهی دلسرد می شدم مخصوصا وقتهایی که مطلب خوب و جونداری نوشته بودم و بازخور مطلوبی نگرفته بودم یعنی کامنتی نداشتم ،برعکس مطالب دم دستی ام ، اون موقع می خواستم دیگه ننویسم ولی کمی که می گذشت دوباره این بی مهری یادم می رفت و مطلب بعدی رو می نوشتم !
جدا از نوشتن در وبلاگ خودم که بیش از ۵۷۰ نوشته بوده ، تو این مدت 3سال وبلاگ خوان فعالی هم بودم و به وبلاگهای زیادی سر زدم و آشنا شدم . برای بیشترشون خواننده خاموش بودم و برای عده ایشون هم خواننده روشن . بخشی از این خاموشی برای این بود که هر مطلبی به نظرم جالب نبود و بخشی از این خاموشی هم برای این بود که وقتم کم بود برای چیز نوشتن . البته از دست بعضی وبلاگهای جالب نتونستم در برم و اکثرا تا برام جالب بودن و جواب کامننتهام رو می دادن براشون کامنت می ذاشتم و با هم تبادل نظر می کردیم . هیچ وقت کامنت داغون نذاشتم و براش فکرکردم و وقت گذاشتم . اما بعضیهاشون عادت نداشتند به کامنتها جواب بدن و من هم دیگه براشون کامنت نذاشتم که بدم میاد از وبلاگهایی که به کامنتهای آدم جواب نمی دن !
ولی خودم سعی کردم به همه کسایی که برام نظر می دن ( البته منظورم نظر درست حسابیه ها نه این که وای چه عالی ! به منم سر بزن !) جواب بدم که به نظرم هیچ چیزی بدتر از این نیست که با یکی حرف بزنی و طرف بر و بر فقط نگاهت کنه ! اینجا اضافه کنم که من از اونهام که می گن یه ده آباد به ز صد شهر خراب . یعنی اگه فقط 10نفر برام کامنت فکر شده و راهگشا بذارن بهتر از 100نفره که کامنت کشکی پشکی بذارن . این اصل لایتغیر وبلاگمه و تا الآن هم که عوض نشده.
تو این سه ساله تونستم با یه عده تون رفیق وبلاگی بشم که بعضی از شما رفقای وبلاگی ،از اول با من بودین و هنوز هم هستین و بعضی دیگه رفتین ،یا کلا از محیط مجازی یا جزئا از وبلاگ من و رفقای دیگه ای به جمع ما پیوستند . ولی از اکثرتون چیز یاد گرفتم و رفقای خوبی بودید . اگه خوب نبودین که رفیق من نمی شدید! ( آیکون یه آدم خودشیفته )
به عنوان حسن ختام ، این چند روز دیدم که بعضی بلاگرها ، یه صندلی داغ ردیف کردند و نشستند روش که خوب هم استقبال شده . پس به مناسبت سومین سالگرد وبلاگم از پشت پیشخوان کافه ام میام این طرف و صندلی رو می ذارم درست وسط کافه تا هر سوال درست درمونی ، هر انتقاد و هر پیشنهادی که دوست دارین (درباره من و وبلاگ) رو بتونین بپرسین ! فقط سوالاتون زیادی صندلی رو داغ نکنه که مجبور شم به ورجه ورجه روی صندلی !
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه که برای این سالگرد 3سالگی بنویسم . می خواستم درباره چندتا وبلاگ خوبی که امسال باهاشون آشنا شدم بنویسم که دیدم بدنیست برای پست دیگه ای بمونه . برای خودم آرزو می کنم که تو این سال پیش رو بتونم بهتر و مفیدتر بنویسم و به درد هم دیگه بخوریم . فعلا رخصت !
....
کامنت برگزیده
راستش این دفعه اکثریت قریب به یقین کامنتها برگزیده بودند و من دوستشون داشتم . نظراتی بسیار خوب و قشنگ و سازنده ازتون گرفتم . رفقای من شما با نظراتتون و با تشویقهاتون من رو تحریض کردین که بازهم بیام و بنویسم و وقتتون رو بیش از پیش بگیرم !
اما این کامنت ترمه به نظرم واقعا زیبا بود و نکته سنجانه : داشتن یک دوست، یک احساس فوق العاده بهم میده . اونم دوستی که هر روز می آد و سفره ی دلش رو باز می کنه. از غم ها و شادی هاش می گه. از مشکلات و نگرانی هاش. من رو توی سفر و سینما و تماشای تلویزیون با خودش همراه می کنه.حتی منو تا سر میز شامش می بره تا گفتگوهاش با همسر و فرزندش رو حتی اگه تلخن بشنوم. دوستی که به فکر اصلاحه و نگاهش به آینده است. وقتی باهاش حرف می زنم خوب بهم توجه می کنه و گاهی از جواب های سنجیدش شگفت زده می شم.
می گن دوستی ما مجازیه. اما من فکر می کنم این دوستیه که واقعیه. دوستی که براساس توجه به افکار و عقاید و علایق طرف مقابله و به خاطر جبر جغرافیایی و فقط تنها نبودن در جمع نیست و فقط خیلی بامزه ست که ما اینقدر با هم آشناییم اما اگر همدیگه رو اتفاقی مثلا توی مترو ببینیم نمی شناسیم!!
گاج بر وزن کاج !
نوشته شده در سه شنبه سوم آبان 1390 ساعت 13:16 شماره پست: 573
امروز از میدان انقلاب که رد می شدم ،این اَبَر آگهی غول آسا منو سر جام میخکوب کرد و به قول باران پاهام به زمین چسبید . یعنی آگهی ای به این بزرگی و شفافیت و رسایی تا به حال اون جاها ندیده بودم که ندیده بودم. نمی دانم گاج چندصد میلیون (یا میلیارد؟) پول بابت اجازه ای که گرفته تا اونجا این آگهی رو داشته باشه رو داده؟ ولی مطمئنم به طرفه العینی پولش بهشون برخواهد گشت . چرا ؟ چون که مالک گاج ، ابوالفضل جوکار ، یک کارآفرینه کاردرسته .
ابوالفضل جوکار 18ساله وقتی مینشیند روی یکی از صندلی های دانشگاه آزاد ،پول شهریه 60هزارتومانی را هم نداشته بدهد که 20 هزار تومان از مسجد محله وام گرفته و بارها توی روزنامه آگهی تدریس خصوصی داده . بامزه این بوده که بیشتر هم معلمها زنگ میزدند ببینند اگر شاگرد خوب سراغ دارد به آن ها هم معرفی کند!! و البته او هم زرنگی کرده و اسم تمام این معلم ها را همراه شماره هایشان برمیدارد و سال بعد با سرمایه خودش ، چندتا از دوستای دانشگاه و همین معلم هایی که اسمشان را نوشته بود میشود متولی تاسیس کلاس کنکور اندیشمندان که کارش خیلی زود گرفت و سال بعد هم توانست دو شعبه دیگر هم تاسیس کند و در 20 سالگی توانسته مدیر همزمان سه شعبه آموزشگاه باشد. اما سر یه اشتباه همه را از دست می دهد !
در همان اوقات تصمیم گرفت اولین کتاب شیمی به زبان ساده را تالیف کند. تنها ماشینش را می فروشد تا سرمایه چاپ کتاب شود ولی چون کسی آنها را نخرید مجبور شد تمامشان را مجانی هدیه کند به معلم های شیمی . اما ناامید نشد و 10 میلیون تومان وام می گیرد و از یک سری معلم خبره دعوت کرد تا بیایند و هر چه را بلدند و در کلاس های آموزشی شان تدریس میکنند، با لحن ساده بنویسند. از آن جایی که کتاب های قبلی را هدیه داده بود و برای معلم ها آشنا بود، کتاب های جدید خیلی فروش کرد و بالاخره توانست با سرمایه فروش همان کتاب ها ، 9سال قبل گاج راتاسیس کند.
ایده اولیه او این بود که برای نبرد با کله گنده های قدیمی مثل قلم چی ، آیندگان ، علوی ، باید روی محتوا کار کند، و این طوری با حتی یک کتاب هم برنده است بنابراین کتابهای نوینی پایه ریزی کرد . در ضمن تبلیغات به شیوه جدید را نیز پی می گیرد . چیزی که به نظر من تک خال و برگ برنده گاج است . این برگهای برنده با نصب تابلوی دکتر حسابی و زیر نویس گاج در خیابان انقلاب شروع می شوند ،استفاده از چهره نامداران عرصه علوم و دانش ایران، یکی از این روشهاست.
پس از آن کارهای تبلیغاتی جدید گاج یکی پس از دیگری می رسند . «بزرگ ترین آزمون زیر یک سقف» «مداد ویژه تست زنی» « مرسدس بنز برای رتبه ممتاز، 10 پژو206 برای نفرات اول و 105 لپ تاپ هم برای برترها » «لپ تاپ های دانش آموز گاج با فقط یک کیلو وزن و نه ساعت باتری » ....
و کارهایی که به زودی خواهند رسید : آبی که یون هایش جوری دستکاری شده اند تا بازدهی مغز را زیاد کنند ، تی شرت های و لیوانهایی با طرح جدول مندلیف ، غذاهایی مخصوص که هوش افزا هستند ، ....
و نتیجه تمام این تلاشها ، درآمدهای سالانه ای است در حد تیم ملی : ( 56 میلیارد تومان درآمد کتاب های مجموعه ای گاج) +(25 میلیارد تومان درآمد شرکت در دوره های کنکورهای آزمایشی) + (1میلیارد تومان درآمد برگزاری بزرگ ترین آزمون آزمایشی جهان زیر یک سقف ) + (800میلیون تومان درآمد فروش لپ تاپ های گاج ) + ..... = ( n میلیارد تومان !)
و او جوانی است که بیشتر از 36سال سن ندارد !
" اطلاعات و دیتاهای مربوط برگرفته از نشریه همشهری است "
....
کامنت برگزیده
ارکیده گفته : یادتون رفت بگید یک ضلع کامل انقلاب رو خریده و داره تبدیلش می کنه به بزرگترین کتاب فروشی کشور...
حالا شده جز 3 ناشر برتر کمک آموزشی ها که هر ماه با وزیر آموزش و پرورش قرار ملاقات دارند که بشیند در باره حتی حتاب های درسی با هم به تفاهم و توافق برسند...
از ایده های نو اش تو هرسال نمایشگاه کتاب که باعث شد بقیه انتشارات هم علاوه بر فروش خود کتابشون به دکور و نوع ارئه کار و کارهای جانبی غرفه هم توجه نشون بدند...
یک بار توی یکی از این گردهمایی های ناشران کمک آموزشی بود که من هم به دلایلی توشون بر خوردم و رفتم آقای قلم چی رفت پشت تریبون و جوکار رو اساسی کوبوند که ما با این همه سابقه کار و امتیازات هنوز جرات نکردیم آمار فروشی مثل تو بدیم و از این جور حرف ها جوکار به قدری با سیاست و قشنگ جوابشون رو داد که همون موقع فهمیدم چرا به این سرعت گاج و جوکار شده صدرنشین همه انتشارات کمک آموزشی ...
خبر دارین ؟
نوشته شده در شنبه هفتم آبان 1390 ساعت 8:46 شماره پست: 575
خبر دارین و یادتون هست که اخیرا عده ای 3هزارمیلیارد تومان کاسبی کردند؟
و خبر دارین که ماه گذشته ، دولت ثبت نام حج انجام داد و نزدیک به 7میلیون نفر رفتند و علی الحساب نفری 800هزار تومان دادند و اسمشون رو نوشتند و از این طریق نزدیک به 5هزار میلیارد تومان از دست مردم جمع شد؟
و خبر دارین که فقط سالی 800هزار نفر رو می فرستن و اولین گروه هم تازه از 3سال دیگه می تونن به مکه برن و تا همه این افراد بتونن به زیارت خانه خدا مشرف بشن ، 12سال دیگه طول می کشه ؟
و خبر دارین اگه سود این مبلغ هنگفت رو به طور علی الراس با بهره بانکی که بانکها به مردم وام می دهند حساب کنیم،حداقل سالی 400میلیارد تومان و طی این 12سال ، دست کم 5هزار میلیارد تومان دیگه هم به نفع دولت می شه ؟
و خبر هم دارین که ....؟ دیگه همین . مصدع اوقات شریف نشم و برم .
....
کامنت برگزیده
دارچین گفته : دلخوش از آنیم که حج میرویم ....غافل از آنیم که کج میرویم/ کعبه به دیدار خدا می رویم...او که همینجاست کجا میرویم ؟!!!!/ حج به خدا جز به دل پاک نیست....شستن غم از دل غمناک نیست /دین که به تسبیح و سر و ریش نیست ....هرکه علی گفت که درویش نیست/ صبح به صبح در پی مکر و فریب....شب همه شب ناله و امن یجیب ؟!
آقای همساده عزیز من
نوشته شده در دوشنبه نهم آبان 1390 ساعت 7:57 شماره پست: 576
جمعه صبح که از خونه زده بودیم بیرون ،رادیاتورهای شوفاژ خونه و همین طور خود خونه الحمدالله گرم بودند . شب که برگشتیم و در رو باز کردم و متوجه شدم انگار فضای خونه سرد شده و دست به رادیاتورها زدم که سرد سرد بودند . بارون هم که ماشالله هزار ماشالله آی می بارید و آی می بارید و فضا رو سرد و سردتر می کرد .ای بابا آخر شبی چی کار باید بکنم !؟
یه مکعب 6وجهی رو که در نظر بگیرین که آپارتمان ما باشه . فقط 2 وجهش به خونه دیگه ای چسبیده و عایقه و چهار وجه دیگه اش با هوای آزاد تماس مستقیم داره و قشنگ سرما رو انتقال می دهند به داخل خونه و بنابراین وقتی همسایه های طبقات پایین ما با تاپ و شلوارک تو خونه می گردن، ما باید یه دونه پلیور یا ژاکت اضافه هم تنمون کنیم . از من به شما نصیحت که هیچ وقت نرین تو خونه این جوری بشینین .
بله می گفتم ، رادیاتورها سرد بودند و خونه هم بالاطبع یخ شده بود و بنیامین هم چند روزیه که سرفه می کنه و داره دارو می خوره و باران هم که حامله است و حساس ، لاجرم من هم همون موقع شب افتادم دنبال علت. که بعد از چند دقیقه این طرف اون طرف کردن متوجه شدم که در نبود ما، آقای همسایه برای رادیاتورهای خودش تعمیرکار آورده که یارو هم شیرهای گرم موتورخونه اصلی رو یه مدت بسته و بعد که باز کرده و رفته ،آب گرم به رادیاتور ما نرسیده و کلا سرد شده بود .
اون شب هر چی به رادیاتور ور رفتم افاقه نکرد که نکرد و شب مجبور شدیم با یه دست لباس اضافه تر و کله زیر پتو بخوابیم تا ببینیم صبح باید چه کرد ؟ صبح به همون همسایه گفتم که چرا این جوری کردی و اون هم همون تعمیر کار رو فرستاد که یه ذره با رادیاتورهای ما ور رفت و گذاشت رفت . اما رادیاتورها همین جور سرد سرد مونده بودند و من هم غصه ام گرفته بود که امشب باید چی کار کنیم؟
بعد از ظهر زنگ زدم به آقای همسایه که «مرد حسابی این چه کاری بود کردی؟ ما دیشب یخ کردیم و شما تو گرما غنوده بودی و امشب هم باید تو سرما بخوابیم » که آقای همسایه در اومد که «خب برین یه تعمیر کار بیارین ببینین چشه !» منو می گی انگار نشادر به اونجام وصل کردند! لاجرم پریدم بهش که «مرد حسابی ما که شوفاژهامون درست بود، شما رفتی یکی رو آوردی و زده خراب کرده حالا من برم تعمیر کار بیارم ؟!»که آقای همساده هم صداش رو انداخت تو گلوش که «مگه من شوفاژهاتون رو خراب کردم ؟به من چه »و سرتون رو درد نیارم که یکی اون گفت و یکی من گفتم و هی یکی به دو کردیم تا خسته شدیم .
ادامه مکالمه بعد از فروکش کردن عصبیت بین من و ایشون این جوری بود : «آقا اصلا بقیه همسایه ها همت ندارن یه کاری رو انجام بدن .فقط من و شما تو این ساختمون به یه تلاشی می کنیم. شمام حق داری خونه شمام سرده .این تعمیرکارام فقط بلدن یه پولی بگیرن و برن .منم خوشحالم که شما همسایه ما هستی و دلسوزی .زن و بچه شمام مثل زن و بچه بنده می مونن .چشم می رم دوباره تعمیرکاره رو میارم ببینه چش شده این رادیاتور شما و ....»
این جوری شد که بعد از این مکالمه ،جفتمون متوجه شدیم که من و ایشون خیلی فعال و زحمتکشیم ، همسایه از برادر به آدم نزدیکتره و اصلا من و این آقای همسایه یه روحیم در دو بدن !
....
کامنت برگزیده
الی گفته : چرررررررررررااا واقعا؟ میزدینش خوب! همساده هم بود همساده های قدیم... چاقو کشی ای چیزی به هرحال هیجان در زندگی ایجاد میکنه...
ما نیز چنینیم و کلا با همساده هامون در حد یک سلام علیک سرد بی روح داریم ...چرا؟ چون از هر یک به میزان کافی ضربه به اندام روحمون وارد شده.
یه دیکتاتور چه جوری فکر می کنه؟!
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آبان 1390 ساعت 10:1 شماره پست: 577
گاهی هفته نامه همشهری جوان رو می گیرم می خونم . مجله بدی نیست و توی 60صفحه مطلب ، دست کم 20صفحه خوب و بدرد بخور می شه پیدا کرد خوند و لذت برد و چیز یاد گرفت . اما با شماره این دفعه اش و یه مطلبش کلی حال کردم . دیکتاتورها .
اومده و تو چند جای مجله درباره خودکامه ها ، چه اونایی که خیلی وقت پیش ریغ رحمت رو سر کشیدند ، چه اونهایی که تازه به درک واصل شدند نوشته . درباره هیتلر ، موسیلینی ، رضاشاه ،استالین ، چائوشسکو ، ، صدام حسین و همین معمر قذافی بی کس و کار بدبخت نوشته و نوشته که چه جوری سخت و چه ناجور جون دادند و ملتی رو از دست خودشون راحت کردند . البته درباره قذافی دیوانه مطالبش کاملتر و حسابی خواندنی است .
