پس درگذشت نابهنگام عسل بدیعی و پس از شایعاتی که در محافل خانوادگی درمورد خودکشی و .... و اظهار فضل افراد درباره نوع مرگ آن مرحوم می شد می خواستم دست به قلم شده و مطلبی در ذم این صفت جاری و ساری امروزه مان بنویسم که دیدم کیوان کثیری مطلبی خوب و موجز نوشته که همان را انتشار می دهم . به امید آن که هر چیز که نداریم نداشته باشیم . لااقل جوانمرد باشیم .
«روزگاری در این سرزمین کسی که دارفانی را وداع میگفت، جدا از رنگ و نژاد و زبان و جنس و سن و مسلک و مرامش، قدری احترام داشت. میگفتند پشت سر مرده - حتی آنها که فسق و فجور اثبات شده و مشهود داشتهاند - نباید حرف زد چرا که دستش از دنیا کوتاه است.
میگفتند مرده نباید روی زمین بماند و یادم هست در گذشته نزدیک - و حتی همین حالا - اگر کسی فوت میکرد و تابوتش را در مسیر میبردند و دورِ تابوت خلوت بود، مردم کوچه و بازار بیآنکه بدانند شخصِ درگذشته کیست و بنشینند اعمالش را حساب و کتاب کنند، سراسیمه به همراهی پیکرش میشتافتند و زیر تابوتش را میگرفتند.
یا کمتر دیدهایم کسی سر مزار تازه گذشتهای بخندد و یا به صراحت از مرگش ابراز خوشحالی کند. حتی برخی همین حالا هم وقتی در قبرستان راه میروند سعی میکنند پا رو قبور نگذارند و از میان آنها عبور کنند که حرمت مرده نشکند؛ هرکس که میخواهد باشد.
هیچکس جز خداوند نمیتواند به ارزیابی و ارزشیابی عملکرد بندهاش بپردازد چرا که هیچکس اطلاعات کاملی از قلب و روح و ذهن و اعتقاد و عملکرد واقعی او که مرده، ندارد و هیچکس نظر خداوند را درباره هیچکس نمیداند!
از همین رو آنها که عاقلتر و منطقی ترند، سعی میکنند با یک «خدابیامرزدش» یا یک «روحش شاد» و یک فاتحه یا یک دقیقه سکوت به او که درگذشته حرمت بگذارند، به بازماندگانش تسلیت بگویند، همدردی کنند و بدون هیچ قضاوتی، بقیه ماجرا را به خداوند وابگذارند، فارغ از مذهب و مسلک. حتی اگر به خدا معتقد نیستند، لااقل مرده را به حال خود رها کنند و بگذرند.
اما نمیدانم چه بر سرِما آمده که با فوت یک انسان، به جرم سرشناس بودن و به بهانه آنکه نابهنگام درگذشته است، به خودمان اجازه میدهیم با انواع و اقسام احکام باربط و بیربط، او را و حتی مرگش را قضاوت کنیم بیآنکه کوچکترین اطلاعی از زندگی و خلوت آن آدم و جزییات ماجرای فوت او داشته باشیم. تازه به راحتی پیشگویی تخصصی هم میکنیم، تو گویی پزشکی هستیم که از ساعتها پیش از مرگ تا پس از آن هر لحظه همراه و هم نفس او بودهایم. این ماجرا چند سالی است کهگاه حتی با بیمارشدن یک ورزشکار و یا سینماگر هم دارد اتفاق میافتد.
چه کسی گفته ما موظفیم و اجازه داریم در دقایق اولیه انتشارِ خبرِ درگذشتِ کسی، به سرعت و پیش از اظهار نظر پزشک، دلیل و یا شیوه مرگ را – بر اساس شایعات - اعلام کنیم و چون بنده خدا جوان بوده، انواع و اقسام دلایل غیرعادی را ردیف کنیم، گمانه زنی کنیم، حدس بزنیم، قضاوت کنیم، قصه ببافیم و بدتر ازهمه، تمام اینها را در فضای عمومی رسمی یا غیر رسمی منتشر کنیم.
