کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

مسعود و الناز ، تضاد دیالکتیک

  

 

 

 الناز شاکردوست در رسوایی برای چندمین بار تو این چندسال اخیر نقش یک دختر لات رو بازی کرده ،شریفی نیا هم برای چندمین بار نقش یک ظاهر الصلاح آب زیر کاه رو . نوع بازی عبدی اما جدیده یعنی تا حالا نقش آخوند بازی نکرده بود که این دفعه کرد ولی بازی اکبر هم چندان به دلم نچسبید . یه جوری شل و ول صحبت کردن که بناست انگار نشون دهنده عرفان اون روحانی باشه اما نمیشه .  

 

فیلم پر پر پره از شعار دادن های وقت و بی وقت . حرکتهای بی جهت زیاد و نچسب .یه فیلم فارسی واقعی . ده نمکی 4تا فیلم ساخته تا حالا . اولیش بد نبود واقعا و چیز نویی بود . دومی تکرار اولی بود تو یه مکان دیگه ولی ضعیف تر . سومین اخراجی ها یه افتضاح بود . اما رسوایی رو که پریشب دیدم چیزیه بالاتر از اخراجی های 2 و پایین تر از اخراجی های 1 .  

 

اما به نظر من هر چقدر ده نمکی بلد نیست خوب فیلم بسازه اما آدم باهوشیه و میدونه با چه چیزهای تماشاجی رو بکشه روی صندلیهای سینما . اون المانهای فیلم فارسی رو می شناسه و می دونه که تماشاچی عام هنوز اونها رو دوست داره . شخصیت جاهل کلاه مخملی ، شخصیت دختر معصوم و آفتاب مهتاب ندیده ، شخصیت بازاری جا نماز آب کش و تو این آخری شخصیت فاحشه . 

 

این دفعه دو تا آس رو کرد .جذب الناز شاکر دوست که تو زندگی واقعی مشهوره به مندبالا بودن و بالاشهری بودن با اون تصاویر مکش مرگ مای تبلیغاتی ای که با روسری قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز و رژ لب قرمزش برای این فیلم داشت و تضاد ظاهرش با ده نمکی انصار حزب اللهی سابق ته ریش دار پیرهن روی شلوار انداز و دیگه به بازی گرفتن یک کمدین معروف برای اجرای نقش یک آخوند و وارد شدن به این حیطه که تا به حال برای کارگردانی قابل دسترس نبوده .  

 

این دو تا آیتم رو داشته باش اصلا دیگه مهم نیست که تو فیلمت چی و چجوری داری بیان می کنی . اصلا منطق داستان اهمیت چندانی دیگه نداره . موارد مثالی زیاده من فقط به یکی از شاخ ترین هاش اشاره کنم . اواخر فیلم اون بازاری ظاهر الصلاح بدباطن که افسانه بهش گوشه چشمی نشون نداده برای انتقام حاج یوسف روحانی رو بی آبرو کرده و کاری کرده که هیچ کس پشت سرش به نماز نایستد ،عده ای از بازاری ها رو تحریک می کنه که به سمت خونه افسانه بدنام هجوم ببرن و مث رمی جمرات اون جا رو سنگسار کنن . جماعت هم میکنن و وقتی یکی از سنگها سر افسانه رو می شکنه ، افسانه خانوم تو بالکن میاد و بهشون می گه تو اونها تنها مرد واقعی همون حاج یوسف روحانی محل است که همه به اون تهمت زدند و بی اعتنایی کردند و بلافاصله در پاسخ دیالوگ های کوبنده ی افسانه همه متنبه شده و در سکانس بعدی پشت سر حاج یوسف غیب دان و وارسته وسط بازار جماعتی عظیم به نماز می ایستند. 

 

به هر حال و به هر صورت ،با این که مردم زیادی این نوع سینمای ده نمکی رو دوست دارند و حاضرند بابتش پول هم خرج کنن . شاهدش هم فروش مثلا بالای 6میلیارد تومنی برای رسوایی ایه در حالی که میانگین فروش فیلمها در ایران چیزی بین 400تا 500میلیونه ، باز هم من این نوع سینمای ده نمکی رو دوست ندارم .