و مطلب خیلی جالب تری هم داره . از قول دکتر جرالد پاست روانشناس و استاد دانشگاه جورج واشنگتن نوشته که همه خودکامه ها این خصوصیات را دارند : همه شان فکر می کنند از حمایت مردمی زیادی برخوردارند ،سیستم چاپلوسی عمیقی در اطرافشان به راه می افتد و خودکامه ارتباط خود را با واقعیت و در پی آن درک واقعی سیاسی را از دست می دهد ، خود را منجی ملتشان می دانند ، راه درست را فقط آنها تشخیص میدهند ، ... . و نکته تاسف بار این جاست که آنها از ابتدا این جوری عوضی و بد نبوده اند و انسانهایی عادی حتی با نیات خوب بوده اند ولی این قدرت بی قید و شرط و غیر پاسخگو بوده که این بلا را به سرشان آورده .
و نکته جالب ترش به نظر من اینجاست : قدرت باعث می شود تعداد زیادی از عوامل استرس زای روزانه از بین برود . مثلا یک قدرتمند ،هیچ وقت نگران هزینه هایی مثل بازپرداخت اقساط وام و پرداخت قبض گاز و شهریه دانشگاه بچه اش و یا میزان درآمدش نیست و چون از این استرسهای خرد و کوچک روزانه ندارد، هورمون کورتیزون کمتری ترشح می کند ،هورمونی که به استرس ربط دارد ، پس مسلط تر صحبت و عمل می کند و احساس پشیمانی هم از گناههای کرده و خسارات وارده به ملت ندارد . خرج که از کیسه مهمان بود ...حاتم طائی شدن آسان بود !
به نظر من این جوریه که خودکامه ها به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند و حاضر نمی شوند به هیچ وجه من الوجوه از مقامی که دارند ذره ای جا بجا شوند . مگر وقتی که حضرت عزرائیل ایشان را جابجا کند !
....
کامنت برگزیده
س رشیدی گفته : خیلی مطلب جالبی بود مخصوصا بخش مربوط به استرس.
به نظر من حالا این فرد خودکامه و دیکتاتوری که گفته فقط کسی نیست که داره به یه کشور و یه ملت حکومت می کنه. حتی در سطح خردتر، رئیس یک اداره، رئیس یک بخش و از اون مهمتر رئیس یه خانواده هم همینطوره. چون به هر حال قدرت در هر اندازه ای، برای آدمها دارای جذابیته و البته این قدرت بهشون توانایی هایی میده که در جای دیگه نمی تونستن بهش دست پیدا کنند...
این روند تبدیل آدمها به دیکتاتور (البته در صورتی که فرد خودکامه رو آدم ندونیم!!) خیلی ساده اتفاق می افته و به مرور زمان. ..و من خودم به یه نکته ای پی بردم: اینکه آدمهای ضعیف هستن که فرد خودکامه رو پرورش میدن. کافیه برخی خصوصیاتی که خودشون ندارن رو در اون شخص ببینن تا شروع کنن به مجیز گویی و پرورش یک فرد خودکامه. به نظر من هدف اولیه شون هم اینه که به خودشون کمک کنن اما... البته البته بعد از مدتی به شدت دچار پشیمانی میشن. چون می بینن در حق خودشون بدی کردن با پرورش کسی که به اونها حکومت کنه و قدرت مطلقه باشه. در اینصورت اونها باید در خدمت قدرتی باشن که خودشون ایجاد کردن...
این مسئله رو من در خانواده های ایرانی زیاد دیدم... روند تبدیل یک زن یا مرد به یک فرد خودکامه و قدرت برتر خانواده و باقی قضایا....
دستور زبان عشق
نوشته شده در سه شنبه دهم آبان 1390 ساعت 7:44 شماره پست: 578
در حوزه ادبیات بیشترین سازگاری و موانست من با نثر بوده تا نظم و بیشتر با رمان حال می کردم تا دیوان اشعار . پس روی همین حساب ، کمتر شاعری را می شناختم آن گونه که نویسندگان رمان را می شناختم جز شاعرانی بسیار مشهور چون فردوسی ، سعدی ، مولوی و حافظ و از جدیدتری ها هم سهراب ،فروغ و نیما را . شاعران بعد از اینها را که اصلا . مثلا قیصر امین پور را نه دیده بودم و نه می شناختم .
پریروز که 8آبان بود و سالمرگ او و مطالبی در روزنامه ها در این باره خواندم ،یادم آمد که من قیصر امین پور را یک بار اتفاقی از نزدیک دیده بودم و با او حرف هم زده بودم و البته این ماجرایی بی ربط به شعر و شاعری و ادبیات فارسی بود .
سالها پیش ، وقتی که بیست و خورده ای ساله بودم ، دختری را دورادور دوست داشتم و سعی می کردم به هر نحو که شده به او نزدیک شوم . او هم به همین شکل دورادور مرا می شناخت و از وجود من آگاه بود ولی از علاقه ام نه . چون به قدری من در آن دوره سنی خجالتی بودم که جرات نکرده بودم که جلو رفته و راز دل با یار بگویم . اما فهمیده بودم که دختر ،دانشجوی ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است . روزی به ترفندی از جلوی نگهبانی دانشگاه گذشتم و از دانشجوهایی که تردد می کردند ساعت و مکان کلاس آن روزش را فهمیدم . به من گفتند که برای ورود به کلاس باید قبلا از قیصر امین پور که استاد آن کلاس بود اجازه بگیری . تعدادی از دانشجوها و همین طور دختر مورد علاقه من، سرکلاس بودند و تعدادی هم دور قیصرامین پور را گرفته بودند و بیرون از کلاس از او سوالاتی می کردند .
صبرکردم تا همه رفتند و در آستانه کلاس گفتم که استاد اگه اجازه بدین تو کلاس امروزتون حضور داشته باشم . قیصرامین پور نگاهی به من کرد و گفت کلاس امروزمون نثره ها ،شعر نیست ! که برای من فرقی هم نمی کرد و فقط می خواستم نزدیک محبوب باشم .آن موقع هم اصلا نمی دانستم این روالیست که خیلی از علاقمندان قیصر امین پور دارند که متفرقه بیایند سر کلاسهای شعرش بنشینند .
خوب یادم است که درب در انتهای کلاس باز می شد و من هم روی یکی از صندلیهای آخر در پشت سر دختر نشستم و او مرا ندید . درس آن روز داستانی کوتاه از جمالزاده بود به نام دوستی خاله خرسه از مجموعه یکی بود یکی نبود که داستانی بود درباره روسها و زد و خوردشان با ایرانی ها . داستان را یکی از دانشجوها خواند و من گوشهایم به داستان بود و چشمانم به مقنعه مشکی محبوب که بی معرفت حتی نیم نگاهی به پشت سرش هم نمی کرد که مرا ببیند و لااقل تعجبی بکند !
داستان که تمام شد . استاد درباره داستان توضیحاتی داد و دانشجوها با کم توجهی گوش دادند ولی برای من توضیحاتش جالب بود و تن صدا و نحوه بیانش گیرا .
بعدها گهگاه اشعارش را خواندم و این شعر را دوست داشتم : نه چندان بزرگ ...که کوچک بیابم خودم را /نه آنقدر کوچک ... که خود را بزرگ / گریز از میانمایگی ... آرزویی بزرگ است؟
و این شعر را :شهیدی که بر خاک میخفت /سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت / دو سه حرف بر سنگ:«به امید پیروزی واقعی نه در جنگ، که بر جنگ!»
و این آخرین شعرش به نام دستور زبان عشق : دست عشق از دامن دل دور باد! / می توان آیا به دل دستور داد؟ / می توان آیا به دریا حکم کرد / که دلت را یادی از ساحل مباد؟ / موج را آیا توان فرمود: ایست! / باد را فرمود: باید ایستاد؟ /آنکه دستور زبان عشق را /بی گزاره در نهاد ما نهاد /خوب می دانست تیغ تیز را /در کف مستی نمی بایست داد .
یادش گرامی باد.
در اربعین وفات مرحوم مغفور خلدآشیان استیو جابز فاتحه مع الصلوات!
نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آبان 1390 ساعت 11:58 شماره پست: 579
....
کامنت برگزیده
س رشیدی گفته : خدا رحمتت کنه مرد! رفتی و آتش به جان ما زدی! فقط با رفتنت و آمدن این آیفون فور اس جگرمون سوخت... آخه یک میلیون و پانصد هم شد قیمت؟! استیو جان! یه کاری می کردی لااقل ارزان می شد این اپل ها! اما افسوووووووووس... (اون خرما رو بگردونین لطفا!) ... خدا رحمتت کنه مرد!
مزد آن گرفت که ...
نوشته شده در شنبه چهاردهم آبان 1390 ساعت 7:19 شماره پست: 580
خدا پدر و مادر این اروپایی ها و آمریکایی ها رو بیامرزه که الان هرچی ما داریم استفاده می کنیم که ما رو از بشر 500سال قبل جدا می کنه رو اونا برامون ساختند. اون وقت ما می شینیم یه گوشه و اینا رو فحش و فضیحت می دیم و هرچه فریاد داریم بر سر اینها می کشیم !
وقتی می گم هرچی یعنی هرچی . اصلا اغراق نمی کنم . همین الان که نشستین و این مطلب رو می خونین ، یه لحظه دست نگه دارین و نگاهی به دور و برتون بکنین . از کامپیوتر شروع کنین برین تا مانیتور ، سیم تلفن ، خود تلفن ، برق ، لامپ روشنایی ، کولر ، چیلر ، پرینتر ، موبایل ، رادیاتور شوفاژ ، دستگاه کپی ، دستگاه چاپ ، ... لامصب این قده زیاده که اصلا نمی شه حسابش کرد .
این عینکی که به چشمتونه یا لنزی که گذاشتین ، نوع پارچه نساجی که تو لباستون استفاده شده ، عکاسی ، رادیو ، اختراعات پزشکی ، جراحی های پزشکی ، دستگاه رادیولوژی ، پنیسیلین ، هواپیما ، ماشینها ،تراکتور، اینترنت ، آبیاری بارانی ، پیشرفتهای ژنتیکی ، یخچال ، ماکروفر، تیرآهن ، ساعت ، کشاورزی صنعتی فیلم و سینما ، .... . اکهی مگه تموم می شه ؟
یعنی اگه اینا این چیزها رو اختراع نکرده بودند و نساخته بودند ، الان من و شمای ایرانی چه گلی به سر هم زده بودیم ؟ بهتون می گم .همین الآنش تو قرن 21 و تو آبان ماه سال 1390شمسی ،تو خونه های نهایتا دو طبقه خشت و گلی و آجری روی فرشهای خوش نقشمون زندگی می کردیم ، روشناییمون چراغ پیه سوز بود ، وسیله حمل و نقلمون درشکه و گاری ، آب رو از توی قنات ها می خوردیم و انواع مریضی های کوری و کچلی تراخم و وبا و ... از سر و کولمون می رفت بالا ... . و حتی اسلحه ما نیزه بود و تیرکمون و شمشیر . که تفنگ رو برادرای شرلی در دوره شاه عباس وارد ایران کردند .من که دورنمای دیگه ای به نظرم نمی رسه . چون هر چی نگاه می کنم می بینم که هیچ چیزی که مربوط به تمدن امروز رو بشه ایرانی ها نساختند !!
یه وقتا که که بخوام منصف باشم و احساساتی قضاوت نکنم می گم اینا حقشونه که آقایی دنیا رو بکنن . که مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد . شما همین نفت رو در نظر بگیرین که ما فکر می کنیم مال خود ماست و حقمونه و اینها . به نظر من هم اصلا حقمون هم نبوده و نیست که این همه سال زیر پای ما بوده و اصلا به عقلمون هم نمی رسیده که می شه همچین چیزی رو به شکل صنعتی استخراج کرد و ازش بنزین ، روغن موتور ،دارو ، پلاستیک ، ... ساخت .خداییش رو بخوای حق کسیه که زحمتشو رو کشیده . تو اسلامم هست که مثلا زمین مال کسیه که روش عمران و آبادانی انجام داده نه مال کسی که فقط صاحبشه و انداختتش یه گوشه تا لم یزرع بمونه . حتی نهایت هنر ما هم تو حفاری ،مقنی های یزدیمون بودند که تا یه عمق کوتاهی می رفتند پایین تا آب به دست بیارن . همین .
اما این وسط یه انگلیسی به اسم دارسی تو دوره قاجار، تو شرایط سخت و دشوار اون موقع ،دوره افتاده بوده تو فلات ایران چون بررسی کرده بوده و فهمیده بوده که این جا جاییه که میشه نفت پیدا کرد و اون موقع که اصلا اجداد ما خبر از چیزی بیشتر از دعواهای نعمتی حیدری نداشتند ، این بابا چندین سال تو بروبیابون و کوه و کمر پدر خودش رو در آورده و گرمای بسیار شدید هوا در جنوب ، باجخواهیها و مزاحمتهای افراد مسلح قبایل محلی، آلودگی آبهای آشامیدنی و رواج امراض مختلف رو تحمل کرده و در شرائطی که هزینه زیادی صرف کرده بود بالاخره تو مسجد سلیمان به نفت رسیده .
من که می گم این نفت حق اون بوده نه من .
اگه مجسمه سازی هنرمند از یه تیکه سنگ بی خاصیت که نهایتا ۱۰۰۰تومان می ارزیده با تلاش و هنری که داره یه پیکره زیبا در بیاره که ۱۰میلیون ازش می خرن ، اون وقت به نظرتون این حق صاحب اون تیکه سنگه که بگه این مجسمه زیبا مال منه ؟ شما رو نمی دونم چی فکر می کنین ولی من این جوری فکر نمی کنم !
....
کامنت برگزیده
ترمه گفته :خب اینقدر حرف اومده توی ذهنم که نمی دونم کدوم رو باید بنویسم!
به نظر من اولین قدم اینه که ما شرایط خودمون رو به صورت واقع بینانه ببینیم و درک کنیم. برای این کار حتما و حتما لازمه که این شرایط با شرایط بقیه ی کشورها صادقانه مقایسه بشه. سیر تحولات و پیشرفت ها و پسرفت ها هر کشور بررسی بشه و نقاط ضعف و قوت به دقت شناسایی بشه.
گام بعدی که فکر می کنم برای ما از همه سخت تر باشه اینه که بپذیریم بهترین و باهوش ترین و متمدن ترین و ...ترین مردم دنیا نیستیم و روش و آیین (و اگر کتک نمی زنید! دین) ما بهترین و کامل ترین نیست و مردمانی از ما بهتر هم وجود دارند و ما هم اگر خواهان زندگی بهتر و توسعه ی پایدار هستیم! چاره ای نداریم جر اینکه تعصب رو کنار بگذاریم و از تجربه ی موفق ها استفاده کنیم.
اگر به این مرحله از شعور رسیدیم تا همین جا پیشنهاد می کنم 70 میلیون پپسی از خارج وارد کنیم! و برای خودمون باز کنیم، بعد می تونیم بریم مرحله ی بعد!
من ایرانی مذهبی سازگار متفرق زودخواه زورشنو !
نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آبان 1390 ساعت 7:12 شماره پست: 581
وقتی پست مزد آن گرفت ..... را هفته قبل نوشتم و شما هم انتقادات و همفکریهایی کردین و بحث بازتر شد ، باز هم سوالاتی تو ذهنم باقی موند. این که واقعا چرا غالب ما ایرانی ها این گونه شدیم ؟ چرا ما نسبت به ملل مترقی جهان پشتکار کمتری داریم ؟ چرا خودبین و بزرگ بین تر هستیم و می گیم هنر نزد ایرانیان است و بس؟ چرا نظم و انضباط کمتری داریم ؟ چرا بیشتر چیزها را توکل می کنیم و دست روی دست می گذاریم ؟ چرا کمتر تحمل داریم و نتیجه هرچیزی رو می خوایم زود زود ببینیم ؟ چرا اگه زور بالای سرمون باشه بهتر کار می کنیم ؟ و چراهای دیگه ای که نتیجه همه اش اینه که چرا ما دراین ۵۰۰سال اخیر عقب افتاده و عقب افتاده تر شدیم ؟
و یاد مطلبی افتادم که مدتی پیش خوانده بودم از مهدی بازرگان تحت این عنوان که چرا ما ایرانی ها این گونه ایم که بخشی از سوالها رو پاسخ داده بود .گشتم و مطلب پدرام الوندی را پیدا کردم و با کمی تلخیص و کمی هم جذابتر کردن براتون می ذارم .مطلب به نسبت نوشته های وبلاگی کمی طولانی تره ولی اگه 10دقیقه وقت بذارین بخشی مهم از ریشه بسیاری از ضعفهای خودمون رو می تونیم ببینیم .
مهندس مهدی بازرگان ، 50سال قبل کتابی نوشت به نام سازگاری ایرانی . او زمانی که در خارج از کشور دانشجو بود، در کلاس درس از استاد شنید که اگر از ایرانیها عدل پنبه خریدید حواستان باشد چون ممکن است بین پنبهها تکهسنگی باشد و بخواهند سرتان کلاه بگذارند. آن استاد بیاطلاع از وجود یک دانشجوی ایرانی برسر درسش چیزی گفت که بعدها بر بازرگان تاثیر بسیار گذاشت. تا جاییکه این تجربه و دیگر مشاهدات بازرگان درغرب سبب شد که او تربیت نیروی انسانی با اخلاق مذهبی را سرلوحه کار خود قرار دهد.
بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی مطابق رویهاش از باب علم وارد میشود و تاکید میکند شیوه زیست هر کس و هر قومی بر رفتار و عاداتش موثر است و با همین استدلال بحث را میگشاید.
البته در زمان نگارش کتاب، یعنی حدود 50سال پیش، هنوز 75%مردم ایران روستایی بودند و از راه کشاورزی ارتزاق میکردهاند و اکنون در سال 90 تنها چیزی در حدود 20% . اما در طول تاریخ چندهزارساله ما کشاورزی پیشه اصلی ایرانیان بوده است و از سوی دیگر شهرنشینهای ایران نیز یا به دلیل وجود بستگان و املاک و یا به دلایل دیگری نظیر تفریح و در غالب استراحتگاههای فصلی، همواره ارتباط خود را با زندگی روستایی و زراعت حفظ کردهاند. همین الآن در تعطیلی هایی مثل عید نوروز و عاشورا و تاسوعا حجم جمعیتی که شهرها را خالی می کنند و به زادگاههای خود باز می گردند بسیار چشمگیر است . پس ما ملتی کشاورز زاده ایم.
