کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

حرف راست بچه !!

 

ساختمونی که ما توش زندگی می کنیم( از 10سال قبل)  8 واحدیه و همه همسایه ها رو می شناسم . چند ماه قبل یکی از واحدها فروخت و رفت و چند وقت بعد خانواده ای دیگه شامل پدر و مادر و یه پسر 5ساله اومدن و ساکن شدند .


چیزی که برای من توی این چند ماهه عجیب بود این بود که چرا من هیچ کدوم از این ها رو نمی بینم در راهروها یا در پارکینگ یا توی حیاط . البته یکی دو بار بچه شون رو توی حیاط دیده بودم و اونم کوتاه  .اما از باران شنیده بودم که چند باری آقا و خانوم رو توی راه پله ها دیده و آقاکه خیلی چاق هم هست خیلی بداخلاقه و با کسی هم سلام علیک نمی کنه .


هفته قبل سعادتی شد که آقا رو بالاخره زیارت کنم . ماشین رو توی پارکینگ گذاشته بودم و با دانیال داشتم می رفتم از پله ها بالا ( آسانسور هم که می دونید نداریم ) که سینه یه سینه شدم با آقا که قد و بالا و هیکلش منو یاد رضا زاده می انداخت . آقا منو دیدولی به روی خودش نیاورد و سعی کرد از کنارم رد شه و بره که من بهش سلام کردم . گرچه معلوم بود که از نظر سن و سال از من کوچکتره ولی با خودم گفتم که حق همسایگی رو به جا بیارم و آشنا بشیم .


اما آقا بدون این که به من حتی نگاه کنه با اخم زیر لبی ظاهرا جوابی داد و از من و دانیال رد شد . کمی جا خوردم که این چه طرز برخورد بود که اتفاق دیگه ای افتاد که موضوه رو کلا عوض کرد . یهو دانیال با صدای بلند گفت این چقده چاقه!! و منو غافلگیر کرد .


آقا هنوز دو تا پله از ما دور نشده بود که دانیال این رو گفت . دیگه نگاه آقا نکردم که چه عکس العملی داشت اما دانیال باز هم گفت چقده چاقه و این دفعه خندید . سرم رو به سمتش آوردم که بده بابا نگو . که اونم بلندتر می خندید و می گفت چاق بود .....چاق بود . راستش خودمم خندم گرفته بود ولی خودم رو نگه داشتم که بروز ندم . این بچه هم هی این رو گفت گفت و همین جور که بالا می بردمش مجبور شدم بغلش کنم و زودتر از منطقه خطر دور شم .


وقتی رسیدیم خونه و در رو بستیم . ته دلم حس کردم انگار بدمم نیومده که دانیال به اون آقای بداخلاق بی نزاکت همچین چیزی رو گفته ها !!


بی سوادان مدرک دار

 


دکتر محمود سریع القلم امروز در سخنرانی ای در سازمان محیط زیست پرسید چرا ما آنقدر سعی و خطا در تصمیم گیری های مان وجود دارد؟! و خودش پاسخ داد زیرا بسیاری از مسوولین ما نخست مسوول می شوند و سپس به فکر ادامه تحصیل و کسب معرفت می شوند!

دکتر سریع القلم که فوق دکتری اش در رشته روابط بین‌الملل دانشگاه اوهایوست و دکتری و فوق لیسانسش ، در روابط بین‌الملل  ، از دانشگاه کالیفرینای جنوبی و لیسانسش در رشته علوم سیاسی از دانشگاه نرتریج و مجموعا آدمی است که وقتی حرفی می زند حرفش را باید شنید و تعمق کرد.


یکی از آفتهایی که در این مملکت وجود داشت و متاسفانه هنوز هم دارد همین است که مسوولین ما عمدتا بی سواد و بی تجربه اند و روی روابط شخصی و حضور در دایره خودی ها به پست و مقامی می رسند و بعد برای خالی نبودن عریضه به فکر می افتند که دانشگاهی بروند و مدرک هایی اعم از فوق لیسانس و دکترا هم قاب کنند بالای سرشان .


تازه می خواهم این گفته دکتر سریع القلم را کمی تصحیح کنم که مسوولینی که به فکر ادامه تحصیل و کسب معرفت می افتند در حد همین فکر در جا می زنند و عملا وقتی دانشگاه هم می روند معرفتی کسب نمی کنند و درسی نمی خوانند . با روابط شخصی باز وارد مقاطع بالاتر می شوند ، باز با تقلب نمره می گیرند ، باز با کپی کاری پروپوزال تصویب می کنند ، باز با پول خرج کردن پایان نامه دفاع می کنند و باز با همان روابط شخصی مثلا عنوان کارشناسی ارشد و دکترا می گیرند .


یعنی با خود می گویم ای کاش این مسوول محترم که با پارتی مسوول اموری شده لااقل بعدا علم هم پیدا می کرد که زهی خیال باطل .


این ها که می گویم نه از بابت این است که دستی از دور بر آتش دارم و یاوه می بافم و مخالف سیستمم و یا چیزهای دیگر . که خودم دارم با چشم خودم می بینم و لمس می کنم که هم در دوره لیسانس از این قبلی افراد همکلاسان بنده بودند و هم در این دوره فوق لیسانس که البته در این دوره تعداد این افراد به مراتب بیشتر است و غالب دانشجویان را این ها تشکیل می دهند .


دیروز با استاد مشاور پایان نامه ام نشسته بودیم و هم گپ کاری زدیم و هم از این وضع دانشگاه ها گفتیم . او هم معترف بود که کم نیستند دانشجوهایی که با درصدهای منفی! فوق لیسانس و دکترا قبول شده اند و الان مشغول تحصیل اند . و چه تحصیلی هم ! کاش حالا که آمده اند لااقل درس بخوانند و چیز یاد بگیرند که آن هم نیست . خود اساتید هم همین طور هستند . کم سواد ، بدون معلومات روز ، بی بهره از روش های تدریس ، ... در بین اینها کم نیست .