 

 

سریال دنباله دار عوض کردن اسامی خیابان ها

 

 

چند روز قبل باید اداره ای می رفتم و آدرس داده بودند که خیابون آذربایجان ، حیابون پیروز . چندین و چند بار این خیابون آذربایجان رو بالا پایین کردیم و اگه شما پیروز رو دیدی من هم دیدم و پیداش نکردم که نکردم . آخر سر از ماشین پیاده شدم و پرسون پرسون از کسبه و رهگذرها و دست فروشا پرسیدم که اونام هی آدرس می دادن که برو جلو ،دو چهار راه ، اون طرف تر و مام هی دو تا چار راه رو می رفیتم بالا و پایین و چیزی به اسم خیابون پیروز نمی دیدم که نمی دیدم تا این که پس از تلاشهای بسیار  کاشف به عمل اومد که بله آقای شهرداری اسمش رو جدیدا عوض کرده و گذاشتند شهید سلیمانیه! و این همون خیابونی بود که از جلوش 6بار رد شده بودم. آخه یعنی چی این کار ؟ پیروز چه بدی داشت که یک هو عوضش کردین؟ هیچ کدوم از اهل محل و کسبه هم اسم جدید رو بلد نبودند . 

 

می دونین ، انقلاب که شد یه موجی راه افتاد که اسمای طاغوتی عوض بشه و هیچ چیزی از دوره شاه به یادگار نمونه که مردم رو یاد اون موقع بندازه .برای همین خیابون پهلوی شد ولی عصر ، شاهرضا شد انقلاب ، سپه شد امام خمینی ، میدون توپخونه شد میدون امام خمینی ، نیاوران شد باهنر ،تخت جمشید شد طالقانی ، فوزیه شد امام حسین ، فرح شد سهروردی ، میدون ولیعهد شد میدون ولیعصر ، تخت طاووس شد مطهری ، عباس آباد شد بهشتی ، جردن شد آفریقا ، آیزنهاور شد آزادی ، میدون شهیاد شد میدون آزادی ، میدون ژاله شد میدون شهدا ، . . . . و این فهرست حسابی پر پیمونه ماشاالله . 

 

جنگ هم که شد یه عالمه ملت شهید شدند و باید ازشون جوری تقدیر می کردند برای همین اسم شهدای عالیمقام روی بزرگراه ها و میدونهای اصلی و اسم شهدای گمنام روی کوچه های فرعی گذاشته شد . اسامی بزرگراه های همت ، زین الدین ، باکری ، دوران ، باقری ، آبشناسان ، بابایی ، . . . یادگار اون دورانه . 

 

خب عیبی نداره و خوبم هست . باید یاد و خاطره کسایی که برای من و شما از جونشون گذشتن باقی بمونه و این هم یه روشیه . اما از جنگ و انقلاب 25سال گذشته و نمی دونم چجوریه که هنوز هم که هنوزه شهرداری ها دارن اسم معابر رو با اسم شهدا عوض می کنن؟ هویت کوچه ها و محلات رو ازشون می گیرن و اسمایی بهشون می دن که هیچ هویت و سابقه ای برای اهل اون محل ندارن . جالبه اسامی ای که الآن بهش گیر دادن و عوض میکنن هیچ اشکال شرعی و عرفی هم نداره مثل همون خیابون پیروز . چه ایرادی داشت آخه ؟  

 

سال قبل یه روز عصر بر می گشتیم خونه ، دیدیم که شهرداری زحمت کشیده اسم کوچه ما رو عوض کرده از گلستان 6 تبدیل کرده به شهید غیاث الدینی. من از چند نفر از اهل محل و کوچه پرسیدم که این شهید کیه و کی شهید شده و هیچ کس هم خبری نداشت! چند بار هم تا به حال مردم روی آن رنگ پاشیده اند که فایده نداشته و شهرداری 3 سوت اومده دوباره یه تابلوی دیگه نصب کرده تا آخر سر مردم روی دیوار جانبی کوچه با اسپری همون گلستان 6 رو نوشتند تا کسی سرگردون نشه . 

 

و جالبه که این تغییر نام معابر یکی از دلایلی بود که نذاشت نجفی وزیر آموزش پرورش بشه ( هرچند که خوشحالم شیخ حسن سریع تو یه پست مهم دیگه یعنی رئیس سازمان میراث فرهنگی ازش استفاده کرد )  . اون موقعی که نجفی در شورای شهر بود با تغییر نام میدانی به اسم حق شناس به 9دی مخالفت کرده بود ! 