بازرگان می گوید :ساختمان فکری یا روحیه مردم ایران از کشاورزی نشات میگیرد و این حرفه بر روحیات ایرانیان نسل در نسل تاثیر بسیاری گذاشته است و از هر طرف که بنگریم باید بگوییم که ایران و ایرانی از کشاورزی برخاسته است و شهرنشینی اصالت و نقش مثبتی نداشته است. مهدی بازرگان نتایج مستقیم زندگی زراعتی و زمین محور را این گونه ارزیابی میکند:
1- بردباری اول صفت آشکار است. سختی و دشواری شغل زراعت با ابزار ابتدایی به همراه هوای بسیار گرم و یا بسیار سردی که کشاورز با آن روبرو است او را بردبار و منفعل میسازد زیرا کشاورز را راهی برای غلبه بر آفتاب یا سوز سرما نیست.
2- صفت دوم شلختگی و بینظمی است. در قیاس با صنعت و فن ،کشاورزی نظم مدونی ندارد و در کشت دیم این مساله حادتر است.
3- صفت سوم را بازرگان وارهایی نامیده است. در صنعت ، کارگری که دوبرابر کارکند دوبرابر و شاید هم بیشتر مزد میگیرد؛ اما کشاورز یک سال ممکن است جان کنده ، حداکثر بیل زده ، علفچینی و آبیاری و سایر عملیات را با منتهای وجدان انجام داده ، نخبهترین بذر و مناسبترین کود را به کاربرده باشد ولی یک سرمای بعد از سیزده عید همه زحمت او را به هدر میدهد.
4- صفت دیگر زمینگیری است، زمین زارع را زمینگیر میکند، این وابستگی کشاورز به زمینش و اینکه هر هزینهای را میدهد و مصیبتی را تحمل میکند اما زمینش را از دست نمیدهد.
5- تک زیستی آخرین صفت مورد توجه بازرگان است. او ده را یک مجموعه میداند که در تاریخ ایران غالبا این مجموعه همه نیازهای خود را در درونش برآورده میکرده و چون آب و خاک حاصلخیز در ایران جز در باریکه شمالی جای دیگر یافت نمیشود این ساختار ده تنها و دور از هم باقی ماندهاست و ایرانی را اصالتا خودبین و تکزی کردهاست. خودبینی، خودخواه بودن و اخلاق اجتماعی نداشتن به مقدار زیادی ناشی از دهنشینی و جدازیستی است. بازرگان به نکته دیگری هم اشاره میکند که به نظر مهم میآید: اگر زراعت ایران در محدودههای مجزا مستقل ده که متکی به قنات و محصور در قلعه است صورت نمیگرفت و حالت گسترده متصل و مرتبط دشتهای اروپا را میداشت چنین وضع و اثر خاص کمتر پیش میآمد.
بازرگان از ترکیب این آثار اولیه پنج اثر غیرمستقیم زراعت بر شخصیت و زندگی ایرانی را به دست میآورد. صفت نخست سازگاری است. مثالش ساده و دم است .ایران در طول تاریخش حمله اعراب، مغولها و اسکندر را از پیش چشم گذراند اما آسیب جدی ندید و همواره پایدار ماند. از ترکیب تاثیرهای مستقیم بردباری، نوسانهای زندگی و زمینگیری این خصلت کلی و عمیق در ایرانی پیدا شده است که به عنوان یک سیستم دفاعی خود را با شرایط گوناگون زمان و مکان منطبق نماید و به هر سختی و مشقت و احیانا به هر ننگ و نکبت تن دهد. در سرما و گرما بسوزد، با فراخی و تنگی بسازد، با دوست و دشمن کنار آید، آقایی کند و نوکری ... برای آنکه سرجای خودزنده بماند! و در جایی بعدتر میگوید:ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیتهای بیگانه و با فرهنگهای بیگانه نیستیم. تقلید و سازگاری را ترجیح میدهیم. بنابر این قالب روحی مستقل نداریم.
بازرگان معتقد است روح مذهبی و صوفی مسلکی ایرانیان ریشه در صفت وارهایی و نوسانهای زندگی دارد: اگر نگوییم یگانه محرک میتوانیم بگوییم عمدهترین محرک ایرانیها انجا که به پای خود جنگیدهاند و به میل و ابتکار شخصی مثل اش ثروت و مال ریختهاند یا کار مثبتی در ورای معاش و منافع انجام دادهاند، به عشق خدا و آخرت و به سائق دینی بودهاست.
بازرگان به دلیل جدایی و دور بودن دهات از یکدیگر سومین اثر غیر مستقیم را تفرقه اجتماعی عنوان کردهاست.
او اثر چهارم را در مساله روح ملیگرایی در ایران جستجو میکند: یک رشتی یا گلپایگانی که به تهران میآید سعی دارد با همشهریها آمیزش کند و به هر ادارهای که پا باز میکند از آنها به دور خودش جمع مینماید. عشق و تعصبهای محلی و خانوادگی و شخصی خیلی قویتر از روح ملی است.
نویسنده در ادامه آخرین ویژگی ایرانیها را زود و زور هر چیز را خواستن توصیف میکند و میگوید ایرانیان دو روحیه دارند که بسیار مهم است یکی اینکه با زمان سر و کار ندارند و و از این سرمایه بیبهرهاند و دیگر اینکه جز به زور چیزی بر آنها کارگر نیست.
رفقا این بخشی موجز و خلاصه شده بود از این کتاب .البته مشخصه که در این 50سال عناصری در کشور ما دچار دگرگونی شده اند و بعلاوه سوالاتی دیگه نیز باقی می مونن مثل این که چرا جوامع کشاورزی مثلا اروپا دوره گذار به مدرنیت در رنسانس که انقلاب هنری و انقلاب علمی بود را از ۷۰۰سال قبل به این طرف شروع کردند و بعد از ۴۰۰سال به انقلاب صنعتی رسیدند و ما در همون دوره بدوی بیل و کلنگ و فرغون و گاوآهن درجا زدیم ؟
امیدوارم که این مقاله تونسته باشه بخشی از سوالهای شما رو جواب بده همون جور که به مال من جواب داد . رخصت فعلا !
....
کامنت برگزیده
گلدونه گفته : دست آقای بازرگان درد نکنه اما مگه فقط ملت ایران زمین زراعت میکرده؟! پس این همه چینی و هندی و ژاپنی و روس و اروپایی این همه سالها چه کار میکردن غیر از زراعت؟!
و چرا توضیح نداده چطور شد که اونها زمین رو ول کردن چسبیدن به صنعت اما زمین رو ول کردیم و چسبیدیم به ائمه تا روزی روزگاری دنیا به آخر برسه بیان کون گشاد ما رو هم بکشن و نجاتمون بدن؟؟!!
کلوپ مختلسین
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آبان 1390 ساعت 7:57 شماره پست: 582
در پی رونمایی از آخرین دسته گل ماههای اخیر ( اختلاس هزار میلیاردتومانی در سازمان تامین اجتماعی ) اعلام شد:
بدینوسیله از کلیه مختلسین و کلاه بردارا و رانتخوارای حال و آینده تقاضا داریم که دیگه با رقمای کمتر از هزار میلیارد تومن کلاهبرداری پیش ما نیان که امروزه روز مظنه اختلاس بالای 1000 میلیارده و جون شما حتی یه ملیون تومن کمتر هم واسه ما اصلا دیگه صرف نمی کنه که بخوایم شوما رو اختلاس گر بدونیم . حالا آفتابه دزد ، چرا .
....
کامنت برگزیده
مهشاد گفته : هر چند وقت یه بار یه چیزی مد میشه .یادته یه مدت قبل همش فرت و فرت خبر تجاوز در اقصی نقاط کشور میشنیدیم ؟
الانم گویا اختلاس اونم از نوع کلون مد شده یعنی درواقع علنی شده . حالا باید منتظر بشینیم ببینیم فردا پس فردا چی مد میشه؟
به نظر شما مد آینده جامعه ایران چیه؟ها؟
عروس کامپیوتری من
نوشته شده در یکشنبه پانزدهم آبان 1390 ساعت 12:59 شماره پست: 583
باران زنگ زده با خنده می گه : دیگه نه من ، نه این پسرت !
می پرسم : چی شده آخه ؟
می گه : همین دیگه بیا ۵سال بچه بزرگ کن آخرش تو رو بفروشه به یه کاراکتر کامپیوتری ( از اون طرف هم صدای جیغ و خنده بنیامین میاد )
گیج و ویج می پرسم : کاراکتر چیه دیگه ؟ چی داری می گی !؟
می گه : تو این بازی کامپیوتری ماشین مسابقه ای که دیروز براش خریدیم ، خب؟
می گم : خب ؟ ( خنده و جیغ و داد بنیامین از اون طرف هنوز به شکل موزیک متن میاد )
ادامه می ده : یکی از شخصیتهایی که می تونه انتخاب کنه یه دختر هست با موهای بلند . بچه ات می گه من بزرگ شدم دلم می خواد با این دختره ازدواج کنم که هم از تو خوشگلتره و هم موهاش بلندتره !!
بنیامین هم گوشی رو از مادرش می گیره و خنده خنده می گه : نه پدر ،من گفتم هم مامان باران هم خوشگله هم این دختر ! فقط این دختره یه کوچولو ، اندازه مورچه ،خوشگلتره !!
در عید قربان چه چیز را قربانی کردی؟
نوشته شده در سه شنبه هفدهم آبان 1390 ساعت 10:34 شماره پست: 584
آقا عجب برفی گرفته وسط پاییز! به قول خارجی ها WOW . من که کمتر همچین چیزی رو یادم میاد . شما رو نمی دونم . حالی نمودیم ما
دیروز هم عید بود ،عید اسلامی قربان . عیدی که در ایران صرفا یک روز تعطیل و در سایر کشورهای مسلمان 3روز جشن و سرور است ! اما جدا از این موضوع همیشه برایم سوال بوده که چرا ما باید حتما یک موجود زنده مثل گوسفند را بکشیم و قربانی کنیم ؟
مطلبی از دکتر شریعتی دیدم که قربانی را از زاویه ای خاص بررسی کرده و ذبح یک گوسفند را صرفا یک نماد و نشانه می بیند و از ما می خواهد که از ظاهر گذر کنیم تا به باطن و لب مطلب برسیم . او نوشته که:
اکنون در منایی، تو ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آوردهای. اما اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبائیات؟ ...؟ من چه میدانم؟ این را تو خود میدانی ،
من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم: آنچه تو را، در رفتن، به ماندن میخواند، آنچه تو را، در راه مسئولیت به تردید میافکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگهداشته است، آنچه تو را به توجیه های مصلحت جویانه میکشاند، آنچه تو را ...
تو ابراهیمی و ضعف اسماعیلت، تو را بازیچه ابلیس میسازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگیات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود میآیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیموارت را از دست میدهی، او اسماعیل تو است و ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک نقطه ضعف!
ذبح گوسفند، بجای این اسماعیل، قربانی است،ذبح گوسفند به عنوان گوسفند، قصابی!
این از دیدگاه جالب او . نمی دانم اهل دعا و مناجات هستین یا نه . من که خودم متاسفانه چندان نیستم ولی با این حال از دعای عرفه که مخصوص این روز است نمی شود گذشت مخصوصا که بخواهی ترجمه فاخر دکتر شریعتی را بخوانی . دعایی است آن چنان خالصانه و عابدانه که دل به لرزه می افتد . براتون متن فارسی اش رو در ادامه مطلب گذاشتم که هر کسی خواست بخونه .
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : تا جایی که من می دونم قربانی کردن فرزند در آئین های قدیم مرسوم بوده. حتی در بعضی روایات آمده که عبدالمطلب نذر می کند اگر صاحب 10 پسر شود یکی از آنها را برای خدا قربانی کند و بعد قرعه به نام عبدالله می افتد و به جای او 100 شتر قربانی می کنند...یعنی این رسم حتی تا زمان نزدیک به اسلام رایج بوده.
قربانی کردن حیوان در واقع جایگزینی برای انسان است...
دیروز عید بود ،عید اسلامی قربان . عیدی که در ایران صرفا یک روز تعطیل و در سایر کشورهای مسلمان 3روز جشن و سرور است . اما من همیشه برایم سوال بوده که چرا ما باید حتما یک موجود زنده مثل گوسفند را بکشیم و قربانی کنیم ؟
دکتر شریعتی قربانی را از زاویه ای خاص بررسی کرده و ذبح یک گوسفند را صرفا یک نماد و نشانه می بیند و از ما می خواهد که از ظاهر گذر کنیم تا به باطن و لب مطلب برسیم . او نوشته که:
اکنون در منایی، تو ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آوردهای. اما اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبائیات؟ ...؟ من چه میدانم؟ این را تو خود میدانی ،
من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم: آنچه تو را، در رفتن، به ماندن میخواند، آنچه تو را، در راه مسئولیت به تردید میافکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگهداشته است، آنچه تو را به توجیه های مصلحت جویانه میکشاند، آنچه تو را ...
تو ابراهیمی و ضعف اسماعیلت، تو را بازیچه ابلیس میسازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگیات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود میآیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیموارت را از دست میدهی، او اسماعیل تو است و ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک نقطه ضعف!
ذبح گوسفند، بجای این اسماعیل، قربانی است،ذبح گوسفند به عنوان گوسفند، قصابی!
نمی دانم اهل دعا و مناجات هستین یا نه . من که خودم چندان نیستم ولی با این حال از دعای عرفه با ترجمه دکتر شریعتی یه چیز دیگه ست . دعایی است آن چنان خالصانه و عابدانه که دل به لرزه می افتد . براتون متن فارسی اش رو در ادامه مطلب گذاشتم که هر کسی خواست بخونه :
«حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد.
جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست.
پس
هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی .
هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی.
هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی.
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی.
و اینها همه چیست؟ جز نعمت تمام و کمال و احسان بیپایان تو!؟
من کدام یک از نعمتهای تو را میتوانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
خدایا! الطاف خفیهات و مهربانیهای پنهانیات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آنسان که انگار میبینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس میکنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانیات به وادی شقاوت و بدبختیام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیلهای تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش میاندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس مینهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
پروردگار من!
من را از هول و هراسهای دنیا و غم و اندوههای آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم میکنند در امان بدار.
خدایا!
به که واگذارم میکنی؟
به سوی که میفرستیام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبهگان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا میخواهند و خواریام را طلب میکنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختیهایم!
ای همدم تنهاییهایم!
ای فریادرس غمها و غصههایم!
ای ولی نعمتهایم!
ای پشت و پناهم در هجوم بیرحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بیکسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بیانتهای تو!
تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راهها و مذهبها با همه فراخیشان مرا به عجز میکشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی میکند، و
اگر نبود رحمت تو، بیتردید من از هلاکشدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بیشک سقوط و نابودی تنها پیشروی من میشد.
ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زندهای در وجود نبوده است.
ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدیها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطهور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم ...
و ... اکنون بازگشتهام.
بازآمدهام با کولهباری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمیرساند
ای آنکه از طاعت خلایق بینیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق میدهد.
معبود من!
اینک من پیش روی توأم و در میان دستهای تو.
آقای من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
نه ریسمانی که بدان بیاویزم
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه میتوانم بکنم؟ وقتی که این کولهبار زشتی و گناه با من است!؟
انکار!؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کردهام گواهی میدهند؟
خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم کردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
خدایا!
از خیمهگاه رحمتت بیرونمان نکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دینم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن
و از آتش جهنم رهایم ساز.
خدای من!
اگر آنچه از تو خواستهام، عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد
و اگر عطا نکنی هرچه عطا جز آن منفعت ندارد.
یا رب! یا رب! یا رب!
خدای من!
این منم و پستی و فرومایگیام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این میسزد و از تو آن ...
چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشندهای با این همه کار بد که من میکنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصلهای که من از تو گرفتهام.
تو که این قدر دلسوز منی! ...
خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بودهای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بودهای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیدهبانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجرهای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بندهای که از عشق تو نصیب ندارد.
خدای من!
مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهاییام بخش.
خدای من!
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیهگاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کردهای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....
یا رب! یا رب! یا رب!».
غروب
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم آبان 1390 ساعت 11:18 شماره پست: 585
این یه عکس هوایی خیلی خیلی جالب از غروب خورشید و تبدیل روز به شب اروپای غربی و آفریقای شمالی است که من رو یاد بخشی از کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزوپری انداخت . بخشی که مربوط به سیاره فانوس افروز است .
اگه به سمت راست عکس دقت کنید و کمی هم از دوره مدرسه جغرافیا یادتون مونده باشه می بینید که کشورهایی مثل مصر و ایتالیا و آلمان و بخشی از فرانسه و تونس در تاریکی فرو رفته اند و چراغها را روشن کرده اند و اما در سمت چپ عکس اسپانیا و انگلستان و مراکش هنوز در نور خورشید باقی مونده اند و دارند خود را برای خوش آمدگویی به شب آماده می کنند .
این عکس زیبا گفتنی زیاد داره . یکی دیگه اش اینه که مناطق مسکون وغیر مسکون رو میشه از روی چراغهایی که مردم شب هنگام روشن می کنند تشخیص داد و دیگه این که .... ؟
....
کامنت برگزیده
ستاره گفته : عکس خیلی زیبایی بود... آدم احساس خدایی بهش دست میده وقتی از این بالا نگاه میکنه به زمین ... دیدن هر چیزی از بالا و به صورت کلی میتونه زیبا باشه... اما دیدن خونههای هر کدوم از این شهرهایی که توش چراغی روشنه، دیدن دردای هر کدوم از آدمای اون شهرها و دیدن جزئیات زندگی گاهی خیلی تلخه...
کاش همیشه میشد از بالا و این همه کلی به همه چیز نگاه کرد...
آقا دزده
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آبان 1390 ساعت 11:17 شماره پست: 586
دیروز دزد به ماشینم زد . شیشه رو شکوند و پخش صوت تصویری ماشین رو دزدید . ماشین رو توی یه کوچه نسبتا خلوت پارک کرده بودم و دزدگیرش هم فعال بود ولی آقا دزده به کارش وارد بود و به چشم به هم زدنی زده بود به چاک . سلانه سلانه به سمت ماشین برگشته بودم که منظره دلخراش شیشه پودر شده و کنسول داغون و جای خالی پخش صوت رو دیدم و اولش خشکم زد . نمی دونستم باید چی کار کنم . یه احساس مفعول بودن و مورد تجاوز واقع شدن هم بهم دست داده بود و یواش یواش عصبانی شدم . لجم گرفت . بیشتر از دزدیدن پخش صوت ، لجم از شکستن شیشه گرفت.
