چند روز گذشته با دوست عزیز، سهیل پرچنان، بودیم و خوش گذشت . دهمین سالگرد پرچنانش رو با کیک و شمع و فوت و اینا گرفت . یادم افتاد که منم 9سال از زمانی که دست به وبلاگ شدم گذشته و توی این مدت اتفاقات مختلفی برای این نوشته های من پیش اومده. از ابتدا که گاهی کپی پیست می کردم توی وبلاگ و تا زمانی که فقط نوشته های خودم رو می ذاشتم. مطالب اقتصادی محیط زیستی ام خوب تر شدند . یه مدت سیاست رو می گشتم . به مردم و جامعه توجه ویژه داشتم . به ادبیات داستانی ورود پیدا کردم .یه زمانی خیلی شور و هیجان داشت وبلاگ نویسی و به تدریج کم و کم تر شد و مخاطبین به جانشینهای چابکتر اون مثل تلگرام و اینستا و امثالهم رو آوردند .
اما حالا می بینم که وبلاگهایی که حرفی جدا از روزمرگی هایی مثل اومدم دیدم رفتم! دارند می تونن هنوز باقی بمونن . اول این که توی سرچ گوگلی مطالبشون پیدا میشه دوم این که دسته بندی دارند و میشه به آرشیوشون هم موضوعی هم زمانی مراجعه کرد . محمدرضا شعبانعلی که توی این عرصه آدم مورد وثوق منه اصلا محیطهای غیر از سایت و وبلاگش رو رها کرده و تمرکزش روی اونهاست .
حالا من هم تصمیم گرفتم که توی این سال نویی ، باز وبلاگ رو رونقی بدم و بیس اصلی ام این جا باشه . اما برای تلگرام کانالی در نظر گرفتم که اگه کسی مایل بود از اون طریق مطالب رو دنبال کنه . در اینستا هم هستم . این سه جاییست که در دنیای مجازی حضور خواهم داشت .
این هم لینک کانال کافه رگبار در تلگرامه
چند سالی هست که فیلمهای تلخ و ناامیدکننده خوبی ساخته میشه که سردمدارش اصغرجان فرهادیه .سال قبل هم ابدویک روز عالی بود . دیگه لانتوری هم خوب بود و داریم از این سبک فیلمها .سینمایی اجتماعی که افراد توی مشکلات ظاهرا ساده اطرافشون دست و پا می زنند و تا آخر هم به جایی نمی رسند و مجموعا فیلمهای تلخی هستند و به قولی یه من می ری و صد من بر میگردی!
فیلم لاک قرمز از این دست فیلمهاست . فیلمی با بازیهای درخشان و شخصیت پردازی های عالی و داستانی جوندار و فوق العاده غم انگیز .
اما سوال من این جاست که چرا ما باید این طوری باشیم؟ تا کی باید فقط افسردگی رو رواج بدیم؟ چرا هیچ راهی نیست؟ چرا هیچ امیدی نیست؟ این کاری که توی سینمای آمریکا دقیقا برعکس رخ میده؟ چند وقت پیش فیلمی دیدیم به اسم جویی ، که داستان زنی بود که تا بخوای بدبیاری توی زندگیش آورده بود از شوهر بیکاره اش و پدر دائم الخمرش بگیر تا بچه هاش و مشکلات عدیده مالی اما این زن تلاش کرد و کرد و کرد تا این که تونست خودش رو از اون منجلاب نجات بده و یه زن موفقی بشه . چرا سینمای ما ، ادبیات ما به این موارد نمی پردازه ؟ این سوال مهمیه
جالبه که آمریکا و استرالیا و کانادا تقریبا هیچ سابقه کهن و تاریخی ای مثل ماها و بقیه کشورهای دنیا ندارند اما همچین کشورشون رو امن و آباد کرده اند که کلی آدم دوست دارن برن و اون جا زندگی کنن و خوبترش این که اینا دست به انتخاب می زنن و بهترین ها رو دستچین می کنن. اینا امروزه در صدر کشورهایی اندکه هم نوابغ بقیه دنیا با هوش و استعدادشون بهشون می فرارند و هم میلیونرهای بقیه دنیا با پول و استعدادشون . دیگه اینا چی می خوان از خدا؟! هر چی که برای رشد یه کشور لازمه خودش میاد، نبوغ و ثروت، جفتش با هم. البته ما هم ید طولایی داریم ها . رتبه 1 فرار مغزها مال خودمونه ( از آمار فرار پول ها خبری هنوز به دستم نرسیده !!)
پ .ن: پارسال 11هزار میلیونر رفتن استرالیا ، 10هزار آمریکا و 8هزار نفر هم به کانادا مهاجرت کرده اند .
چیزی که من بالشخصه تو اصغرفرهادی جان می بینم هوش سرشارشه به همراه پشتکاری مثال زدنی . وقتی اسم فروشنده اومده بین نامزدهای اسکار بعید می دونستم برنده شه این دفعه چون فروشنده خیلی عالی نبود ، حداقل در حد فیلمهای قبلیاش نبود گرچه باز هم خیلی خوب بود . اما وقتی اعلام کرد به خاطر کارهای ترامپ نمی ره و جو ضد ترامپ اسکار رو می دیدم متوجه شدم که احتمالش خیلی زیاد شد که اسکار بخواد تو دهنی ای به ترامپ بزنه و چی بهتز از غیبت یه برنده اسکار به خاطر قانون منع ورودش ؟!
البته کماکان اصغرجان از نظر من توی اوج سینمای ایران جا داره اما دوراندیشی و ذکاوتش رو هم دوست داشتم .
الاهه سرور به همراه آرش جوانمرد که دیشب از استیج حذف شدند
بالاخره الاهه هم دیشب حذف شد و حرف و حدیثهای پشت سرش به اتمام می رسه به زودی .
موقعی که الاهه توی استیج اومد و شروع به خوندن کرد به خاطر چهره و صدای زیبا و خاص و نوع برخورد خوب و دوست داشتنی اش طرفدارهای زیادی بین بیننده های این شو ،پیدا کرد اما همه چیز از وقتی به هم ریخت که قبل از یکی از اجراهای زنده اش درباره زندگی اش گفت . این که توی ایران دنیا اومده بودو بزرگ شده بود اما خیلی اوقات به خاطر افغانی الاصل بودنش مورد توهین و تحقیر بقیه مردم قراره می گرفته و حتی از خاطره ای گفت که با این که سر کلاس نمره خوبی گرفته بود اما معلمش این رو مستمسک قرار داده بود که بقیه هم شاگردی ها رو بکوبه که این افغانی نمره گرفته شماها نه و حتی از این اسم برد که بعد از 16 سالگی چند وقتی به افغانستان رفته بود، اون جا هم اون رو یه افغانی نمی دونستن و بیگانه قلمدادش می کردن و یه جورایی بین دو فرهنگ ایران و افغانستان معلق بود و نه این طرف قبولش داشتن به ایرانی بودن و نه اون طرف به افغانی بودن و در مجموع از سختیهای این راه گفت .