 

آقایون والا به خدا با این کار شما اون شهدا اجر و قرب پیدا نمی کنن . هدف واقعیتون رو از این زیر و رو کردن اسامی بیان کنین مام تکلیفمون رو بدونیم .

 

 

بقچه خالی ایندیا استوکر

 

 

 

گاهی اوقات بقچه ای را می بینی که چندین و چند گره سفت و محکم خورده . خب بشر هم ذاتا کنجکاوه و هی با ناخن و دندون می افتیم به جون گره ها و هر کدوم که باز می شه ذوق می کنیم که داریم به اصلا داستان نزدیک میشم . ولی وقتی بالاخره بعد از این همه تلاش به آخرش می رسیم می بینیم ای دل غافل بقچه خالی بوده و گره ها رو بی خودی و سر کاری زده اند . 

 

داستان این فیم استوکر هم همین جوریه .  

 

فیلم میاد هی گره تو گره می زنه و من بیننده منتظرم ببینم که خوب بعد چی می شه و چی پس پرده است و اصلا چرا ولی گره که باز می شه می بینیم که یه چیز بی خود منتظره و دلیل مثلا این بند و بساط الکی بوده . فیلم که شروع میشه به نظرمون می رسه با یه درام معمایی و پرتعلیق خانوادگی روبروییم . شحصیت اول فیلم یه دختر بهت زده 18ساله است که پدرش تو تصادف رانندگی مرده و اون و مادرش به تنهایی تو خونه بزرگی زندگی می کنن و موقع مراسم تدفین عمویی که تا به حال ندیدتش میاد تو مراسم شرکت می کنه و تو خونه اینا می مونه و . .  

 

کارگردان روشش اینه که همه‌ی حدس­‌های ما رو کنار بزنه و به ما بفهمونه که دیدی اونی که فکر می کردی نشد!؟ اما به جای اون چیزی هم تو چنته نداره که ارائه بده . مثلاً مخاطب گمان می‌­کنه این عموهه، برادرش رو با هم‌دستی همسرش کشته اما خیلی زود رودست می­‌خوریم.  تصور می­‌کنیم عمو رازی بزرگ و ناگفته داره، اما از راز هم خبری نیست. منتظریم ایندیا پس از پی بردن به واقعیت، دست به کاری بزرگ بزنه. اما حتی کشف جنازه‌ی پیشخدمت قدیمی هم واکنشی از سوی او به دنبال ندارد. در نهایت پاسخ همه‌ی این رازها این است که این عمو جان از بچگی روانی بوده ! همین! آهان یه چیز دیگه هم کشف می کنیم و اون این که ایندیا خانوم هم ذاتا مشکل روانی داره ! 

 

جالبه که یک همچین فیلم بی محتوایی ، فقط به خاطر فضاسازی ها و گره در گره هاش ،امتیاز نسبتا خوب 7 از 10 رو از IMDB گرفته!

 

غلبه بلوغ

 

 

دقیقا از امروز فصل جدیدی از حیات این کشور شروع می شه . بعد از 8 سال ماجراجویی و هیاهوی بسیار برای هیچ و روی کار آوردن وزرایی بی تجربه و ناآگاه به مسئولیت خودشان و به دنبالشون معاونین و مدیران نالایق ، از امروز وزرایی بر سر کارند که حداقل حداقلش آدمایی هستند که کار بلدند .  

 

شما یه مقایسه ای کنین نعمت زاده ،وزیر صنایع این دولت رو با محرابیان ، وزیر صنایع دولت قبلی .  

 

نعمت زاده ، لیسانس و فوق لیسانسش رو از آمریکا گرفته و حداقل 17سال تو این مملکت ، مستقیما تو بالاترین سطوح صنعت و همچنین پتروشیمی مدیریت کرده و کوله باری از تخصص و تجربه داره و بالشخصه درباره اش از کسایی که باهاش کار کرده اند روایتهای خیلی مثبت و خوبی شنیدم رو مقایسه کنین با محرابیان وزیر قبلی که احمدی نژاد تو 30سالگی ، وزیر صنایعش کرده که تنها سابقه مفیدش ،این بوده که وقتی احمدی نژاد رو شهردار تهران کرده بودند ،این بابا رو گذاشته بود مدیر فروشگاه شهروند باشه !  

 

خب طبیعتا تصمیماتی که این دو تا می گیرند با هم یکی نیست و کفه به نفع وزیر فعلی سنگین تر خواهد بود .    