رفتم نشستم توی ماشین . هوا هم سرد بود و برف و بارون قاطی می ریختند روی ماشین و از پنجره باز می اومدند تو . خشمم رو مزید بر علت می کرد . تا جایی که شد شیشه خورده ها رو از زیرم جمع کردم . نمی خواستم به پلیس زنگ بزنم . نشنیده بودم که دزدهای ضبط دستگیر شده باشن . یه جورایی هم به پلیس بی اعتماد بودم که نمیان و کارمون رو راه نمی اندازن .خواستم روشن کنم برم که یادم افتاد ای بابا ماشینمون بیمه بدنه داره دیگه . شاید بشه از بیمه اش استفاده کرد .ناسلامتی ما خودمون یه طرفمون بیمه ای هست که !
زنگ زدم به 110 . و نشستم تو ماشین روی خرده شیشه ها . 5دقیقه نشد که یه گشت اومد . دو تا استوار جوون .نگاهی به ماشین انداختن و صورتجلسه کردن و رفتند . برخوردشون خوب و صمیمانه بود . من هم ازشون تشکر کردم که زود اومدن و تو این هوای سرد پشت موتور نشستند . قرار شد فردایش بروم کلانتری بهارستان تا نامه ای برای شرکت بیمه بدهند .
ماشین رو راه انداختم و از روی شیشه خرده ها رد شدم تا یه شیشه اتوموبیلی پیدا کنم که که باز باشه و بالاخره پیدا کردم . وقتی داشت شیشه نو روی ماشین می انداخت به این فکر افتادم که همین آقا دزده چقد جالب اقتصاد مملکت رو به تکاپو می اندازه و شغل ایجاد می کنه .
شیشه ساز و شیشه فروش و نصاب شیشه یکیش . نیروی انتظامی و پلیس و کلانتری و دفتر دستکشون یکی . سازنده پخش صوت و فروشنده اش یکی . شرکت بیمه هم که خسارت رو می ده می کشه روی حق بیمه سال بعد .
می بینین؟ همیشه روی مثبت یه جریان منفی رو هم می شه دید !!
آدم برفی پاییزی ما
نوشته شده در شنبه بیست و یکم آبان 1390 ساعت 11:10 شماره پست: 587
برف پاییزی فوق زودرس امسال سبب خیری شد که ظهر دیروز (جمعه) من و باران و بنیامین و پدرم چهارتایی بریم تو حیاط و این آدم برفی رو مشارکتی بسازیم . جاتون خالی بود رفقا چون ساخت این آدم برفی یه متر و خورده ای باعث شد روحیه همه مون کلی شارژ بشه و یه عالم بخندیم . این تصویر هم بنیامینه که با آدم برفی عکس یادگاری گرفته . آخرش هم با پرتاب گوله برف به هم دیگه و رفتن برف توی گل و گردنمون و یخ زدن دستها برگشتیم تو .
....
کامنت برگزیده
س رشیدی گفته :به این میگن استفاده ی بهینه از نعمات خدادادی!! خدا برف داد، جمعه هم رسوند، خانوار هم که بود، دل خوش هم داد و نتیجه اش شد این شادی شماها که حالا تشعشعاتش داره ما رو هم خوشحال می کنه. تشعشعات نگاه بنیامین جان از پس پلکها که بماند.
راستی! آدم برفی تون چه خوشحال و مهربونه! خیلی خوبه. شاد باشید.
چرا در منوی این کافه ، اقتصاد هم داریم؟
نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آبان 1390 ساعت 7:39 شماره پست: 588
گاهی فکر می کنم که اصلا ها در صفحه اقتصادی این کافه را ببندم و جلویش را گل پر ملاتی بگیرم از بس که هر خبر و آماری که می دهم بد و منفی است . یک بار نشد مثلا بفهمیم که بیکارها کم شده اند ، کشورمان بهره وری بهتری پیدا کرده ، تورم کاهش یافته ، رشد اقتصادی افزون شده ، رونق فراوون شده و همه مشغولند ، تعداد چکهای برگشتی کم شده ، فلان پروژه زودتر از معمول تموم شده ! همه اش درد ،همه اش افسوس ، همه اش زاقارتی اوضاع پولی و مالی . ای خدا این هم اقتصاده که ما داریم ؟
خب اون وقت با خود می نشینم و فکر می کنم که خب چه می شود کرد؟ همین است که هست و به قول ادبا که آش کشک خاله است بخوریم پایمان است نخوریم هم پایمان است . از خودم که نمی توانم اقتصاد را گل و بلبل نشان دهم و گنجشک مادر مرده را رنگ کرده جای قناری چه چه زن به دست خلق الله بدهم ، همان جور که آقایان رنگ می زنند ، خوب هم رنگ می زنند .
یک سری از دوستان وقتی چشمشان به اعداد و ارقام اقتصادی می افتد ،دچار ناراحتی فکر و زخم معده می شوند و نیاز به دو قاشق آلومینیم ام جی اس پیدا می کنند و از بهشت خیالی خود هبوط می کنند . خبر دارین که یکی از روایتهایی عرفانی ای که از هبوط آدم از بهشت به زمین هست این هست که آن میوه که خوردند آگاهی بوده و وقتی شخص آگاه می شود اولین نتیجه اش لاجرم درد و رنج است . گوسفند انسان نما که خیالی ندارد جز خوردن و آشامیدن و کردن و خوابیدن که یادمه حافظ سروده کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها!؟ این هم گرفتاری انسان متفکر و آگاه است که دچار ناراحتی و غم و اندوه می شود . این آمارهای داغون اقتصاد هم بخشی است از این آگاهی .
راستش از نظر من ، البته من که کسی نیستم ، از نظر همه ، اقتصاد بخش اصلی زندگی هر انسانی را تشکیل می دهد . یعنی باید در حد معقول مایحتاج زندگی هر کسی فراهم باشه . اولین پایه هرم مازلو . ما هم در این مباحث ناچاریم یه کمی دورتر از حد دید عوام نگاه کنیم و از این که همین الان ناهار خوردم و شکمم سیره و لباسی تنمه ، ارضا نشم و ببینم واقعا کجا هستیم و قراره به کجا برسیم آخر؟
البته هستند آدمهایی که تیریپ بی نیازی به دنیا بگذارند و بگویند که نخیر اقتصاد برای من مهم نیست و من با شعر و موسیقی و عشق و حال نزدیکی دارم تا با اقتصاد ، اما من یکی که قبول نمی کنم . اون آدم یا خیلی مایه دار است و پول بابا جانش از پارو که چه عرض کنم از لودر بالا می رود و او غم این ندارد و یا این که نه وضع توپی ندارد ولی هنوز تشکیل زندگی نداده و عمده خرجش را کسی دیگر است که می دهد .
دیگه شرمنده هستیم که همین است که هست . من هم بخواهم اقتصاد را رها کنم او مرا رها نکرده و دودستی می چسبد .
....
کامنت برگزیده
گلدونه گفته : یه بنده خدایی تازه با ما فامیل شده بود هر وقت بحث پول و سرمایه گذاری اقتصادی می شد از این جمله های پول چرک کف دست است و پول خوب نیست و بقول تو تریپ بی نیازی می زد.
آقای شوهر گفت این تازه اومده تو زندگی متاهلی نمی دونه دنیا دس کیه بزار چند وقت دیگه می بینیم چکار می کنه؟ آقا نشون به اون نشون که الان همه ذکر و فکرش شده پول و بالاخره فهمیده پول داشته باشی سر سبیل شاه می شود نقاره زد!
حالا از من به شما نصیحت . بحث اقتصادی را می خواهی رها کنی رها کن ، اما خود اقتصاد را نمی شود.واقعا نمی شود.
بال فرشتگان انگلیسی
نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آبان 1390 ساعت 10:46 شماره پست: 589
چند وقتی هست که شهردار کارآمد تهران ، علم مخالفت با مالکیت باغ قلهک توسط سفارت انگلیس برداشته و روزی نیست که مطلبی در این باب ننویسه و درباره کار زشت قطع تعدادی از درختای این باغ صحبت نکنه و از لزوم باز پس گیری این باغ زیبای 20هکتاری سخن نگه . عملی که ارکان دیگه حکومت هم کمابیش تایید و تعقیبش می کنند.(لینک خبر مربوط)
آقا جان ، بنده مخالف سرسخت و صددرصدی قطع هرگونه درخت و گیاه و گل و بوته هستم .حتی به بچه خودم هم یاد دادم جایی گلی می بینه و خوشش میاد از شاخه نکنتش که همه بتونن ببین و لذت ببرن . اصلا معتقدم که پیامبر اسلام گفته شکستن یه شاخه درخت مثل شکست بال یه فرشته است و بنده هم با شماها هم عقیده ام که سفارت انگلیس نباید درخت قطع کنه و بسوزونه .
اما ...
آخه برادرمحترم ، اگه این باغ دویست هزار متری رو انگلیسا تو دوره قاجار نمی خریدند و ازش نگهداری نمی کردند و درختاش رو یه این سن نمی رسوندند ، فکر می کنی الان هم باغی اونجا مونده بود که بخوای سر مالکیتش دعوا کنین؟ یه نگاه به دور و بر اون باغ مذکور بنداز ، به جایی که روزگاری منطقه ای خوش آب و هوا و محشون بود از باغ و بوستان و امروز پر است از سیمان و آهن و آسفالت .
....
کامنت برگزیده
موج گفته : میگم یه پرس وجویی بکن ببین ای شهردار محترم قرار نیست کاندیدا بشه ؟ آخه تو ولایت ما تموم کاندیداها سفت ومحکم به یه چیزی گیر دادن .مثلا یکی یقه چاک میکنه سی بیکاری جوونا.یکی شو وروز سی نداشتن بیمارستان تو شهر اشک میریزه.
خلاصه هرکی خوش کشته سی یه چی.ماهم ساده زود باور کردیم.
قیافه بشار
نوشته شده در شنبه بیست و هشتم آبان 1390 ساعت 10:32 شماره پست: 594
با این که بشار اسد هم تو این چند وقت اخیر کلی تو مملکتش آدم کشته و جنایت کرده ها
ولی ...
نمی دونم چرا برعکس حسنی مبارک و قذافی و و علی عبداله صالح و بن علی ، که شرارت و پدر سوختگی و بی همه چیزی از ریخت نحسشون تراوش می کرد ، ...
اصلا به قیافه اش نمی خوره آدم بدی باشه. بیشتر شبیه این بچه مثبت هاست !! ....
...
کامنت برگزیده
موج گفته : سلام اقا . بچه هاش که واقعا نازن.ولی خوب باباشون هم شاید رفیق ناباب داشته به ای راه کشیده شده. آدمی که از موقع تولد ادمکش نیست!
خواجه حرمسرا !
نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان 1390 ساعت 10:46 شماره پست: 596
بدو بدو از پله های مترو پایین دویدم و خودم رو توی نزدیک ترین کوپه قطار که آماده حرکت بود انداختم و در بلافاصله بسته شد و راه افتاد . نفس راحتی کشیدم و دستم رو به میله ای گرفتم و کیفم رو بین پاهام قرار دادم و روزنامه ای که چند دقیقه قبل خریده بودم را بیرون آوردم تا بخونم .
اما ...
قبلش نگاهی که به دور و برم کردم یهو دیدم ای دل غافل اومدم وسط کوپه زنونه و چهل جفت چشم ریمل زده و اکستنشن کرده ، میخ کرده اند روی من !!!
....
کامنت برگزیده
س رشیدی گفته : وا اسلاما! وا متروا! وا برادرا! وا خواهرا!!!
امشب در گوشه ای از همین نت پهناور، دختری از اتفاق امروز خواهد نوشت. از مردی که بی توجه به حق و حقوق زنان، آنها را زیر پا له کرد و خود را به زور در کوپه زنانه جا داد و بعد با خیال راحت مشغول روزنامه خواندن شد!!
وا حقا که گرفتنیا البته!
بپا گازت نگیره !
نوشته شده در دوشنبه چهارم مهر 1390 ساعت 8:15 شماره پست: 543
می دانید که هر روز با مترو رفت و آمد می کنم . بیش از یک سال است که در تمام ایستگاههای مترو دستگاه های فروش خودکار بلیط کار گذاشتند که کار کردن با آنها فوق العاده ساده است. یعنی کسی که بی سواد هم باشد می تواند در عرض 10ثانیه ، پول بدهد و صفحه ای رو لمس کرده و بلیط بگیرد . فقط ۱۰ثانیه به همین سادگی .خیلی جالب است ؟ نه ؟
اما به عرضتان برسانم که از نظر شما شاید جالب باشد ولی از نظر قاطبه امت همیشه در صحنه این جور نیست و هیچ علاقه ای به این بلیط فروشهای خودکار نشان نمی دهند . آنها به شهادت عکسهای زیر که چند روز قبل گرفته ام حاضرند در صف های شلوغ ، حتی چندین دقیقه هم بایستند و اعصابشان از برخورد و درگیری با بقیه مردم و احیانا بلیط فروش خرد شود ،اما نروند سراغ این دستگاهها.
و جالب این جاست که فاصله این دوتا باهم ۲۰قدم هم نیست! ولی گویا مردم می ترسند دست بزنند به یک همچین چیزی و گازشان بگیرد ! آی ملت این تکنولوژی تکنولوژی که می گفتند موجودی مثل همین چیز است ها !
....
کامنت برگزیده
دارچین گفته : رگبار جان این فرار مردم در استفاده از تکنولوژی جدید مخصوص ایران نیست و در همه جا شایع هست... چون اصولا آدم ها می ترسن که عادت های قبلی خودشون رو کنار بگذارن... به خاطر همین در خیلی از کشورها برای رواج دادن استفاده از تکنولوژی هایی مثل این دستگاه ماموری رو اون جا میذارن که به جای افراد تازه کار براشون مثلا بلیط تهیه کنه یا این که تشویقشون کنه که از دستگاه استفاده کنن .
فصل انتظار
نوشته شده در یکشنبه سوم مهر 1390 ساعت 11:3 شماره پست: 549
لیدیز اند جمتلمن ، آقایان و خانمها ، سروران ارجمند
این جانب مسیو رگبار در ابتدای این نوشته فرا رسیدن فصل پاییز ، فصل رنگها و شاعرانگی ها ، آغاز نیمه دوم سال خورشیدی ،فصل بازگشایی مدارس و دانشگاه ها و تعلیم و تعلم را را خدمت شما خوانندگان معزز تبریک عرض نموده و آرزو می کنم که نیمه دوم بسیار شاد و پرباری داشته باشید به حدی که بتوانید به نیمه اول بگویید زکی!
عارضم به حضور منورتان که بله دیگه ، بالاخره سونوگرافی جواب داد و معلوم شده که بنیامین داره برادردار می شه و ما هم قراره به زودی خونه ای رو با دوتا پسر شیطون بچرخونیم . حالا که نتیجه معلوم شده فکر می کنم که داشتن برادر و یه همجنس برای بنیامین خیلی بهتره و بهتر می تونن با هم ارتباط برقرار کنن . من که خودم برادر نداشتم و نمی دونم برادر داری چه جوریه و چه مزه ای می ده اما فکر کنم مزه خوبی بده .
در پایان همه شما را به ایزد توانا می سپارم . من رفتم .
....
کامنت برگزیده
ستاره گفته : وااااااااااااای ... مبارکه... اگر حشمت فردوس پدر شما بود الان سر تا پای باران خانوم را به خاطر پسرزا بودن طلا کرده بود...
پسر عصای روزهای پیریه پدره... مواظب باشید عصاتونو به خارج صادر نکنید!...
در ضمن به نظر منم بنیامین برادر داشته باشه خیلی بهتر از خواهره... چون همیشه خواهر و برادرای پشت سر هم با هم دعواشون میشه...
ایشالله بچههای سوم و چهارم و پنجم و ... دختر باشند چون به اندازه کافی باقینگهدارنده نسل دارید...
سریال رم ، ورود به درب پشتی تاریخ اروپای باستان
نوشته شده در سه شنبه پنجم مهر 1390 ساعت 8:38 شماره پست: 550
برای منی که به تاریخ به عنوان یک مقوله مهم و حیاتی تجربه بشری نگاه می کنم ، دیدن سریال تاریخی 22قسمتی رم یک فرصت عالی برای مرور دوره ای مشهور و درخشان با حضور مشهورترین افراد (ژولیوس سزار ، مارک آنتونی ، کلئوپاترا ، بروتوس ، کراسوس ، پومپه ، ... ) در تاریخ اروپا بود . سریالی که به مقدار چندین و چند سر و گردن به لحاظ داستان عالی دراماتیک، دکورهای فوق العاده و کم نظیر ، فیلمبرداری روان و درخشان و .... از عظیم ترین و پرخرج ترین سریالهای تاریخی ما مثل مختار نامه یا یوسف پیامبر بالاتر و برتر است .
بعد از دیدن قسمت پایانی که هفته پیش رخ داد، به قدری تحت تاثیر قرار گرفتم که می خواستم که برایتان نقد و بررسی کوتاهی بنویسم که مواجه شدم با نوشته درخشان و پر محتوای بهرام روشن ضمیر وترجیح دادم برداشت و خلاصه ای از مقاله مفصل آن را برایتان بیاورم که هر آن چه من در نظر داشتم و بهتر و کاملتر، او نوشته . برای مطالعه مقاله کامل می توانید به وبلاگ او مراجعه کنید .
تا پیش از رم، هرگز هیچ تلویزیون غربی سرشناسی به شکل جدی به تاریخ رم باستان نپرداخته بود. تا در سال ۲۰۰۵ استودیوی BBC انگلیس با همکاری تلویزیون RAY ایتالیا و به سفارش شبکه HBO به ساخت نخستین فصل از سریال رم پرداختند. سریالی که موضوع آن فروپاشی جمهوری رم و برپایی امپراتوری رم است.