آیا به صِرف اینکه به یک فضای رسانهای دسترسی داریم، میتوانیم وارد هر حریمی بشویم؟ این حق را چه کسی به ما داده است؟ چه از اهالی رسانه باشیم و چه نه، یکهو رسالت اطلاعرسانیمان قلمبه میشود، یکپا پاپاراتزی میشویم، مسابقه آگاهی از رازها و افشای اخبار پشت پرده راه میاندازیم، خودمان معما درست میکنیم، خودمان هم حلش میکنیم، هرچه را هم نتوانیم در فضای رسمی رسانهای منتشر کنیم، با خیال راحت در فضای مجازی و شبکه اجتماعی مینویسیم و دلی از عزا در میآوریم. و اساساً یادمان هم میرود که چنین موقعیتی میتواند برای خود ما هم پیش بیاید.
اما حالا اگر برای او که درگذشته، حرمتی قائل نیستیم، چرا به خانوادهاش فکر نمیکنیم؟ آنها که به هر دلیل عزیزشان را از دست دادهاند و داغدارند و حالا باید انواع شایعات بیاساس را هم درباره او تحمل کنند؟ به فرزند نوجوان عسل بدیعی فکر کردهایم؟
این انسان همنوع – اصلاً هنرمند بودنش به کنار - چه آزاری به این زندگان رسانده که حالا اینها دارند به او و نامش و آبرویش آسیب میزنند؟ به جای آنکه تصمیم ارزشمند عسل بدیعی - اهدای اعضای بدن - را بستاییم و اینکه پس از مرگ به چندین نفر حیات بخشیده را قدر بگذاریم تا فرهنگ این کار ترویج شود، داریم به نام و اعتبارش و خانوادهاش زخم میزنیم. چرا؟ که چه بشود؟
در زمانهای که آدم زنده و حریم شخصیاش حرمت ندارد، هنرمند هم احترام ندارد، حریم شخصی هم معنا ندارد، اخلاق هم وضعیتش روشن است، کاش لااقل معرفتش را داشتیم که به درگذشتگان و حریم شخصیشان احترام بگذاریم. »
اول این که من برای پست قبلی ام کامنتهای خیلی پر باری گرفتم که خودم هم چیز یاد گرفتم به طوری که برای کامنت برگزیده اون پست به زحمت افتادم بنابر این 3 تا از اون ها رو انتخاب کردم . حتما مراجعه کنید و بخونیدشون . اون مطلب جای کار و نوشتن و بحث کردن خیلی داره که وقتی الان نیست می مونه برای بعد عید نوروز.
دوم این که آقا کسی می دونه این هول و تکونی که ملت افتادند و همش دارن بدو بدو می کنن که کارهاشون تا آخر سال تموم شه و افتادن به جون خونه زندگیشون و د بساب و بشور و بمال سرچیه؟ خدای نکرده قراره دنیا تموم شه ؟
بابا جون این قده هول نزنین و اوقات هم دیگه رو تلخ نکنین . به خدا سال 92 هم عین سال 91 هست. یه کمی آرومتر ، یه کمی ملایمتر ، قراره به استقبال بهار برین نه دوزخ که ببم جان !
و سوم این که مشتری رادیو آوا شدم که فقط و فقط موسیقی های خوب اعم از محلی ، سنتی ، پاپ ، فیلم پخش می کنه . بدون یه کلام اخبار و حرف اضافی . خیلی عالیه . تنها هر چند ساعت یه بار میگه رادیو آوا رو به دوستاتون معرفی کنین . بیا این هم معرفی . برین حالش رو ببرین دوستانم .
سوال مهم اینه که چرا در ایران ما ،این قدر دست زدن یه پیرزن به دست یه نفر دیگه پر هیاهو می شه؟ ما چقده مشکل جنسی و عقده های فروکوفته داریم که این جوری از کاه کوه می سازیم ؟
یه نگاهی تو سایتای خبری و روزنامه های این چند روز بندازین و ببینین بیشترین خبری که کار شده و پر بازدید کننده ترین اخبار چیه ؟ که چرا مادر چاوز و احمدی نژاد دستشون رو به همدیگه زدند؟!!!