 

                                                   

 

این موضوع درباره 6وزیر اقتصادی دیگه هم صدق می کنه . وزیر راه  که آخوندی شد ، وزیر کار که ربیعی شد ،وزیر نفت که زنگنه شد ، وزیر کشاورزی که حجتی شد ،طیب‌نیا که وزیر اقتصاد شد و چیت‌چیان که وزیر نیرو شد همه شون آدمایی هستند با تجربه تر از وزرای صفر کیلومتر دولت قبل .   

 

همین باعث میشه من نوعی فعال اقتصادی بخش خصوصی به دید مثبت تری به آینده این مملکت بتونم نگاه کنم .

 

  

 پیوست : این نوشته راه هم بخوانید،اقتصادی که احمدی‌نژاد تحویل روحانی می‌دهد . به طور فشرده و موجز  توضیح می دهد و جمع بندی های خوبی انجام داده .

 

توران

 

 

قبل از این که این پست را بخوانید بدانید که به نسبت پستی طولانی است اما باید برای ادای دین هرچند ناقص خودم به استادی بزرگ که بیش از 60سال است که برای فرهنگ کودکان این وطن کوشیده است این مطلب را می آوردم . هرچندکه پاسخی است کم مایه در حد بضاعتم به توهینی که به وی و کارهای سترگش از جانب متعصبان تندرو طالبان صفت شد . اگر به حوزه فرهنگ کشور علاقمندید پیشنهاد می کنم وقتی بگذارید و این نوشته را بخوانید .   

 

6سالم بود و بین مادر و مادر بزرگم در اولین روز مدرسه حرکت می کردم . کلاس آمادگی می رفتم . وارد حیاط مدرسه شدیم . به نظرم خیلی بزرگ بود . سال 56 بود . اسم مدرسه ، فرهاد بود . رفتیم نشستیم سر کلاسها .مادرها عقب کلاس ایستادند . خانم معلم آمد . اسمش اخترخانم بود . مادرها کمی بعد رفتند . آرام آرام دلمان برای آنها تنگ شد ولی زنگ تفریح دیدیم بیرون نشسته اند . خوشحال شدیم . بازی کردیم و تعریف کردیم به ما چه ها داده اند . دوباره رفتیم سر کلاس . بازی کردیم و نقاشی کشیدیم . مادرها بیرون مدرسه منتظر ما بودند . یکی دوروزه ننرترین بچه ها با مدرسه فرهاد و اخترخانم اخت شدند.  

 

آمادگی خیلی خوش گذشت . هر هفته یک موضوع به طور کاملا دموکراتیک و با رای گیری در کلاس انتخاب می شد . یک بار هم من پرندگان را پیشنهاد دادم . هر موضوعی که آن هفته انتخاب می شد تا یک هفته رویش کار می کردیم . یک بار پوشاک بود انواع پوشاک ، الیافهای مختلف از لباس اسکیموها تا قبایل آفریقایی . یک بار اسباب بازی بود که آن هفته کلاس پر بود از اسباب بازی . یه پرونده برای هر کدوممان درست کردند با کلی کاردستی که هنوزهم مادر نگاهشان داشته . ازما پرسیدند دوست داریم چه کاره شویم . دستمان را روی کاغذ گذاشتیم و دورش خط کشیدیم و دست را رنگ کردیم و اخترخانم بالای هر دست شغل آینده را نوشت . همه پسرها گفتند خلبان چندتایی هم دکتر . آن موقع ولیعهد هم خلبانی می کرد خلبانا مقبول بودند . دخترا یا پرستار شدند یا معلم .  

 

جشن چهارشنبه سوری در مدرسه برگزار شد . بالماسکه بود که هر کس خودش را قرار شد شکل چیزی بکند . دختر خوشگل کلاس هم قرارشد بشود بهار . من گربه شدم . بچه ها دمم را هی می کشیدند . من هم دمم را وسط چهارشنبه سوری کندم انداختم آن طرف . عمو نوروز آمد . دستهای هم را گرفتیم دور آتیش چرخیدیم .  