داستان سریال: (خطر لو رفتن داستان، تا آخر همین پاراگراف) از محکومیت ژولیوس سزار در جمهوری و سپس قیام سزار و یارانش برای سرنگونی جمهوری آغاز میشود. فصل نخست با قتل پومپه و تاجگذاری سزار و سپس قتل فجیع و تراژیک سزار با ۲۳ ضربه کارد به دست سناتورهای مخالف به پایان میرسد. درحالیکه گمان میرود جمهوری دوباره احیا شده است، بهرهبرداری یاران سزار از نام و یاد نیک او و جهتدهی احساسات عوام عاشق سزار و متنفر از جمهوری اشراف در مراسم تشییع جنازهاش، قدرت را به سوی دشمنان جمهوری برمیگرداند. فصل دوم سریال روایتگر جنگاوری بروتوس و کاسیوس و نهایتا شکست آنان از مارک آنتونی و اکتاویان است. این فصل با تاجگذاری اکتاویان که خود را آگوستوس سزار، امپراتور رم نامید، به پایان میرسد.
با این که سریال بسیار قوی و عمیق ساخته شده اما نکته قابل تامل ،واکنش منفی بینندگان به ویژه در ایتالیا ،به دلیل پخش چهرهای تاریک و سیاه از دورهای که ظاهرا باید درخشانترین دوره اروپای باستان باشد، بود . بر طبق نظرسنجی ، قسمت نخست از سوی ۳٫۸ میلیون تماشاگر مشاهده شد. که این رقم بعدا به ۸٫۹ میلیون خانه در آمریکا (که برای یک شبکه خصوصی یعنی HBO حیرتآور است) رسید . اما این وضعیت در بریتانیا واژگونه بود. با آنکه اپیزود نخست با ۶.۶ میلیون خانه در صدر جدول محبوبترین سریالهای جزیره ایستاد، ولی در پایان به رقم ناامید کننده سه میلیون خانه رسید. این توذوقخوردگی تماشاگر بریتانیایی و بدتر از آن تماشاگر ایتالیایی (که تنها ۱۰ درصدشان این سریال را دیدند) -به نسبت تماشاگر آمریکایی- نشانگر زبان تند و صریح سریال در نشان دادن واقعیات تلخ اروپای باستان است.
این در شرایطی است که فصل نخست سریال با برندهشدن چهار جایزه EMI (جشنواره تلویزیونی) از هشت نامزدی این جایزه تاج موفقیت را بر سر گذاشت. به خاطر “طراحی و تولید برجسته سریال” و همچنین برای “بهترین فیلمبرداری تلویزیونی” گردید. کارگردان مایکل آپتد هم در “گلدن گلوب”، نامزد دریافت جایزه شده بود. و “پولی واکر” نیز برای به تصویر کشیدن “اتیای جولی” نامزد دریافت جایزه “بازیگر نقش مکمل زن” گردید. علاوه بر اینها انجمن صنفی نویسندگان امریکا (WGA) سریال را نامزد دریافت جایزه “بهترین نگارش در سریالهای جدید تلویزیونی” کرد. سریال همچنین برای چهار جایزه “آکادمی بریتانیایی جوایز تلویزیونی” (BAFTA) کاندید شد و این تنها بخشی از کارنامه سریال است.
در واقع سریال رم از همان نخستین بخش از نخستین فصلش، توی ذوق یک بیننده غربی میزند. کتابهای درسی و جریان رایج چند سده اخیر برای آنان جا انداخته است که اروپا، به ویژه یونان و سپس رم باستان دورانی زرین داشتهاند و مظهر دانش و هنر و همه خصلتهای نیک انسانی همچون آزادی و آزادگی و جوانمردی بودند و مردمان آن دوران به نسبت دیگر مردمان جهان و به نسبت قرون وسطی در وضع رفاهی و امنیتی خوبی قرار داشتند.
اما مضمون داستان سریال رم از آغاز تا پایان چیزی وارون این دید را روایت میکند. رم کاملا منطبق بر اسناد کهن تاریخی، ویژگیهای تیره و منفی شخصیتهای بزرگ تاریخ رم را نمایان میکند. هیچ شخصیتی از تیغ انتقاد نویسنده که خود ایتالیایی است، مصون نمانده است. داستان، در کمال بی پردگی بزرگان رم را در نهایت قساوت و بیرحمی و ناجوانمردی نمایش میدهد و این آن چیزی است که غربیان در درازای تاریخ خود به شخصیتهای شرقی نسبت داده و آنرا خصلتهای شرقی نام نهادهاند. سریال رم به درستی نشان میدهد که جمهوری رم که این همه در دوران نوزایی و عصر روشنگری اروپا و تا امروز، نماد و مظهر نیکی تصور شده دستاوردی جز بدبختی اکثریت قریب به اتفاق ساکنان کشورش نداشته است.
ویژگی دیگر مثبت و منحصر به فرد سریال رم آنکه خود را منحصر به تاریخ سیاسی نمیکند و گامهایی بلند نیز در زمینه نمایش تاریخ اجتماعی برمیدارد. دو شخصیت اصلی سریال رم، نه مارک آنتونی و اکتاویان که دو سرباز رمی تخیلی به نامهای لوسیوس ورینوس و تایتس پولو هستند. بنابراین در روند داستانی، همه چیز را از زاویه دید دو عضو طبقات پایین جامعه میبینیم و دوربین به داخل اجتماع وارد می شود و ما می توانیم بسیاری از وقایع آن دوره را از داخل مردم تماشا کنیم . شخصیتهایی که در عین انجام وظیفه به بهترین شکل، همواره روی خط فقر حرکت میکنند و با کوچکترین تحولات آسیب میپذیرند. سازندگان سریال به زیباترین شکل ممکن هر جا که فرصت و مجال یافتهاند ابعاد غیرانسانی زندگی بردگان رم را به تصویر کشیدهاند.
خب این نکاتی بود از این سریال خوب که به نظرم رسید شما هم بدانید خوب است . البته نکته ای دیگر را هم اضافه کنم .دیدن این سریال را به افراد زیر 18سال به دلیل صحنه های 6ی و خشونت بار زیاد توصیه نمی کنم . اما اگر بالای این سن هستید و تاریخ را دوست دارید سریالی خوب و جاندار را خواهید دید و از دیدنش پشیمان نخواهید شد .
هورا سوم شدیم
نوشته شده در چهارشنبه ششم مهر 1390 ساعت 12:5 شماره پست: 552
اکثر ماها تو خونه مون یه سری چیز داریم مثل طلا و جواهر ، فرش ، اتومبیل ،ماشین رختشویی ، یخچال ، ماکروفر و خود خونه . اینا رو بهش می گن کالاهای سرمایه ای یعنی قصدمون از داشتن اینها این نبوده که بفروشیمشون و خرج روزمره کنیم . خرج روزمره باید از درآمد روزمره دربیاد .
کاری که اداره کننده های اقتصاد مملکت می کنن اینه که سرمایه های مملکت رو می فروشن و خرج روزمره می کنن . نفت یه کالای سرمایه ای هست ، گاز هم همین طور ، معادن زیرزمینی هم به هم چنین . اما بیش از 80% پولی که میاد تو مملکت از فروش این جور سرمایه ها تامین میشه .
یعنی عین این شده که پدر خانواده هر ماه یکی از وسائل خونه مون رو ببره بفروشه و پولش رو خرج خورد و خوراک روزمره مون کنه !
اون وقت ثمره همچین روشی در مملکتداری چیه ؟ تورم . یعنی پولی که هر ماه درمیاری بی ارزش و بی ارزش تر میشه . و ایران سومین کشور دنیا از لحاظ بالا بودن نرخ تورم بعد از بلاروس و کشور دوست و برادر ونزوئلا می شه!! طبق آخرین گزارش صندوق بین المللی پول .
نکته بامزه دیگه ای رو هم از این گزارش بشنوین . صندوق بینالمللی پول همچنین پیشبینی کرده ایران از نظر رشد اقتصادی بین ۱۶۱کشور در حال توسعه در سالجاری میلادی رتبه ۱۱۰ را به دست بیاورد! در حالی که در همسایگی ما بیشترین رشد اقتصادی از آن قطر کوچول موچولو که کلا به اندازه قم نمیشه ، شده .
چه خوب که آقایون هر دفعه که پشت تریبونی میرن از اوضاع خوب اقتصادی و کنترل تورم داد سخن می دهند که روحیه ما لطمه نخوره . خدا خیرشون بده !
....
کامنت برگزیده
ترمه گفته : فقط تقصیر پدر خانواده نیست. همه مقصرند. این خانواده این قدر کوتاه فکرن که براشون مهم نیست سرمایه ی زندگیشون داره به باد می ره. حاضرن طلا و جواهر ، فرش ، اتومبیل ،ماشین رختشویی ، یخچال ، ماکروفر و خود خونه و... رو بدن لواشک لقمه ای و یک سری آشغال وارداتی از چین رو بگیرن!
کاش پدر خانواده این قدر شعور داشت و دلسوز بود که حتی با وجود ناراحتی خانواده این کار رو نمی کرد. یا لااقل با فروش بعضی چیزها یک کارو کاسبی راه می انداخت که بچه ها مشغول بشن و دیگه لنگ خرج روزانه نباشن. کاش...
هر قدیسی گذشته ای دارد
نوشته شده در یکشنبه دهم مهر 1390 ساعت 8:12 شماره پست: 553
وقتی فیلم اژدها وجود دارد(There Be Dragons) رو گرفتم ،فقط به خاطر این بود که دوباره گلشیفته و بازی اش رو تماشا کنم ولی به رغم این که گلی نقش کوتاهی در فیلم داشت از دیدن فیلم لذت فوق العاده ای بردم . داستان اصلی فیلم در اسپانیای دهه 30میلادی می گذره ،درجنگ داخلی بین فاشیستها و جمهوری خواه ها و زندگی کشیشی روحانی که در گیر و دار نبرد و نفرت و خون سعی می کنه که انسان و بخشنده و مهربان بمونه ، کاری که بسیار بسیار سخت و نشدنیه .
دو جمله کلیدی در فیلم هست : 1-هر قدیسی گذشته و هر گنهکاری آینده ای دارد . 2-در اسپانیای اون موقع نمی شد نجنگید و خواه ناخواه باید طرفدار یک گروه می شدی و گروههای دیگه رو می کشتی.
عنوان فیلم یعنی هر انسانی در درون خود با چند اژدها روبهرو است که برای رسیدن به رستگاری باید بر آنها غلبه کند. تعدادی از این صفات که از آنها تعبیر به اژدها میشود در بخشهایی از داستان فیلم مستتر هستند. به عنوان مثال به عدم بخشش ،شک، تنها بودن و خودخواهی اشاره شده و آنها را به عنوان صفات درونی که مانع پرهیزگاری انسان هستند معرفی میکند.در ضمن در این فیلم میتونیم عشق، بخشش، رابطه پدر و فرزند، عاشق بودن و مورد عشق قرار گرفتن، ابرازعشق و شنیدن پاسخ منفی، درد، گناه، رنج، شک، کشتن و کشته شدن را در کنار هم مشاهده کنیم.
فیلم به کندی شروع می شه ولی با ریتم و ضرب آهنگ مناسبی ادامه پیدا می کنه و بیننده رو مشتاق پایان نگه می داره. صحنه های درگیری های داخلی و تغییر و نابودی هر آن چه که بود نفس گیر و جذاب از کار دراومده . گلشیفته هم در اندک صحنه هایی که بازی داشت بازی ملایم و نسبتا خوبی از خودش نشون داد.
خلاصه این که اگه طرفدار فیلمهای دراماتیک با بن مایه واقعی هستین بهتون دیدنش رو پیشنهاد می کنم .
....
کامنت برگزیده
سهیل گفته : یاد کتاب خاطرات روزنامه نگار اورول افتادم
تو این کتاب بود که از چپ های کمونیستی شوروی دوست بدم آمد و عاشق آنرشیستها شدم
حیف شد آنارشیستها حتی برای یکبار نشد دولتی تشکیل بدن
این استالین لعتنی...
اما کتاب امید هم بد نیود
فیلم سر میان ابرها هم در باره این زمان تاریخی با نگاهی رمانتیک خیلی برام دیدنی بود
نیش و نوش
نوشته شده در دوشنبه یازدهم مهر 1390 ساعت 9:52 شماره پست: 554
بعضی چیزها هم تلخ اند و هم شیرین . بعضی عکسها هم .
مثل این عکس اعزام سرباز به جبهه بین سالهای دهه 60 که به دیوار یکی از ایستگاههای مترو نصب شده و معلوم نیست چند تا از این جوونای اعزامی به مسلخ توی اتوبوس تونستن زنده بمونن و کشته نشن ؟!
به علاوه تلخی نابودی زیرساختهای کشور . نابودی امکاناتی که می شد صرف آبادانی مملکت بشه و خرج توپ و تانک و موشک می شد . خیلی از صنایع مادر ، دچار سکته شدند . تا سالهای سال نتونستیم پیشرفت کنیم و عقب افتاده تر شدیم . به روایتی هزار میلیارد دلار خسارت مادی خوردیم یعنی به اندازه سالهای سال فروش نفتمون .
این تازه بُعد اقتصادیش بود که همیشه گفتن خسارت به مال بخوره به جون نخوره . صدها هزار جوون از بهترین و پاکترین جوونای این مرز و بوم کشته شدند . صدها هزار نفر از کارآمدترین این ملت ، مجروح و تا آخر عمر معلول شدند . ده ها هزار نفر اسیر و مفقود الاثر شدند . کسای زیادی شیمیایی شدند که هنوزم که هنوزه تو گوشه کنار می شنویم که فلانی دیروز شهید شد ( بعد از 20سال زجر کشیدن ) . خیلی ها موجی و نیمه روانی شدن .
کلی مشکلات روحی و روانی تو بچه های اون موقع به وجود اومد که هنوز هم ادامه داره . خیلی هاشون بی پدر شدند ، بی برادر شدند . خیلی خانواده ها بی سرپرست موندند . زنهای جوون بیوه شدند و مادرها بی پسر .
اینها همه تلخیشه . غمشه . اندوهشه . حسرتشه . اما ...
شیرینی ای هم در این عکس بود !
شیرینی نوستالوژی اتوبوس دو طبقه های قرمز !!
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : درسته که اون سالها خیلی سال های سخت و بدی بودن و خیلی چیزها و خیلی آدم ها از بین رفتن
ولی از جهاتی هم سال های خوبی بودن
سالهای ساده زیستی
سالهای مهربانی مردم با هم
سالهای همیاری و حس اتحاد در برابر دشمن مشترک
سالهای تقسیم لقمه ها با هم
سالهایی که این قدر در "به من چه" ها غزق نشده بودیم...
لایک یا دیسلایک؟
نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مهر 1390 ساعت 9:31 شماره پست: 555
هر کسی که کارش رو در معرض عموم قرار می ده نیاز داره که بدونه دیگران درباره کارش چه فکری می کنن و آیا اون اثر رو دوست دارن یا نه ؟ همین ماها که وبلاگ می نویسیم برای ارضای همین نیازه دیگه ، مگه نه ؟ وگرنه خب خیلی ساده تر بود که تو یه دفترچه یادداشت یا یه فایل word حرفامونو فقط برای خودمون بنویسیم . اما نویسنده وبلاگ میاد و مطلبی رو برای یه جمع دیگه مطرح می کنه و می ذارتش روی نت .
راستش من حرف اونهایی رو که می گن برای ما اصلا مهم نیست که دیگران راجع به نوشته های ما چی فکر می کنن یا چه تعداد آدم میان و می خوننمون نمی تونم درک کنم . حالا یا کلاس می ذارن و میخوان خودشون رو مستغنی و بی نیاز نشون بدن و یا واقعا این جورین رو نمی دونم اما گرفتن بازخور از خواننده ها برای من یکی که مهمه . یعنی دوست دارم هر کسی که در این کافه رو می زنه و میاد تو ، بفهمم از چیزی که جلوش گذاشتم خوشش اومده یا نه ؟
من مدتها بود فکر می کردم که فقط این وبلاگ منه که به خاطر جنس مطالبی که می نویسم ، و وقت کمتری که دارم برای کامنت گذاشتن تو وبلاگهای دیگه به نسبت کمتر کامنت و بازخور می گیره ولی وقتی دیروز یه بررسی بین وبلاگهای پر بازدید (بین 5تا 7هزار)و متوسط البازدید(بین 500تا هزار) انجام دادم متوجه شدم که نخیر داداش ، اصلا آمار کامنت گذاری همینه .یعنی دست بالای بالا یه چیزی حدود 10% خواننده ها به خودشون زحمت نظر دهی می دهند .
اگه دیدیدن که کامنتهای وبلاگی جدا از این قاعده است و بیشتر از این فرموله ،می تونین دو تا موضوع رو چک کنین . به احتمال زیاد چند نفر مشخص چندین و چند کامنت برای اون پست گذاشته اند و در واقع به جای مسنجر از کامنت استفاده کرده اند؟ و این که چک کنین که آیا اون وبلاگ نویس در فضای مجازی بسیار فعاله و هر روز برای همه کامنت میذاره و تعداد زیاد کامنتهاش ادای دین صاحبان اون وبلاگهاست؟
خب این از این . اما چرا این جوریه؟ چرا تعداد کامنتهای وبلاگستان این قده کمه؟ به نظر من چند دلیل هست :
1- نگاه کردن و خوندن به یه مطلب خیلی راحت تره از نوشتن درباره اون مطلب / 2- ممکنه مطلب بدنباشه و حتی جالب هم باشه ولی خواننده حرفش نیاد و صرفا با خودش بگه به به چه جالب ! 3- ممکنه حرفش هم بیاد ولی وقتش رو نداشته باشه که چیزی بنویسه /4- خیلی از خواننده ها مثل خودت وبلاگ نویس اند و اونها توقع دارند هر دیدی بازدید داشته باشه و اگر نری بهشون سر بزنی و براشون کامنت نذاری اونها که دیگه نمیان
این جاست که سیستم like و dislike سایتای معتبری مثل فیس بوک و یوتیوب خیلی بدرد می خوره. یعنی خواننده اگه وقت نداره ، اگه حسش رو نداره نیاز نیست زحمت زیادی به خودش بده . کافیه روی دکمه like یا dislike کلیک کنه . همین کلی به نویسنده وبلاگ فیدبک می ده و می فهمه فلان مطلبش چقدر مورد توجه بوده .
البته این رو هم اضافه کنم که باید نوعی باشه که همه خواننده ها فارغ از عضویتشون در وب سایت شما بتونن این کار رو بکنن. اکثر سرویس دهنده های وبلاگی مثل بلاگفا این امکان رو ندارند . پرشین ناقصش رو داره که باید برای اعلام لایک خودت قبلا عضو پرشین باشی . فقط اسپشیال برای عموم داره اونم فقط گزینه لایک رو . افزونه ای هست که بتونیم خودمون به وبلاگمون اضافه کنیم یا نه ؟ یا این که بلاگفا و بقیه این رو اضافه خواهند کرد ؟
بعدا نوشت : خبردار شدم که وبلاگ جوگیریات آق بابک بازی وبلاگی جالب و نوستالوژیکی رو راه انداخته به اسم بازی عکس باباها . از دستش ندین . مهلت بازی تا فرداست . برید به به این آدرس . من هم شرکت کردم .