می گفت خود روسای دانشگاه ها هم به اساتیدی که بخواهند به دانشجوها فشار بیاورند که درسی بخوانند و علمی بیاندورند می گویند که نکنند . و نهایتا آخر هر ترم درس امتحانی تبدیل می شود به 20 یا 30 صفحه . یعنی درس هم بخوانند بیهوده و از سر بازکنی است .


بله دوستان ،دکتر سریع القلم عزیز دانشگاه های ما دکوری و ماکتی بیش نیستند .

 

وبلاگهای عمیق


چند روز قبل دوست خوبم سهیل پرچنان ، که جا داره از الان بهش 20آذر ( روز جهانی کوهستان )رو تبریک بگم چون یکی از ورزشکارا و کوهنوردای خوب این کشوره ، تذکر داد که وبلاگ کافه رگبار دیگه حال و هوای سابق رو نداره و خیلی افت کرده . راست میگه که از سال 87 که دارم این جا رو می نویسم و تقریبا 8 سالی می شه که این دور و برای خودم می پلکم ، نشده بود که وبلاگ نویسی این قدر در رده های بعدی قرار بگیره .


البته این فقط منحصر به من نیست که می بینم آفتی است که بر همه بلاگرهای حتی خیلی پر بازدید افتاده به طوری که بابک جوگیریات به اون پر شور و حالی و پر بازدیدی،  الان داره ماهی ، دو ماهی یه مطلب می نویسه و می ذاره روی نت!  بقیه هم همینن ، کرگدن ، صحرا ، پرسیسکی وراچ ، تیراژه ، سارا ، ویولت ، گیلاسی ، .... . عمده اینها رو آوردن به اینستاگرام ، تلگرام ، فیسبوک گرام ! و غیره گرام .


خب چه باید بکنم ؟ راستش قبلا هم این موضوع فکر منو مشغولیده بود. فکر کرده بودم که خب این جا جاییه که اونا نمی تونن مثل این باشن گرچه جذاب ترن ولی دقت که میکنم می بینم بلاگرهایی که حرفهای خوب و مهمی برای گفتن داشتن ،هنوز دارن به قوت و شدت این جا رو هم نگه می دارن مثل یک پزشک ، دیده بان کوهستان ، محمد درویش و محمدرضای شعبانعلی


شاید رازش همین باشه . اگه بخوای حرفای روزمره فقط بزنی وبلاگ دیگه پاسخگوت نیست اما اگه حرفای عمیق تر و موندنی تری داری وبلاگت رو پربار و پربار تر کن . اینه رازش انگار .

باید جدی تر و منضبط تر باشم . فعلا رخصت

 

ملت بیکار ما


صدف طاهریان رو که یادتون هست ماه پیش از ایران رفت و یه سری عکسای بی حجاب و مدلینگ توی اینستاگرامش می ذاره؟




نمی دونم ملت چقده بی کارن آخه ؟ هر بار که این بنده خدا یه عکس جدید از خودش اونجا می ذاره چند هزار نفر میان و شروع می کنن به فحش دادن بالا و پایین تنه ای و بالای 30سال به صدف و به بقیه .


ای بابا برین به کاراتون برسین دیگه . لا اله الا الله !



این 7 نفر


                                                  


چند وقت پیش ( 2 ماه قبل) عکسی به دستم رسید از متروی پاریس که بیشتر مسافرا داشتند کتاب می خوندند و بعد از اون سرچ کردم و عکسای بیشتری هم دیدم که در جاهای مختلف دنیا نشون میداد که مردم زیادی هستند که در مترو اون وقتی که در سفرند که می تونه یه ربع باشه یا یه ساعت رو چیز می خونن و بعد دوستی تعریف میکرد که توی متروی پاریس یه صدایی که خیلی به گوش میرسه ورق زدن کتاب و صدای کاغذه!


    
  

  
     
 


سالهای ساله که با مترو رفت و آمد می کنم و به جرات می تونم بگم که این صحنه اصلا دیده نمیشه بیشتر مردم یا دارن چرت می زنن یا به جایی خیره شدن و یا دارن با گوشی ، کلش یا چیزای دیگه بازی می کنن.  قبلا ها صبح ها دیده میشد گاهی بعضیا روزنامه خبرورزشی یا همشهری هم بخونن ولی چندسالیه که اونم دیده نمیشه دیگه . با خودم وعده کردم که دقت کنم تو رفت و آمد و اگه دیدم کسی داره کتاب می خونه ازش عکس بگیرم . فکر می کنین توی این 2 ماه چند نفر کتاب خون دیدم؟


.

.

.

فقط 7 نفر!! که ازشون عکس گرفتم ( می خواستم عکس ها رو این جا بذارم ولی بعد فکر کردم نکنه خلاف قانون باشه که عکس کسی رو بدون اجازه خودش منتشر کنی و منصرف شدم . بلد هم نبودم صورتشون رو شطرنجی کنم  که شناخته نشن !)


یعنی دو ماه تو مترو نگاه کردم و فقط 7 نفر مطالعه می کردند ! اوضاع مطالعه تو این کشور یه چیزی اون طرف تر از افتضاحه . اصلا لازم نمی دونیم چیزی بخونیم و چیزی بدونیم و یاد بگیریم و الحمدالله همه خودمون رو علامه دهر می دونیم و تیراژ کتابها تو مملکت 80میلیونی رسیده به زیر هزارتا !!


خب همینم میشه دیگه اوضاع کشور ، آدمای بی سواد می تونن کشورشون رو بسازن ؟