 

سال بعد کلاس اول بود . 57 . چند وقت مدرسه ها تعطیل شد . بعد دوباره باز شد . مدرسه در خیابان فرح بود که شد سهروردی . خانه ما دور بود ولی می بردند و میاوردند .با این که ما کلاس اول بودیم ولی ما هم زنگ کتابخانه داشتیم . بقیه کلاسها هم داشتند . می رفتیم کتابخانه . شاید بی اغراق بگم عادت پیوسته و خستگی ناپذیرم به کتاب از همان جا نشات گرفته . ما اصلا هیچ مشقی را در خانه انجام نمی دادیم . فارسی ، علوم و ریاضی ،در مدرسه و سر کلاس انجام می شدند.  

 

اسم مدیر این مدرسه عالی توران خانم بود . خانمی بود با عینک دور مشکی و موهای جوگندمی که همیشه بالای سرش جمع می کرد . جذبه داشت ولی همه دوستش داشتند . سال بعد نمی دانم چرا ولی  مدرسه را تعطیل کردند و مارا فرستادند مدرسه های دیگر . خاطره مدرسه هیچ از یادم نرفت که نرفت .  توران خانم مدرسه فرهاد از ذهنم نرفت بیرون .  

 

سالهای سال گذشت ، بیش از 30 سال . عیالوار شده بودم . روزی از تلویزیون زنی را دیدم که آب دهانم خشک شد . خودش بود . توران خانم . خانم توران میرهادی . از کتابهایش می گفت . مادر و 50 سال زندگی در ایران . ذوق زده فردا رفتم خریدم . خاطراتش بود . پدر برای تحصیل آلمان رفته بود بعد از جنگ جهانی اول . با یه دختر آلمانی ازدواج می کند به ایران بر می گردند . توران دنیا می آید سال1306 . پدر آدم گرفتاریست . مهندس و کلی پروژه . 80% تربیت بچه ها بر عهده مادر است . کتاب اصلا یه کتاب تربیتی است واقعا . کلی ازش استفاده کردم .   

 

               

  

سیستم آموزشی ایران را اصلا قبول ندارم . تکیه فراوانی می کنند روی محفوضات . مثلا این قدر  شیمی در دبیرستان حفظ میشود که حد نداره . ما  چهار سال دبیرستان یک بارنرفتیم بینم آزمایشگاه این اسید کلریدریک اصلا چی هست ؟ 1000صفحه شیمی می خونیم ولی هیچ کدامش یادم نیست الان . در آمریکا 150 صفحه شیمی خوانده میشه ولی 10برابر آزمایش انجام می دهند . کدام بیشتر در ذهن می ماند؟ خانم میرهادی می خواست این روش را در ایران پیاده کند ولی هنوزم که هنوز است آموزش پرورش قبولش ندارد .  

 

حقیقت این است که وقتی زندگی توران میرهادی را می خوانیم و بررسی می کنیم با یک مبارز واقعی مواجه می شویم .توران میرهادی استاد ادبیات کودکان، نویسنده و متخصص آموزش و پرورش بیش از 60سال در گسترش فرهنگ کودکی و ادبیات کودکان کوشیده . او ۲۵ سال مدرسه فرهاد را اداره کرده. همچنین او یکی از بنیان‌گذاران شورای کتاب کودک است و از سال5۸ تا کنون سرپرستی تدوین و تالیف فرهنگنامه کودکان و نوجوانان را نیز برعهده داشته است.  

 

او بعد از پایان دبیرستان در رشتهٔ علوم طبیعی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در همین دوره او نخست با جبار باغچه‌بان که طرح سوادآموزی بزرگسالان را پیش می‌برد، آشنا شد. حضور در کنار جبار باغچه‌بان به او اهمیت آموزش سواد پایه را یادآوری کرد. در کنار این کار او به عنوان دانشجوی آزاد به کلاس‌های درس محمدباقر هوشیار در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران می رفت که علوم تربیتی و اصول آموزش و پرورش درس می‌داد. تجربه‌هایی که او از این دو استاد به دست آورد سبب شد که تصمیم بگیرد در راهی دانش بیاموزد که علاقه‌اش را داشت.  

 

به این سبب از تحصیل در رشته علوم طبیعی انصراف داد و تصمیم گرفت برای آموزش در زمینهٔ علوم تربیتی و روان‌شناسی به اروپا برود. نخست قصد رفتن به سوئد را داشت، اما در نهایت در پاییز ۱۳۲۵ از پاریس سردرآورد. در این هنگام یک سال از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود و اروپا ویرانه‌ای بود که از داغ جنگ و گرسنگی می‌سوخت. ارادهٔ توران برای آموختن سبب شد که این دشواری‌ها مانعی در راه هدف او نشود. خود را با وضعیت ناگوار پس از جنگ در اروپا سازگار کرد.  