....
کامنت برگزیده
ترمه گفته : تعداد بازدید ها و کامنت ها خیلی تعیین کننده ی سطح وبلاگ نیست. اصلا لازم نیست به وبلاگ بقیه نگاه کنید. همین وبلاگ کافه رگبار که به قول خودتون آش شله قلمکاره ، خیلی چیزها رو نشون می ده. بین پست هایی با موضوع های اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی و پست های خانوادگی یک مقایسه ای انجام بدید. تعداد کامنت ها خیلی گویاست.
اگر واقعا تعداد کامنت ها و بازدید ها براتون مهمه می تونید بیشتر از خاطرات خانوادگی و خواننده ها ی مورد علاقه و سینما و تلویزیون و ... بنویسید. اما در این صورت وبلاگتون جزو وبلاگ های زرد محسوب میشه و در سطح وبلاگ های من و شوهرم و خواهر شوهرم وعشقم و ... قرار می گیره. کامنت ها هم در حد "به من سر بزن" "آپم زود بدو بیا" "آخی چه ناز [بوس]" و ... خواهد بود!!
چسب های روی دماغها !
نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مهر 1390 ساعت 13:55 شماره پست: 556
دیروز با الکس دوست برزیلی آشا ، که پسری 27ساله است و مشغول به تحصیل در آلمان ، و چند روزه که وارد ایران شده ، موقع ناهار توی یکی از سفره خونه ها دیزی می خوردیم که دختر و پسر جوونی وارد شدند و میز پشتی ما نشستند .روی دماغ دختر چسب عمل بود و معلوم بود که تازه عمل بینی انجام داده .
الکس زیادتراز معمول به دختر نگاه کرد و بعد سرش رو به سمت ما خم کرد و آروم پرسید که چرا روی دماغ خیلی از دخترهای ایرانی چسب زخم هست؟! که خندمون گرفت و بهش توضیح دادیم که این یه عمل زیبایی هست و ما رتبه های بالایی هم توی دنیا داریم چون دخترا فکر می کنن اگه دماغشون عمل شه زیباتر می شن و واقعا هم این طور نمی شه و خیلی هاشون زشت ترهم می شن!
اما الکس سری تکون داد و گفت:«خب طبیعیه که اینا دماغشون رو عمل کنن چون تنها جایی که از بدن دختر ایرانی دیده میشه صورت و دماغشه . تو کشور ما برزیل ،بیشترین عمل زیبایی ،مربوط به عمل سینه دختراست !! »
....
کامنت برگزیده
مهشاد گفته : خیلی دیدم دخترا و پسرهایی رو که حتی الکی بدون اینکه دماغشون رو عمل کرده باشن چسب میزنن.چسب میزنن تا نگاه های بقیه رو جلب کنن و درواقع چسب باکلاسی و باشخصیتی رو میزنن روی بینی شون و جالب اینکه از اکثر کسایی که عمل بینی داشتن وقتی می پرسی چرا اینکارو کردی خیلی کم پیدا میشه کسی که بگه بخاطر زیبایی و اکثرا میگن انحراف بینی داشتیم.یعنی حتی بعد از عمل هم اعتماد به نفس پیدا نمیکنن که بگن چهره ی قبلیمون خوب نبوده ...
آه ای فلامینگوهای زیبا !
نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مهر 1390 ساعت 12:44 شماره پست: 557
یه بار یکی از بچه های خواننده وبلاگم (گمونم ترمه بود) نوشته بود که امسال اتفاق بی نظیری افتاده که یه مشکل زیست محیطی (خشک شدن دریاچه اورمیه) اومده تو گفتگوهای مردم . این حرف راستیه .
یادتون بمونه دریاچه اورمیه به فلامینگوهاش معروف بود . یادم هست وقتی بچه بودم عکسی جالب از گله انبوه فلامینگوهای دریاچه که از هواپیما انداخته شده بود رو تو مجله دانستنیها دیدم و عنوانش این بود آتش گرفتن دریاچه ارومیه ! (از بس رنگ سرخ و سفید این پرنده ها انبوه و خارق العاده بود) و نوشته بود که مشابه این منظره فقط در یک دریاچه آفریقایی استوایی کنیا میشه دید .
افسوس !
خب اگه تونستین حتما وقت بذارین و این ویدئو ۲۰ دقیقه ای که فیلمی است از مستند معروف آمریکائی به نام «دنیای وحشی» از دکتر مارلین پرکینز رو ببینین . او هربار درباره جانوران کشوری و منطقه ای رپرتاژ می داد و اون دفعه یعنی در دهه 50شمسی به موضوع فلامینگوهای دریاچه پرداخته با تیتر «بازگشت فلامینگو ها به رضائیه» و تلاش اون موقع محیط بانهای ایرانی رو که چه جور در حفظ و حراست از این سرمایه های بومی تلاش می کنند .
و حتما هم این موزیک ویدئو ۴دقیقه ای رو که در رسای دریاچه و فلامینگوهاش به زبان آذری و زیر نویس انگلیسی هست ببینین . سوزناک و نوستالوژیکه .
افسوس !
دیگه ببخشین پست این شب جمعه ای ما هم این جوری شد . ایشالا یه موقعی برسه که برای نجات یافتن طبیعتمون جشنها بگیریم . رخصت !
پیوست : بابک عکسهای بابا ها رو گذاشت . می تونین تو این لینک ببینین . عکس شماره ۴۱ مربوط به عکس ماست !
....
کامنت برگزیده
بانوی اسفند گفته : خواستم از غمم برای دریاچه ی ارومیه بگم
بعد که عکس های بابا ها رو دیدم.... دیدم تو این عکس ها اینگار غم بیشتری موج میزنه... یه جور گذر روزگار... یه جور تسلیم شدن.... و اینکه در عرض بیست و خورده ای سال، چقدر آدم ها عوض میشن و گاها چقدر شکسته.... و چقدر سخته که باباها نباشن... چقدر سخته که مامان ها با اون همه زیبایی شرقی شون، دیگه نباشن....
دلم گرفـــــــــــــــت....
دخترشاه پریون قلابی
نوشته شده در شنبه شانزدهم مهر 1390 ساعت 8:43 شماره پست: 558
گاهی اوقات به سرم می زنه که برای دیدن فیلم ایرانی ای که چن وقت پیش روی پرده بود و الان دی وی دی اش رو می فروشن دوهزار و پونصد تومن ، از این یاروهای سی دی فروش کنار خیابون که پنش تا فیلم رو چپوندن تو یه دی وی دی و داد می زنن فیلمای روز فقط هزار تومن بخرم و ببینم .
اما همون گاهی اوقات ، به خودم نهیب می زنم که نه بابا زشته گناه داره کارگردانش . اینا ورداشتن مفت و مسلم کپی کردن آوردن اینجا ،هیچ چی هم گیر سرمایه گذار فیلم نمیاد . مگه اول فیلما هنرپیشه ها نمی آن و خواهش نمی کنن که فیلم کپی شده نخرین؟ و من هم نمی خرم . تا حالا که نخریدم .
اما خودمونیم و نامحرم هم این دور بر نیست رفقا ، واقعا کار بی خودی می کنم . وقتی خود فیلمسازای عزیز هموطن می رن فیلماشون از روی فیملهای خارجی کپی می کنن و جیکشون هم درنمیاد که این داستن مال ما نبود و نرفتیم از صاحب اصلیش اجازه بگیریم ،چرا من باید مراعاتشون رو بکنم؟!
حالا بعضیاشون خوب کپی می کنن و بعضیهاشون هم بد . کیا مثلا ؟ مثلا آقا کمال تبریزی فیلم مارمولکش که از روی فیلم آمریکایی ما فرشته نیستیم ساخت و آقا ابراهیم حاتمی کیا که فیلم آژانس شیشه ایش رو از روی فیلم آمریکایی بعدازظهر سگی ساخت خوب کپی کردن . اما آقا محمدبانکی با فیلم دو خواهرش که از روی فیلم آمریکایی دوتا زیاده ساخت و آخرینش که الان دی وی دیش تو مغازه ها اومده مربوطه به آقا کامران قدکچیان که فیلم دختر شاه پریونش رو از روی فیلم ایتالیایی دزد و میلیونر ساخته ، بد کپی کردن .
لی کپی کیپه دیگه . آخ ببخشین یادم نبود این جا قانون کپی رایت نداریم . پس همه بلند و شمرده بگین : مرگ خوبه اما برای همساده !
حکمت!
نوشته شده در یکشنبه هفدهم مهر 1390 ساعت 8:24 شماره پست: 559
طفلکی باران این روزا ،خیلی روزای سختی رو می گذرونه.
اصلا این حاملگی کار خیلی سختیه. از همون اولش که حال تهوع و دل به هم خوردن شروع می شه تا بعد که نی نی وزن می گیره و مادر سنگین و سنگین ترمی شه و پادرد و کمر درد میاد سراغش و معده درد و ده جور گیر و گرفتاری دیگه . اون آخر آخرش هم که درد زایمان هست که شدت و حدتش معرف حضوره حتما .
یعنی کلا سر تا تهش درد و ناراحتی همراه داره . حکمت این همه گرفتاری برای زاییدن چیه رو والا من که نفهمیدم !
....
کامنت برگزیده
گلدونه گفته : من همیشه گفته ام و از گفته خود دلشادم! یا خدا مرده یا اساسن زن ستیزه!
زن دایی صغرای زرنگ !
نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1390 ساعت 9:12 شماره پست: 560
زن دایی صغری،زن معتقد و باخداییست ،از آنها که نمازشان ترک که هیچ ،دیرهم نمی شود . تا بخواهی هم در مجالس ختم انعام و سفره ابوالفضل و سیدالشهدا و عاشورا و اربعین حضور فعال دارد . هم روزه های ماه رمضانش را می گیرد و هم قضای آنهایی را هم که قاعده بوده . سالی دو دفعه هم نذری می پزد و می فرستد برای در و همسایه و کارگرهای ساختمانی و شهرداری دور و بر منزلشان .
زن دایی صغری زن زرنگیست . اگر ببیند در بیمارستان عده زیادی در صف ایستاده اند تا شماره بگیرند و صفی شلوغ و خر تو خر است خودش را جلوی صف می اندازد تا کارش زودتر راه بیافتد و دکتر او را ببیند چون مریض است . اگر به بانک برود و ببیند عده ای شماره به دست منتظرند که کارشان راه بیافتد و او با صندوقدار بانک آشنا از آب در بیاید معطل نمی کند و بی خیال آن کس که نیم ساعت است نشسته شده و کارش را راه می اندازد . او زن زرنگیست . اگر بخواهد سوار اتوبوس شود و ببیند صف طولانی است وقت اضافه که ندارد همان جلو گوشه ای می ایستد و تا اوضاع شلوغ شد خودش را داخل اتوبوس می اندازد . او فرد گرفتاریست .
زن دایی صغری 3تا بچه دارد .او وقتی که آنها مدرسه می رفتند می دید به بچه هایی که درسشان بهتر از بقیه بود می گفتند بچه های زرنگ و به بچه هایی که درسشان و نمره هایشان ضعیف بود می گفتند بچه های تنبل . اما این حرفها مربوط به عهد تیرکمان شاه است و او زنی امروزیست . .زن دایی صغری و دوستانش که قریب به دهها میلیون زن و مرد هم وطن اند امروزه اسم حق دیگران را ضایع کردن را گذاشته اند زرنگی و آنهایی که را که به حق خود قانعند و سعی می کنند که حق دیگران را هم ضایع نکنند گذاشته اند تنبل به علاوه عقب افتاده ، دهاتی ، عبدالله ، ... . آنها در جمع های خود زرنگی های خود را تعریف می کنند و می خندند . آنها انسانهای زرنگی هستند .
زن دایی صغری و دوستانش اهل دعا و ثنا هستند . پای سجاده می نشینند و در شبهای احیا تا صبح قرآن بر سر می گیرند و به درگاه خدا زنجموره می کنند و می خواهند که هزارو یک مشکلشان را حل کند . اما مشکلاتشان حل نمی شود و بیشتر می شود . آنها نمی دانند که چرا دعاهایشان مستجاب نمی شود و سعی می کنند به جایش به خدا رشوه دهند . نذر کنند و نیاز ببرند.
زن دایی صغری عزیز ، محسن کدیور در شب احیایی از شبهای رمضان گفته بود یکی از موانع استجابت دعا ، ظلمی است که بنده در حق بنده ای دیگر بکند . وقتی خداوند می بیند بنده ای حق بنده های دیگر را به راحتی آب خوردن زیر پا می گذارد به او پشت می کند و دعاهای او را نشنیده می گیرد . خداوند از حق خودش شاید بگذرد اما از حق الناس!؟ هرگز!
زن دایی صغری ، فکر کنم این جر زنی ها و تو صف زدن ها و خود را جلوتر از بقیه انداختن همان حق الناس باشد . البته باز شما بهتر می دانی زن دایی صغری !
....
کامنت برگزیده
دارچین گفته : به نظر من که همه ما یک زندایی صغری توی وجودمون داریم ولی خودمون خبر نداریم... مال بعضی ها خیلی پررنگ و غیرقابل تحمله... مال بعضی ها کم رنگ تر... ولی هست...
اسعد تقی زاده را باید مدال دهید نه طناب دار!
نوشته شده در یکشنبه هفدهم مهر 1390 ساعت 11:15 شماره پست: 561
این ایمیلی است که امروز محمد درویش برایم فرستاده و نظر به اهمیتش در وبلاگم بازنشرش داده ام :
همان طور که می دانید، می خواهند یک محیط بان جوان را به جرم قتل یک شکارچی متخلف در منطقه حفاظت شده دنا به طناب دار بیاویزند؛ محیط بانی که تنها جرمش انجام وظیفه بوده است. امروز - یکشنبه۱۷مهرماه مصادف با تولد ضامن آهو - روز محیط بان - می خواهیم در پارک نظامی گنجوی واقع در خیابان توانیر ، بزرگترین اجتماع طرفداران محیط زیست را بیافرینیم تا پای نامه ای را امضا کنند که خطابش رؤسای سه قوه کشور و درخواستش، آزادی اسعد تقی زاده و نقض حکم دیوان عالی کشور است.
لطفا اگر می توانید از ساعت 15 تا ۱۷ امروز به ما ملحق شوید.
همه اطلاعات تکمیلی را می توانید در این لینک بیابید .
همچنین در این یادداشت که بیش از سه سال پیش نوشته ام، حواشی این رخداد شگفت آور را ترسیم کرده ام.
من که تصمیم گرفته ام حتما بروم و سهم کوچک خود را ادا کنم . شما چطور؟
....
کامنت برگزیده
شیما گفته : نمی فهمم یعنی چی؟
یعنی یه نفر که موقع انجام وظیفه یک خلافکار را قطعا سهوا و نه عمدا کشته است باید کشته شود؟!!!!
اگربرعکسش بود هم مسخره بود ولی باز میگفتیم یک خلافکار یک مامور را کشته ولی اینکه یک مامور حین انجام وظیفه یک خطاکار را بخواهددستگیرکندولی دردرگیری باعث مرگ او شود و به این دلیل بخواهند او را اعدام کنند خیلی احمقانه است
اگرچه اتفاقات احمقانه کم در این دنیا و مملکت گل و بلبل ما نمیافتد.
کاش بیانیه ای برای امضاءبود که الان میشدهرکسی این مطلب رو میخونه ومخالف اعدام این هموطن هست"امضاءش کنه
واقعا آدم میمونه چی باید بگه به خدااااا
در جلسه حمایت از محیط بان یاسوجی چه گذشت؟
نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر 1390 ساعت 12:16 شماره پست: 562
دیروز به یه بدبختی ای خودمون رو رسوندیم به توانیر و پارک نظامی گنجوی ،از بس بد مسیر و ترافیک و شلوغ بود . برای آدم ماشین دار یه گرفتاری هست که کلی باید تو ترافیک رانندگی کنه و سختی پیدا کردن جای پارک برای آدمهای بی ماشین مثل من هم یه گرفتاری که باید تو این اتوبوسها آویزون بمونن و کلی هم پیاده روی . خلاصه وقتی هن و هن کنان رسیدم یه ساعت هم از شروع برنامه گذشته بود !
سالن کوچیک گردهمایی پر بود و به نظرم ۱۵۰یا ۱۶۰نفری جمع شده بودند. تونستم از نزدیک محمد درویش ،استاد اسماعیل کهرم و مژگان جمشیدی رو ببینم و بعد از جلسه باهاشون صحبت کنم ، که این دو نفر آخری پشت تریبون رفتند .
دکتر کهرم با لحن موثر و صمیمانه ای از ماجراهای تلخی که بر محیط بانها می ره گفت و گفت که این جوری دیگه محیط بانی باقی نمی مونه و اگه هم بمونه خودش میشه به یه نفر ضد محیط زیست و همچنین گفت که قصد دارد در این هفته با دوستی که با سران طایفه های منطقه آشنایی دارد به دیدار خانواده ی شکارچی کشته شده بروند تا شاید رضایت آنان را برای گذشت از درخواست قصاص به دست آورند.
مژگان جمشیدی هم با شجاعت از کوتاهی های سازمان حفاظت محیط زیست در این ماجرا گفت و توضیح داد و با مثالهایی مربوط به گذشته ذکر کرد که این بار اول نبوده و نیست و چطور در این 30سال اینها نتوانسته اند قانون را حکمفرما کنند و تا این چرخ سازمان حفاظت از محیط زیست این گونه لنگ است ،آش همین آش است و کاسه همین کاسه و پیشنهاد داد که همه علاقمندان در روزی جلوی سازمان محیط زیست جمع شوند .
مجموعا جلسه خوب و دلسوزانه ای بود و خوشحال بودم که در جمع گروهی هستم که اجتماعشون برای نفع شخصی خودشون نیست و فقط برای نجات جوانی بی گناه از طناب دار دور هم جمع شده اند . ما هم بعد از اتمام جلسه طومار را امضا کردیم.
....
کامنت برگزیده
سارا گفته : خودم رو گذاشتم جای خانواده اون شکارچی.