به خدا باید روی سلامت جنسی این ملت خیلی خیلی کار بشه .
....
کامنت های برگزیده
شیرین گفته : من فکر میکنم این واکنش شدید مردم به واقع اعتراض به عدم ثبات واکنشها به امر "بیرونی کردن عواطف" است. من خودم آدم تماسیی هستم و لمس ملایم و لحظه ای آرنج یا بازوی مخاطب آشنایم در زمان گفتگو را ژستی برای ایجاد اطمینان و ارتباط بهتر میدانم. در مورد فرد مصیبت دیده گاهی کلمات ارزش خود را از دست میدهند و یک فشار دست و یک آغوش گرم بهترین تسلا برای فرد دردمند است.
خشم اینروزها بواقع اعتراضی است به سانسور مانیاک وار احساسات در رسانه های ایران. جایی که در هیچ فیلم و سریالی یک تماس و آغوش "انسانی" بین دو فرد از جنس مخالف نمی بینیم.
وقتی متولیان یک کشور انسانیت نهفته در یک تماس را به مدت 34 سال نفی می کنند چه انتظاری دارند که واکنشی انسانی به این تماس ایجاد شده بین رییس جمهور و یک مادر داعدار ببینند؟
چرا همین دعوت به آرامش وقتی جنجال برای نیکی کریمی و انتظامی پیش آمد، انجام نشد؟ مردم خسته اند. واقعا خسته اند از ریا و دورویی پاسبانان دین!
امروز صبح هم یکی دیگه از دوستام با زن و بچه هاش برای همیشه از ایران رفت . بد روزگاریه ، بد . چند تا دوست خوب دیگه برای من در این کشور مونده ؟ چند تا که تا چند وقت دیگه اون ها هم دست به مهاجرت می زنند و آخر سر علی می مونه و حوضش! چه تعدادی دیگه باید برن و دیگه هیچ وقت توی ایران و کنار ما نباشن ؟
توی این چند سال اخیر کلی رفیق و دوست و فامیل بودند که از این مملکت رفتند که رفتند و پشت سرشون رو نگاه هم نکردند . آدمهایی که قاطبه شون ، تحصیلکرده و کارآفرین بودن و بودنشون در این کشور گرهی رو باز می کرد .
ای داد بیداد از خروج همیشگی بهترین دوستان و آدمهای این وطن .
.....
کامنت برگزیده
مصی گفته : راهی نگذاشتن برای مردم آقای رگبار..وگرنه هیچ کس دوست نداره مملکت خودش رو بگذاره و بره. انشالله روزی برسه که همه با هم بتونیم ایران رو دوباره سرفراز بکنیم و پر از عدالت و آزادی و همه برگردیم ایران.
گاهی از فیس بوق و اس ام اس به شدت بدم میاد .
چون میشن آلت دست یه عده که روز به روز فاصله دوستی ها رو کم و کمتر کنن .
چون داریم یه جورایی بر می گردیم به صد و بیست سی سال پیش و قبل از اختراع تلفن که مردم فقط می تونستن با نامه و تلگراف یه چیزی رو به هم بگن و تمام .
بابا جان دستت نمیشکنه که اگه می خوای تبریکی ، تسلیتی ، چیزی به رفیقت بدی اون گوشی رو ورداری و دو کلام باهاش حرف هم بزنی . همیشه نمیشه که چارتا کلمه بنویسی که این عید بر شما مبارک ، یا بنویسی تولدتون مبارک و تمام وظیفه انجام شد !
.....
کامنت برگزیده
شیرین گفته : باید توجه کرد چه زمانی استفاده از کدام وسیله ارتباطی صحیحه، رگبار جان. ایراد از فیس بوک و اس ام اس نیست. بنظرم ایراد از کسانیست که حس تشخیص موقعیت ندارند!
من عاشق فیس بوک و ای میل یاهو و بلاگها هستم اما هنوز هم برای پدر و مادرم نامه روی کاغذ مینویسم و میفرستم چون میدونم کیفیت مورد علاقه اونها اینه. اگر کمی به موقعیتها و مخاطب توجه کنیم خیلی بهتره