 

با جیره خوراک روزانه می‌ساخت و حتا در پروژه‌های بازسازی بخش‌های گوناگون اروپا که با همیاری دانشجویان اجرا می‌شد مشارکت می‌کرد. با این هدف یک بار به بوسنی هرزگوین|هرزگوین و یک بار هم به کوه‌های تاترا چکسلواکی رفت و در بازسازی راه‌آهن آن مناطق شرکت کرد. این سفرها و دیدن چهرهٔ اروپا پس از این جنگ ویرانگر چنان تاثیر عمیقی بر او گذاشت که از همان هنگام به نقش آموزش و پرورش در پاسداری از ارزش‌های انسانی یا ویران کردن آن پی برد. در این دوره او نخست رشتهٔ روانشناسی تربیتی را در دانشگاه سوربن به پایان رساند و پس از آن رشتهٔ آموزش پیش دبستان را در کالج سوونیه ادامه داد.  

 

شانس بزرگ او در این دوره این بود که توانست در کلاس‌های درس هنری والون و ژان پیاژه دو غول روان شناسی و شناخت‌شناسی کودک در سدهٔ بیستم بودند، حضور یابد. موضوع نظریه‌های رشد هنری والون و ژان پیاژه در این دوره حتا در اروپا تازه بود و میرهادی فرصتی نادر داشت که این دیدگاه‌ها را بیاموزد و در ایران به کار ببندد.  

 

او ۱۳۳۰ به ایران بازگشت و کودکستان فرهاد آغاز شد. پدر و مادرش پشتیبان‌های بزرگ او در این کار بودند. پدر محل کودکستان را که خانه‌ای خالی بود در اختیار او گذاشت و افزارهای آموزشی مانند نیمکت و غیره را برای او ساخت و مادر با گرفتن پروانهٔ کودکستان به یاری او شتافت. محل این کودکستان ابتدا در خیابان ژالهٔ تهران قرار داشت. طولی نکشید که روش کار میرهادی با استقبال والدین ایرانی روبرو شد و او توانست از سال ۱۳۳۶ دبستان فرهاد را در کنار کودکستان پایه بگذارد. از این دوره به بعد همسرش همکار و همراه همیشگی او در ادارهٔ کودکستان و دبستان شد. مدرسهٔ راهنمایی فرهاد نیز از سال ۱۳۵۰ کارش را آغاز کرد. از سال ۱۳۵۶ این مجتمع که بیش از ۱۲۰۰ دانش‌آموز داشت در ساختمانی بزرگ در خیابان سهروردی نزدیک سیدخندان به کار ادامه داد. در بیشتر سال‌های دههٔ ۴۰ و ۵۰ مدرسه فرهاد به واحد تجربی تعلیمات عمومی تبدیل شد و پیشرفته‌ترین دیدگاه‌های درون آموزش و پرورش ایران نخست در این مجتمع بررسی و تجربه و در صورت کسب اعتبار در نظام آموزش و پرورش جاری می‌شد. مدرسه فرهاد از همان آغاز به صورت مختلط اداره می‌شد. 

 

توران میرهادی سبب گرایشش به ادبیات کودکان را علاقه ای می داند که در کودکی و در خانواده پیدا کرد. دو کتاب به زبان آلمانی به نام فیدل استارماتس و مایا دختر گریزان از کندو داستان هایی هستند که برای یک عمر روی او تاثیر گذاشتند. داستان اول که سرگذشت پسرکی در جنگ جهانی اول است در او روحیه صلح طلبی و ضد جنک را پدید آورد و داستان دوم انگیزه های کار برای جامعه را در او کاشت. در کنار این ها خدمتکاران خانه برای او افسانه های و ترانه های عامیانه می گفتند که همواره منبعی سرشار از لذت و آگاهی را برای او می ساختند. میرهادی خود براین باور است که گروهی که به همراه او ادبیات کودکان را در ایران گسترش دادند، همگی در خانواده هایی رشد کردند که در آن ها کتاب هایی برای کودکان وجود داشت. 