احتمالا محیط زیست و حیوون و ... براشون اون اهمیتی که میتونه برای محیط بانان و دوستداران محیط زیست داشته باشه رو نداره.
و شاید اینگونه می اندیشند که عزیزشون به خاطر یه حیوون ناچیز کشته شده.
امیدوارم دکتر کهرم با همون کلام تاثیرگذار و زیبایی که به دل همه می نشینه، بر دل اون خانواده هم اثر بگذاره.
قسم حضرت عباس؟ یا دم خروس؟
نوشته شده در چهارشنبه بیستم مهر 1390 ساعت 9:36 شماره پست: 563
عبور از تحریم : پیام روشن حضور شرکتهای خارجی در نمایشگاه صنعت
این تیتری بود که اکثر رسانه های داخلی برای افتتاحیه نمایشگاه بین المللی صنعت تهران که این هفته به کار خود پایان داد برگزیدند . آنها همچنین اعلام کرده بودند که علاوه برکشورهای ترکیه، چین، مالزی، روسیه و برزیل که روابط خوبی با ایران دارند، حضور کشورهایی مانند آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، هلند ،کره جنوبی، ... پیامهایی را به همراه دارد. مدعیان تحریمهای اقتصادی علیه ایران در حالی در رسانهها و مجامع سیاسی خود تصمیم بر اعمال محدودیت بیشتر دارند که حضور فعالان اقتصادی خود در قلب صنعت ایران را پررنگتر از گذشته میبینند.
و جناب آقای هدایت معاون وزیر صنعت،معدن و تجارت گفته بود : عبور از تحریم ، پیام روشن حضور شرکت های خارجی در نمایشگاه صنعت تهران است .در این نمایشگاه حدود260 شرکت خارجی محصولات خود را برای رقابت با محصولات ایرانی آورده اند .
و جناب آقای مهدوی نائب ریس کمیسون صنایع ومعادن مجلس شورای اسلامی نیز گفته بود : حضور فعال و با نشاط شرکتهای خارجی در یازدهمین نمایشگاه بین المللی صنعت تهران نشان دهنده بی اثر بودن تحریمها علیه کشور است.
اما آیا واقعا این گونه بود ؟!!
این شنبه به نمایشگاه بین المللی صنعت تهران رفتم تا از نزدیک با آخرین دستاوردهای جهان صنعت که ارتباط مستقیم با کار و پیشه من دارد آشنا شوم و حضور فعال و با نشاط آنها را لمس کنم . حتما هرکسی که از درب نمایشگاه وارد شود و بلیط 1000تومانی ورود به آن را خریده باشد با بروشور راهنمای نمایشگاه مواجه شده که در دسترس همگان نیز می باشد . در این بروشور می توان نام شرکتها و کشورها را دید و پیدا کرد . طبق بروشور رسمی نمایشگاه فقط چند شرکت چینی و چند شرکت ترک و مالزیایی شرکت کرده اند !
عجب این چه معنی دارد ؟ ولی اهمیتی نمی دهم . می دانم که شور نشاط هنوز در انتظار من است . وارد نمایشگاه می شوم تا بیشتر با این چند شرکت آشنا شوم . در سالن موسوم به چین فقط چند ردیف غرفه به چهار تا و نصفی شرکت چینی اختصاص یافته که عده ای از آنها فقط به چسباندن پوستر به غرفه هایشان اکتفا کرده اند و اندک نمونه هایی که همراه آورده اند چنگی به دل نمی زند . نمونه هایی هستند دست چندم و بی کیفیت . کمی از نشاط می افتم .در سالن ترکیه هم دو تا و نصفی شرکت ترک غرفه گرفته اند و مالزی که اصلا ولش کنید جای صحبت نیست !
این طور که ما خوانده ایم و یاد گرفته ایم نمایشگاه یعنی ، شما بروی در بازاری جدید و کالای خود را به نمایش بگذاری و معرفی کنی . و نمایشگاه بین المللی یعنی باید کلی شرکت معتبر صنعتی خارجی درجه یک با نوآوریهای جذاب و مردافکن دیده می شدند که تخمشان را ملخ خورده بود .به علاوه درصد قابل توجهی از همین چندتا شرکت چینی و ترک را که من دیدم قبلا هم جنسشان را به ایران می فروختند و نماینده شان که بعضا هم همکارهای آشنای من بودند خواسته غرفه ای بگیرد و مسئولین فرستاده بودنشان به این سالنها .
بعد با خود گفتم شاید بروشور ناقص دست من بیچاره داده اند و شروع به گشتن کردم تا یک شرکت پدر مادردار غربی که گفته بودند از آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، هلند ،کره جنوبی ، روسیه ، برزیل ، ... شرکت کرده اند پیدا کنم که نکردم که نکردم ! گویا آب شده بودند فرو رفته بودند زمین . شاید هم دیدنشان چشم بصیرت می خواست که امثال من نداشتند . خداوند همه ما را هدایت کناد . الهی آمین!
....
کامنت برگزیده
نیره گفته : باید به جای بروشور دم در نمایشگاه بهتون عینک می دادن . از اون عینکایی که تو داستان جادوگر شهر اوز بود و همه شهر رو زمردی می دیدن .احتمالا شما با اون عینک شرکت چینی رو آلمانی می دیدی!!!
پسرعموهای دوست داشتنی ما
نوشته شده در شنبه بیست و سوم مهر 1390 ساعت 9:46 شماره پست: 564
شامپانزه اندامش مثل انسان است با با این تفاوت که به جای ۱۲ جفت دنده انسان این حیوان ۱۳ جفت دنده دارد.دوره آبستنی اش ۸ ماه است و بچه را در سه سالگی از شیر میگیرد و تا چندسال بچه در کنار مادرش میماند و عمرش تا ۵۰ سال هم میرسد.
آنها مثل انسان همه چیز خوار به حساب میآیند و تنها حیوانی هستند که مانند انسان از ابزار به طور عادی استفاده میکنند.مثلا آنها برای شکار شاخه درختی را شکسته و پوستش را کنده و یک طرف آن را با دندان تیز می کنند و از آن نیزه ساخته و به وسیله آن نوعی حیوان کوچک را هنگامی که در شکاف درختان خوابیده شکار می کنند. از سنگهای تیز و ابزار چوبی برای بریدن و قطعه قطعه کردن میوهها بر روی سندانهای سنگی استفاده میکنند.
آنها مثل انسانها در اجتماع و با یکدیگر و در یک گروه زندگی میکنند که ممکن است از ۱۵ تا ۲۰ شامپانزه را شامل شود اما وقتشان را صرف گشتن با تنها چند شامپانزه میکنند.شامپانزهها همزمان با حضور در گروه اصلی نوعی استقلال شخصی هم دارند.
آنها مثل انسان در کنار بالین عزیزان خود مینشینند و در غم از دست دادن آنها عزاداری و شیون میکنند. خانواده یک شامپانزه مشرف به موت ساعتها در کنار بالین وی نشسته و حتی پس از مرگ او هم او را تنها نمی گذارند . آنها هم چون انسانها در مورد مرگ هوشیارند و زمان مرگ نزدیکان یا یکی اعضای گروهشان رفتار متفاوتی دارند و در آخرین ساعات زندگی او نیز همه اعضای گروه نزدیک او جمع شده و آرام او را نوازش میکنند.
هیکل شامپانزه به اندازه یک انسان کوچک جثه است اما زورش ۵ تا ۶ برابر انسانهاست .علت این امر نیز این است که ماهیچههای شامپانزهها فعال تر از انسانهاست. درواقع انسان و شامپانزه از لحاظ ژنی بسیار به هم نزدیک هستند. بین 94%تا 99% از ژنهای ما و شامپانزه برابر است و تکثیر بخش کوچکی از کروموزومها در 7میلیون سال قبل علت اصلی تفاوت میان انسان و شامپانزهاست.
برگفته از ویکیپدیا (تلخیص و جذاب سازی از آقای رگبار )
....
کامنت برگزیده
مهشاد گفته : راستی چقدر نازه این عموزاده ی ما
چقدر هم ماشالله جلف و جفنگه.شلوارک جینش رو نگاه کنین.جونم.داغونم کرد
نقد کوتاه پاندای کونگفوکار 2
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مهر 1390 ساعت 10:5 شماره پست: 565
بیا این همه منتظر شدیم تا پاندا کونگفو2 اون هم با دوبله فارسی به دست ما برسه که رسید و من و بنیامین و مامانش با ذوق و شوق نشستیم تا ادامه اولی رو ببینیم که نشد که بشه . واقعیتش اینه که معمولا قسمتهای دوم و سوم کارتونها و فیلمهای موفق به خوبی قسمت اول در نمیاد . کارگردان و تهیه کننده می بینند که اولی خوب فروخته پس همون المانها رو می گیرند و دوباره سازیشون می کنند و ترجیحا هم آب و رنگی و چندتا شخصیت جدید اضافه می کنند .
البته قصه اسباب بازی ها (TOY STORY) که به قسمت سوم هم کشیده شد در این بین یک استثناء دلچسب بود که قسمت به قسمت قوی تر و جذاب تر شد و قسمت سومش که فوق العاده ترین بود .
پاندای کونگ فوکار2 (KUNG FU PANDA 2)از همین نقیصه رنج می بره . با این که تیم سازنده سعیش رو کرده که قسمت دومش از اولیش جذابتر هم باشه و این کاملا مشخصه و از تلاشی هم که در اضافه کردن شخصیتهای زیادترش و صحنه های درگیری بیشتر و پر زد و خوردترش شده می شه فهمید .
ولی ضعف عمده ای که داره و با هزار زینت نمیشه پوشوندش اینه که به هیچ وجه داستانی به قوت و زیبایی داستان قسمت اولش نداره. یعنی داستان خوبی نداره . نقطه ثقل قوت و جذابیت لحظه ای و همیشگی یک فیلم یا کارتون داستان اون هست . دراین داستان شخصیت پردازی قوی ای نشده . نه دیگه خود پاندا شخصیت مثبتش به جذابی قبله و نه شخصیت منفی ای چون تایلانگ چندان قوی که نفس رو در سینه تماشاچی حبس کنه وجود داره و نه شخصیتهای حاشیه ایش مثل استاد شیفو و پنج استاد قوت لازم رو برای علاقمند کردن ما دارند. همه اینها یه جورهای به حاشیه رفتند و فدای فضای تمام اکشن کارتون شدند.
نکته دیگه این که دوبله این قسمت هم به خوبی و مفرحی قسمت قبلی از کار در نیومده و این تفاوت کار مهرداد رئیسی که مدیریت دویلاژ قسمت اول رو به عهده داشت رو با کار حامد عزیزی که این قسمت را دوبله کرده است رو نشون می ده .
البته اگه نخوام مقایسه ای با چیزی و قسمت قبلی بکنم باید بگم کارتون بدی نیست و دیدنش برای بچه ها و بزرگهای علاقمند حتما جالبه و اگه نبود قسمت اولش و مقایسه ای که به ناگزیر ما انجام می دیم ، می شد امتیاز خوبی به این کارتون داد . ولی من یکی که بالشخصه اون قسمت رو بیشتر ترجیح می دادم .
پیوست : رفقایی که هنوز در بحث خلقت انسان که در پست قبلی باز شده نتونستند شرکت کنند ، بشتابند که فقط تا فردا فرصت باقی است . در این تعطیلی روز جمعه می خوام جمع بندی کنم و نوشته تحلیلی خودم رو با استفاده از نظراتتون بنویسم و روز شنبه بفرستمش رو میزای کافه که قهوه اسپرسوتون رو با داستان آفرینش بخورین !
سرقت های افسانه ای : ارزهای دو نرخی
نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مهر 1390 ساعت 10:23 شماره پست: 566
رفقای من ،یکی از گرفتاریهای ما ملت این است که ملت بی سوادی هستیم . و معنی بی سوادی این است که چیزهای بالاتر از آفتابه را نه دیدیم ، نه خوانده ایم . به طوریکه فقط اگر شانس زد و یک آفتابه دزد را پیدا کنیم سر در می آوریم که او چه کار کرده و چه چیزی را دزدیده ولی حتی اگر شاه دزد را هم ببینیم سر در نمی آوریم که چه کار کرده و چه چیز را دزدیده و همین طور بر و بر مثل انسانهای اولیه به او فقط خیره می شویم و بعد می رویم پی کارمان . انگار نه انگار که خانی آمده و خانی رفته و این گونه است که از بی سوادی ما ملت چند نفر آدم زرنگ و کارکشته هر کدام می توانند میلیونها نفر را استثمار کنند و خر مراد را سوار شوند و بهره ها ببرند و آب هم از آب تکان نخورد .
ربطش ؟ خدمتتون عرض می کنم . کاریکاتور ابتدای نوشته که از مجله گل آقا برداشته شده در دوره دولت بعد از جنگ حدود 20سال قبل ، چاپ شده و مربوط به موضوع نوشته من است .
تو چند ماه اخیر سر و صدای زیادی بابت اون 3000میلیارد تومان (یا 2و نیم میلیارد دلار) معروف که از جیب ما ملت برداشته شد بلند شد ولی تو تمام این سالها کوچکترین صدایی بابت دست کم سالی 12 تا 14میلیارد دلار که از جیب ما ملت برداشته میشه و میره تو جیب چند نفر آدم معدود (یعنی هر سال اقلا 7برابر این کلاه برداری کذایی!) بلند نمیشه .
سالهای سال است فقط از یک منبع باز شدن LC یا اعتبار اسنادی (تعهدی از بانک است که به خریدار و فروشنده داده می شود )،چندین و چند برابر این رقمی که اخیرا صدای اختلاسش در آمد یعنی همان 3000میلیارد تومان (یا 2و نیم میلیارد دلار) معروف دارد از جیب من و شما می رود و اکثریت قاطع این ملت کاری به کارش ندارند و آن ارز دونرخی است . با صدقه سر این سیاست یک بام و دوهوایی که سالهاست ادامه دار شده ، عده بسیار محدودی ،دست کم سالی 12 تا 14میلیارد دلار (اقلا 7برابر این اختلاس کذایی!) بدون زحمت ومشقت به جیب می زنند که از صدقه سری این سیاست ظاهرا اقتصادی است .
نگین از کجا می گم و نکنه از خودم درآوردم .نخیر رفقا .حساب کردنش ساده است .حدودا سالی 60 میلیارد دلار LC باز می شود، حالا بعضی سالها کمتر و بعضی سالها بیشتر ، شما کافی است 60 میلیارد را ضرب در 150یا 200 تومان یعنی مابه التفاوت نرخ رسمی و آزاد دلار کنید که 12تا 14 میلیارد دلار در LC رانتخواری به وجود خواهد آمد. می توانید حسابش را بکنید که چه سرقت کلانی است!!؟
آخرین آواز پیا
نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مهر 1390 ساعت 8:9 شماره پست: 567
با کمال تاسف و تاثر و قلبی اندوهگین باید خدمت خوانندگان عزیز پیگیر برنامه های هنری این کافه اعلام کنم که در کمال قساوت و ناجوانمردی پیا توسکانوی زیبا و دلفریب نتوانست بین 8نفر آخر باقی بمونه و در کمال ناباوری حذف شد!!
وقتی که ما در ویژه برنامه های گذشته خدمتتان عرض کردیم که این سیستم رای گیری آمریکن آیدل 100% به ضرر دخترهای شرکت کننده است بیخود نبود که الان می بینین 6پسر باقی موندند و فقط 2 دختر که اکثریتشان هم نسبت به پیا خواننده های ضعیف تری هستند و ما بی جهت عرض نکرده بودیم که ما مو می دیدیم و شما پیچش مو و وقتی علمای دانش اجتماعی رای گیری عمومی را فاکتور چندان دقیقی برای صلاحیت افراد نمی بینند همین است دیگر.
البته این شوک زدگی فقط مخصوص به ما دست اندارکاران کافه رگبار نبوده و حتی داورها دچار شوک و شگفت زدگی عظیمی شدند به حدی که رندی جکسون که تمام ۱۰دوره قبل را داور بوده و به گفته خودش دراین گونه موارد نه ناراحت می شود و نه خوشحال گفت که اصلا باورش نمی شد که چنین چیزی را بشنود و جنیفر لوپز حتی رودربایستی را کنار گذاشت و در حالی که لب می گزید که اشک نریزد و چهره ای بس اندوهبار داشت اعلام کرد از این نتیجه به شدت عصبانیست و نمی داند که باید چه بکند!
در هر حال داورها و برگزار کننده ها ، سعی کردند پیای اندوهگین را که سعی می کرد شجاعانه لبخند بزند و این نتیجه غیر منصفانه را بپذیرد را ،دلداری بدهند و بگویند او هنوز هم می تواند به درجات و رتبه های بالایی برسد و استعداد او هرگز فراموش نمی شود . دست آخر از او خواستند که طبق رویه مرسوم، آواز خداحافظی بخواند که آوازی خواند بسیار زیبا و سوزناک که جو کلا غم انگیز شد و بقیه شرکت کننده ها و داورها را به روی سن ، محل اجرای آخرین آوازش کشاند .
آواز که تمام شد همه در آغوشش کشیدند و این جا بود که دیگر صدای گریه پیا بلند شد و تراژدی به اوج خودش رسید .
همه این وقایع و آخرین آواز پیا توسکانو (Pia Toscano) را می تونید در این ویدئو ۴دقیقه ای به حجم ۱۹مگابایت ببینید . حال ما اعضای هیئت تحریریه که کلی گرفته شد . خدانگهدار . با پیامگیر ۲۴ساعته ما در تماس باشید و نظرات خود را با ما در میان بگذارید .
....
کامنت برگزیده
سیلوئت گفته : من این دو سه دورۀ اخیر امریکن آیدل رو دیگه اصلا وقت نکردم دنبال کنم. اما سیزن های قبلیش رو که می دیدم می دونم چی می گید و از چه حسی حرف می زنید وقتی که آدم بر اساس استدلال منطقی و صدا و استعداد یکی از شرکت کننده ها طرفدارش می شه و اون آدم ناجوانمردانه حذف می شه.
اما یه چیز رو هم در نظر بگیر رگبار جان. کلا اساس این مسابقه بر این هست که توش کسی رو پیدا کنن که حتی اگر خواننده خیلی خوبی هم نباشه ولی مردم جذبش بشن و بعدا بتونن ازین آدم پول در بیارن برای کنسرت ها و آلبوم ها و ویدیوهاش. پس به همین خاطره که اساس رای گیری و داوری دقیقا دست مردمه و داورهای اینکاره و استادان صدا توش دخالتی ندارن. اینا فقط دنبال سلبرتی(چهره) هستن.... نه یه خواننده تاپ که صرفا فقط صداش خوبه.
یه سوال کهن
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مهر 1390 ساعت 8:7 شماره پست: 568
بعد از پستی که عنوانش بود :" پسرعموهای دوست داشتنی ما " یه تعداد بازخور از تعدادی از خواننده ها گرفتم که ازاین که انسان و شامپانزه رو با هم مقایسه کرده و با هم فامیل قلمدادشون کردم ناراحت شدند و حرف من رو ناقض کتب الهی مثل انجیل و قرآن در خلقت انسان دونستند .
برام جالبه که بدونم شما در این باره چی فکر می کنین ؟
آیا انسان ،اون جور که مشهوره ناگهان و بی ارتباط با موجودات دیگه از گل خلق شده یا
این که انسان جزئی از کل موجوداته و مثل همه اونها یه مسیر تکاملی رو طی کرده تا به این جایی که الآن هست برسه ؟
لطفا حتی اگه شده کوتاه پاسخی بدین که می خوام پستی رو به این مطلب اختصاص بدم و از نظرات شما حتما استفاده کنم . دوست دارم بدونم جامعه آماری خوانندگان وبلاگم در این باره چه فکری دارند .
منتظر کامنتهاتون هستم .
یک به هزار
نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مهر 1390 ساعت 10:36 شماره پست: 569
از دید نظم جهانی اروپایی و آمریکایی ،
فقط زندانی اسرائیلی ها (گیلعاد شلیط) آدم بود و ارزش پیگیری داشت .
اون چندین هزار زندانی فلسطینی ها، قاذوراتی بودند در حد خس و خاشاک !
پانوشت : نظراتتون رو در باره آفرینش انسان جمع آوری کردم و مشغول نوشتن هستم . خدا بخواد شنبه اول وقت روی میز صبحانه تون مقاله ام با عنوان بابا آدم ! رو می بینین .
....
کامنت برگزیده
سهیل گفته : اما کلا از این تز خوشم میاد که می گه سربازم به حد نهایت قیمت دار.
سخنرانی اوباما بعد از مرگ قذافی رو شنیدید؟ بدون آنکه یک سرباز آمریکایی وارد لیبی بشه( شما بخوانید کشته بشه) ما پیروز شدیم.
حال یادتون میاد 3سال پیش 17 سرباز مرزی ایران رو گرو ریگی بود و جواب ایران و نتیجه جان ها چی شد؟آقا ما خودمان هستیم که ارزش جانمان را مشخص می کنیم. به نظرم این پستتون را از زاویه دیگری می شد دید.
بابا آدم !
نوشته شده در شنبه سی ام مهر 1390 ساعت 8:0 شماره پست: 572
خب رفقایی که همت به خرج دادین و نظراتتون رو یا موجز و یا به تفصیل برام نوشتین ، ازتون ممنونم . برای خوندن تمام اون نظرات ( به این جا ) مراجعه کنید. این پست هم نظرات منه و به نسبت پستهایی که همیشه می نویسم به نسبت طولانی تره و امیدوارم که حوصله و وقتش رو داشته باشین که بخونیدش .
من تو نظراتتون جمع بندی انجام دادم و متوجه نکته جالبی شدم و اون این است که با این که عده ای تون گفتین به تکامل اعتقاد دارین که هم نظریم ولی عده بیشتری اعلام کردند به خاطر مسلمون بودن به خلقت ناگهانی از گل اعتقاد دارند. البته عده ای هم که دو به شک بودید و نظر مشخصی اعلام نکردید .
چیزی که باید قبل از شروع بحث خدمتتون بگم اینه که به قول سهراب ،چشمها را باید شست . . . جور دیگر باید دید ! لازمه مسلمون بودن دقیقا این نیست که فکر کنیم هر آنچه که تا الآن خوندیم و شنیدیم و بهمون گفتند 100% صحیحه و مو لای درزش نمی ره . شاید چیزهایی رو بدون ریزبینی دادن خدمتتون . من در چند سطر پایین تر با استفاده از خود قرآن دقیق تر عرض می کنم .
به علاوه چیزدیگه ای که برای عده ای قابل قبول نیست و قبولش رو نوعی توهین به شخصیت خودشون می دونن اینه که ما ، انسان با کمالات فرهیخته خوش بر و رو ، قبلا با میمون وحشی زبون نفهم بدترکیب از یه شاخه بودیم و برای همینه که برای راحتی خیالشون سریع به قرآن رجوع می کنن که گفته ما انسان را از گل آفریدیم و سریع تر اعلام می کنن دیدین گفتیم که ما تافته جدا بافته ایم؟ مردم به این نحو برای این قصه ی آدم و حوا رو قبول کردن چون بیشتر دوست دارن فرشته هایی سقوط کرده باشن تا میمون هایی تکامل یافته.
و به علاوه نکته ای که بیشتر ایجاد اشتباه کرده و می کنه و باعث می شه غالب افراد ، خواه ناخواه نسبت به تکامل جبهه بگیرن ترجمه ای هست که برای کلمه Evoulotion انتخاب شده و اون تکامله . در حالی که شاید بهتر بود معنی تحول ( از حالی به حالی تبدیل شدن ) یا دگرگونی رو انتخاب می کردند که همین مفهوم رو به شکلی دقیق تر می رسونه .
و باز هم به علاوه در عموم این طور تصور می شه وقتی گفته می شه که نوع انسان و نوع میمون یک سرشاخه داشتند معنیش اینه که مثلا در چندمیلیون سال قبل هم ، دقیقا همین میمونهای پشمالوی امروزی وجود داشتند و فقط یه گروه از اونها دمش افتاده و موهای تنش ریخته و صاف تر راه رفته و شده انسان و تکامل یعنی هی موهای تنشون بیشتر بریزه و خوش بر و رو تر و عاقل تر بشن و بیشتر و بیشتر از قیافه میمونها فاصله بگیرن ودر ضمن تو این مدت اون میمونهای پشمالو هم همونجوری که بودند باقی بمونن . اما این باید مشخص بشه که طی این میلیونها سال هم ما ، هم میمونها ، هم نهنگها ،هم مورچه ها و هم هر موجود زنده دیگری دچار تحولاتی شدیم و هیچکدوممون همونی که مثلا یک میلیون سال قبل و دو میلیون سال قبل بودیم نموندیم . یعنی این شامپانزه که الآن می بینین دقیقا همونی نیست که تو 7میلیون سال قبل بوده . یه مثال خیلی تابلوش فرق بین فیلهای امروزی با ماموتهای 10هزارسال قبله که حتما متوجهید . و از این دست تفاوتها زیاده .
خب اول از همه برم سراغ کتاب مقدس قرآن که عمده مسلمین و مسلمات فکر می کنند در اون نوشته که ما به طرفه العینی از گل خلق شدیم ...و نشون بدم که همچین عبارتی در اونجا نیست . یه نگاه به آیات مربوطه که خیلی هم معروفند بندازیم ؟
«از نشانه های پروردگار این است که شما را از خاک آفرید و سپس شما به صورت بشر در زمین پراکنده شدید.» (روم)
«خداوند کسی است که آفرینش هرچیز را نکو کرد و آفرینش انسان را از گل آغاز نمود.» (سجده)
«شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازمی گردانیم و دگربار از خاک خارجتان خواهیم کرد.»
«آن خدایی که هر چیز را به نیکوترین وجه خلق کرد ، آدمیان را نخست ازخاک آفرید.»
البته کسایی که همیشه ظاهر بین هستند و مطالب رو سرسری نگاه می کنند تا این آیات رو می بینن می گن که دیدین ما از خاک آفریده شده ایم ؟ اما من در پاسخ به این دسته آدم عجول ، به عنوان کسی که قرآن رو هم قبول داره می خوام بگم که حتی این آیات و آیات مشابه که ابتدای آفرینش بشر رو از خاک می دونه باز هم به ما نشون نمی ده که نوع ما مراحل رشد رو طی نکرده و تبدیل به انسان کنونی شده .
این از خاک آفریدن معنی حقیقی و علمیش این نیست که آن گونه که در افسانه های مذهبی آفرینش اومده بین 7000یا 8000سال قبل ، عین کارگاه کوزه گری خداوند مجسمه ای رو به شکل انسان کنونی با دستش ساخته و بعد در دماغ اون مجسمه یه کپی یا یه اپسیلون از روح خودش دمیده و فوت کرده و یهو اون مجسمه تبدیل شده به آدم ابوالبشر و حوا هم مثل دستگاه تکثیر 500دفعه زایمان کرده و هر دفعه هم دو بچه و این جوری شده که جمعیت انسانها شده چندین و چند برابر!
اگه کمی در آیات قرآن دقت کنیم می بینیم که بسیاری اوقات و زمانهایی که در قرآن داده شده با زمانهایی که ما می دونیم تفاوتهای فراوانی داره . مثلا اومده که آفرینش کل جهان رو خدا در 6روز گفته که خب معلومه این روز با روزی که مد نظر ماست و 24ساعت هست ،خیلی خیلی فرق داره و می تونیم به 6دوره تعبیرش کنیم . حتی جاهایی قرآن خود این کلید روهم داده مثلا در جایی طول روز قیامت رو گفته که طول آن 1000سال به اندازه سالهایی که شما می شمارید است . بنابراین بسیاری از مفاهیم زمانی قرآن عدد دقیق نیستند بلکه مفهومی اند مثل عدد 7 یا 1000 ، این جور وقتها برای درک صحیح باید به معنی و مفهوم دقیق اون سوره و آیه توجه کرد .موارد دیگه ای هم می شه ذکر کرد که خدا با تمثیل صحبت کرده مثلا درباره آسمانها نوشته ما 7آسمان بر فراز شما آفریدیم که ذکر توضیحش رفت .
حالا در سوره های مربوط به آفرینش هم همین رو می شه بیان کرد .مثلا در سوره روم که اولین آیه ایست که برایتان نوشتم ، اومده که خدا شما را از خاک آفرید و (سپس) شما به صورت بشر در زمین پراکنده شدید . مشخصه که این سپس با اون سپس ما تفاوتش از زمین تا آسمونه . معنیش این نیست که امروز شما را از خاک آفرید با همون کیفیتی که ذکرش رفت و فرداش شما پراکنده شدید در جهان ! حرف ربط (و) هم در جاهایی همین معنی رو می رسونه .
حتی امروزه روز هم همچین بیانی ما داریم . مثلا اگه شما بخوای برای دوستت اتفاق مهمی که هفته پیش رخ داد رو تعریف کنی روشنه که سرفصلهای مهمش رو تعریف خواهی کرد و با حرف ربط (و) (سپس) اتفاقایی رو که باهم فاصله زمانی هم دارن به هم وصلشون می کنی .
نکته بامزه اش اینجاست که خود قرآن به ما کلیدهای جالبی میده که بشر متفکر بتونه سرنخها رو به دست بیاره . در واقع قرآن در این زمینه آیات جالبی داره که مراحل تکامل و دگرگونی انسان رو بیان کرده . منتها تا کنون این آیات کمتر مورد توجه عموم قرار گرفته اند ،شاید به خاطر اینه که به هیجان انگیزی خلقت بشر از خاک نیستند برای همین از نگاهها دور موندند. این چند آیه رو ببیند :
«آیا روزگارانی دراز بر انسان نگذشت که هیچ چیز قابل بیانی نبود؟» ( دهر/۱)
«چرا به خداوند شکوهمندانه نگاه نمی کنید در حالی که شما را در مراحل و خلقت های گوناگون آفرید؟» ( نوح/۱۳)
«آیا ما به آفرینش نخست خسته شده ایم؟! خیر بلکه این آفریدگان هم اکنون نیز در حال تبدیل به آفرینشی نوین می باشند.» ( ق/۱۵ )
«پروردگار تو از خلق بی نیاز و بر همه مهربان است. اما اگر بخواهد شما را از روی زمین می برد و همه را فانی کند و آنگاه پس از شما هر که را خواهد جانشین شما سازد چنان که شما را از نسل گروهی دیگر پدید آورد.» ( انعام/۱۳۳ )
می بینین ؟ حتی در قرآن این به روشنی ذکر شده که حضرت آدم نخستین بشر نبود و قبل از او گروههای دیگری وجود داشتند و دگرگونی هایی یافتند .حالا این یعنی چی که ما از خاک آفریده شدیم ؟ جوابی بسیار بسیار ساده داره .یعنی عناصر بدن ما با عناصر موجود در زمین و خاک یکیه و هر دو یک خواستگاه داریم . اصطلاح مادر زمین و مام وطن از همین دیدگاه نشات گرفته .
این از آیات قرآن برای مومنین و مومنات ! کمی هم اهل علم هستین؟
سنگواره شناسان تونسته اند سنگواره انسانهایی رو با قدمت حتی 4میلیون سال قبل پیدا کنند که تا با توجه به عمر موجودات زنده بر روى کره زمین که چهار میلیارد سال و اولین مهره داران که به ۵۰۰ میلیون سال پیش تعلق داشته اند، عمر انسان رقم قابل توجهى به نظر نمى رسه و میتونین آیه «خداوند کسی است که آفرینش هرچیز را نکو کرد و سپس آفرینش انسان را از گل آغاز نمود.» رو تفسیرمناسبی کنید . نوع انسان بعد از بسیاری از موجودات خلق شده و این چیزی هست که علم هم تاییدش کرده .
تازه مراد من از انسان فقط موجودی با شکل و شمایل انسان نیست بلکه منظور موجودیست ابزارساز و با فرهنگ مشخص که اگر مورد اول را بخواهیم در نظر بگیریم که شاید قدمت انسان به بیش از این هم برسد . ولی مقصود من انسانی است که از فرهنگ و شعوری برخوردار است زیرا قدیمى ترین آثار فرهنگى پیدا شده به همین زمان مزبور تعلق دارد.
در حدود دو میلیون سال قبل اسکلت هایى از انسان به دست آمده که علاوه بر دارا بودن ویژگى هاى بسیار نزدیک به انسان امروزى ، حتی قادر به تولید وسایل بوده در حالی که در نمونه هایی مربوط به سالیان گذشته مثلا 3میلیون سال قبل فقط می تونستند از ابزار های آماده استفاده کنند و قادر به ساخت اونها نبودند و قبل از اون هم شواهدی دال بر استفاده از ابزار وجود نداشته .
در حال حاضر دو نقطه از جهان یعنى شرق آفریقا و منطقه قفقاز قدیمى ترین اسکلت هایى از انسان ابزار ساز 2میلیون سال قبل دیده شده . این انسان ها معیشت شان مبتنى بر شکار و گردآورى بوده است و عمده ابزارهایى که مى ساختند در این زمینه مورد استفاده قرار می گرفت.
همین جور که تاریخ جلوتر اومده مثلا در حدود ۳۰۰ هزار سال پیش ،حضور انسان با مشخصات کمى متفاوت تر و پیچیدگی فرهنگی بیشتر در آسیا و آفریقا تایید شده است. این انسان که انسان اندیشمند نامیده مى شود به دو دسته نئاندرتال و امروزی تقسیم شده که اولی در سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا تا چهل هزار سال پیش هم حضور داشت و دومی که قدیمى ترین نمونه آن در فلسطین با قدمت نزدیک به 100هزار سال یافت شده است و کماکان تا به امروز بر روى کره زمین زندگى مى کند و از حدود ۳۵ هزار سال پیش به این طرف در تمام قاره ها وجود دارد که به دوره عصر حجر جدید معروف است. مهمترین شاخص آن پیدایش هنر در جامعه انسانى است مثل نقاشی بر روی دیواره غارها .
از ۱۵ هزار سال پیش هم جامعه انسانى وارد مرحله دیگرى از تحولات فرهنگى عمیق مى شود. انسان ها در این مقطع و در خاورمیانه موفق مى شوند با اهلى کردن اولین حیوانات و همچنین روى آوردن به کشاورزى ساختار اقتصادى خود را تغییر داده و وارد ساختار جدیدى که به آن اقتصاد تولیدى مى گوییم شوند که تحول به قدرى با اهمیت است که دانشمندان آن را یک انقلاب نوسنگى مى نامند.
و به نظر منطقی میاد که بابا آدم معروف ما از همین دوره آخر است که وارد عرصه شده چرا که به نظر بسیار طبیعی میاد که وقتی نوع انسان بعد از این سفر طولانی چند میلیون ساله به این حد از تکامل مادی رسیده که تونسته نیازهای اولیه اش را رفع کرده و بر طبق هرم نیازهای مازلو ، وارد مراحل خودشناسی و خداشناسی بشود و یواش یواش نیاز به راهنما و هدایتگر هم برایش ایجاد شده و در این مرحله بوده که خدا از بین آنها حضرت آدم را به پیامبری برگزیده است و ....
و در همه این دوره ها انسانها از لحاظ فیزیکی نسبت به دوره های قبلیشون تفاوتهایی کرده اند و اکنون هم رسیده اند به این شکل و قیافه ای که الان هستند و بسیار عادیست که دوره های بعدی نیز شکل و شمایل بشر اینی نمونه که الآن هست .
خب ... این ماحصل نوشته های شما بود و بررسی های خودم . در حال حاضر علم و عقل این ها رو میگه و البته می دونم که حرف من حرف نهایی نیست و می تونه چیزهای بیشتر و بهتری بهش اضافه بشه ولی من با توجه به وقت و حوصله ای که جماعت وبلاگ خوان دارند خلاصه و جمع و جورش کردم که خوندنی تر بشه. دوست دارم نظرات سازنده تری رو با توجه به این نوشته ها بخونم و بقیه هم استفاده کنند .
....
کامنت برگزیده
نیلوفر گفته: من کلش رو خوندم . فوق العاده بودم . کاملا" باهات موافق هستم . آخه من از اون دسته بودم که بینابین قبول داشتم . کاملا" یقین پیدا کردم و صحه بر اونم همین مصداق های آیات قرآنی بود . ولی نمی دونم چی شده که خیلی وقته دیگه هر چیزی رو بیشتر از طریق علمیش قبول دارم . به دلیل رشته ام و مطالعاتی که توی دوره های مختلف زندگی آدمها داشتم بیشتر برام مسجل شد . ازت بابت این مقاله ممنونم . راستی می تونی با یه خورده تفسیر و کامل کردنش و با ارجاع رفرنس چاپش کنی . دست به قلمت هم خوبه. مرسی