 

پس از آن توران میرهادی ادبیات کودکان را هنگامی از جنبه علمی و اجتماعی شناخت که در فرانسه بود. در این کشور و در چارچوب نظام آموزشی به نقش بدون جانشین ادبیات و هنر کودکان در رشد اجتماعی و فرهنگی کودکان پی برد و پس از آن هنگامی که به ایران برگشت، این تجربه ها را در قالب گفت و گوهایی با دوست دوران نوجوانی خود لیلی ایمن در میان گذاشت.  

 

پس از آن از سال ۱۳۳۲ این دو در کنار آذر رهنما که مجله سپیده فردا را منتشر می کرد قرار گرفتند و نتیجه کارشان این بود که در سال ۱۳۳۵ نخستین نمایشگاه کتاب کودک را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزار کردند. این نمایشگاه از آن جهت اهمیت دارد که موضوع کمبود کتاب کودک و کتابخانه های ویژه کودکان را به جامعه فرهنگی آن روزگار یادآوری کرد. پس از این کار بود که جنبشی در گسترش ادبیات کودکان راه افتاد که تا زمان پایه گذاری شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۱ به طور غیر رسمی و پراکنده ادامه یافت. 

 

راه اندازی شورای کتاب کودک در ایران به معنای رسمیت یافتن نهاد ادبیات کودکان در ایران است. از هنگام پایه گذاری این نهاد تا اکنون که نیم سده از این رخداد می گذرد، توران میرهادی نقش برجسته ای را در هدایت و راهبری ادبیات کودکان ایران در عرصه ملی و بین المللی داشته است.   

 

 

این مقدمه طولانی برای این بود که بدانید سایت رجانیوز که تریبون جناحی است که همیشه طوری صحبت می کتند که گویا نماینده تمام ملتند و در انتخابات امسال معلوم شد با کلی ارفاق و تک ماده در اصل نماینده حداکثر 8% مردم ایرانند! مطلبی مغرضانه و عقده گشایانه درباره یادگار و ثمره تلاش توران میرهادی یعنی شورای کتاب کودک و همین طور بسیار بی انصافانه درباره خود ایشان منتشر کرده که قبلا هم در هفته نامه 9 دی خودشان به چاپ و انتشار رسانده بودند .

 

به طور مثال آنها برخی از گناهان خانم میرهادی را این گونه بر شمرده اند:

1- چرا توران میرهادی پس از پنجاه سال همچنان عضو هیئت مدیره شورای کتاب کودک است!؟

2- چرا او سال‌ها مدیریت مدرسه فرهاد را بر عهده داشت !؟

3- چرا فرهاد مدرسه ای مختلط بوده است !؟

۴- چرا در محتوای آموزشی این مدرسه شعر و رقص و شادی در نظر گرفته می‌شد!؟

۵- چرا جایی گفته ادبیات کودکان هیچ محدوده ای را نمی‌پذیرد، نه اعتقادات، نه مکان، نه زمان، باید فراتر از اعتقادات برود. باید به مرحله ای برسد که هیچ نوع اعتقادی نتواند او را محصور کند!؟

۶- چرا  او جای دیگری می‌گوید که با هم بودن دختر و پسر را تا یازده سال در مدرسه از نکات ضروری تعلیم و تربیت می‌داند!؟

۷- . . .

۸- . . .

 

 

یعنی شما تصور کنید که در این نوشته سراسر خشم و غضب علیه شورای کتاب کودک و اعضای آن همه محاسن آن ها را نادیده گرفته و فقط به این چند به زعم خود ایراد پرداخته اند . آن هم علیه شورایی غیر دولتی ،که 50 سال است در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان فعالیت می کند و اعضاء آن نیروهای داوطلب هستند. شورایی که در حال حاضر حدود 700 عضو رسمی و وابسته دارد و هزینه های خود را از راه حق عضویت، حمایت های مردمی، اجرای پروژه های فرهنگی و حق التالیف فرهنگنامه به دست می آورد (لینک وب سایت شورای کتاب کودک)  

 

بخوانید این نوشته مغرضانه و کوته بینانه رجانیوز را . به طور کامل بخوانید و خود قضاوت کنید .وقتی افق دید آدمی کوتاه باشد همین می شود که می خوانید. نوشته ای تخت این عنوان درخشان! : وقتی بهائیان و شرکا برای کودکان ایران نسخه می‌پیچند/ 50 سالگی شورایی که چند نفر بهائی، توده‌ای، شاهدوست، غربزده و ضد انقلاب تاسیس کردند!