چندوقت قبل فیلمی رو با بازی جک نیکلسون و مورگان فریمن دیدم به نام لیست پیش از مرگ ( The Bucket List) ، داستان فیلم درباره دو پیرمرده ( یکی خیلی پولدار و یکی معمولی ولی استاد دانشگاه) که اتفاقی توی اتاق یه بیمارستان بستری می شن و هر دو متوجه می شن که به علت بیماری سرطان وقت چندانی برای ادامه زندگی ندارن و تصمیم می گیرن تو این چند صباح عمر کارهایی رو که نکردن انجام بدن و برای این منظور لیستی تهیه می کنن و باتفاق راه میفتن .
اینا تو گشت و گذارشون به اهرام مصر می رسن و توی غروبی اون جا میشینن روبروی اهرام . این پولداره که جک نیکلسون بود یه جورایی گند دماغ و بداخلاق بود ولی اون استاده که فریمن بود نه ، شادکام و خانواده دوست بود . اون جا بر می گرده به اون مایه داره می گه که مصریان باستان عقیده داشتند که هنگام مرگ دو سوال از آنها پرسیده خواهد شد و پاسخ آنها مشخص می کند که می توانند پس از مرگ به سفر خود ادامه دهند یا خیر. سوال اول این بود،" آیا تو زندگیشون آدم شادی بودن ؟ و سوال دوم این که آیا باعث شادی دیگران هم شدند ؟
من از این فیلم این جمله رو خیلی دوست داشتم . راستش به نظر من خیلی کلام عمیقی بود . واقعا من نوعی ایرانی چقدر تو زندگیم شادم ؟ خیلی کم . و اگه به دلیلی استثنایی شاد باشم آدمای اطرافم رو هم شاد می کنم ؟ شما این طوری زندگی می کنین ؟
سهیل پرچنان آدمیه که چندتا کار می کنه که من خیلی دوست داشتم من هم بکنم و هیچ وقت نتونستم . اول این که مددکار اجتماعیه ، دوم این که کوهنورده و سوم این که دوچرخه سوار صحرایی حرفه ایه و جدا از همه اینها یه آدم باحال و کولیه ! و تقریبا همه این حال و هوا رو می تونین توی وبلاگش که اسمش هم هست پرچنان بخونین .
یادم نیست که آشنایی من با وبلاگش از کی و کجا شروع شد ولی خوشحالم که این اتفاق افتاد که جزء خواننده هاش باشم . سهیل از سال 86 تا حالا داره وبلاگش رو می نویسه یعنی 7سال پی در پی که این برای یه بلاگر امتیاز خوبی محسوب میشه . خودش اول وبلاگ خودش رو این جوری معرفی کرده :
نوشته های انتقادی سهیل به خود و جامعه (از فیلم بگیر تا فوتبالی که در بستر جامعه اتفاق می افتد) با نگاهی سراسر ملتمسانه به طبیعت وکوه . اینجانب یک مددکار اجتماعی هستم. و آخرش هم شعری از مولوی که در ره روح پست و بالاهاست کوه های بلند و دریاهاست .
نوشته های سهیل ، این جوری که من می خونمش ، معمولا 4بخش اند :
اولیش راجع به موسسه ایه که داره توش کار می کنه و متعلقه به بچه های بهزیستی و خب می تونین تصور کنین که توی همچین محیطی چقده سوژه ناب و دست اول میتونه به دست بیاد که سهیل بخشی از اونها رو می نویسه و ما رو می بره و می شونه کنار این بچه های وروجک .
دومیش راجع به سفرهاشه که عمدتا با دوچرخه انجام میشه و مثلا با چندتا آدم باحال مثل خودش از این جا رکاب می زنن می رن تا مشهد و اون طرفها . تو این سفرها کلی عکس از خودشون و بناهای جالب و آدمهای بین راه می گیره و می ذاره تو وبلاگش . عکسهایی که به نظر من همشون خاص و متفاوت اند چون جاهایی می ره که بقیه مسافرای عادی نمی رن.
سومیش راجع به کوهنوردیهاشه که فلان قله رفتند و ازمسیر کوهنوردیشون عکاسی می کنه و کلی عکس خوب از طبیعت دست نخورده برای ما می ذاره و تماشا می کنیم
و چهارمیش هم گاهی فیلم و سریالی رو می بینه و نقدش می کنه که مثلا این آخریا شهرموشهای2 بود و از زاویه دید خاصی که جالبه به فیلم نگاه میکنه و تحلیلش رو دوست دارم .
یکی از آخرین عکسهای سهیل در آخرین سفرش که در وبلاگش گذاشته (احتمالا سلفی گرفته!)
و از همه مهمتر این که همون طور که اول نوشتم خودش هم آدم باحالیه و از صحبت کردن باهاش به شما احساس خوبی دست می ده و اگه مثل من قسمتتون باشه که چند باری رودررو باهاش گپ بزنین حس خوبی خواهین داشت از این که یه عصر رو باهاش گذروندین .
ای داد بیداد خیلی
درصد ازدواج در کشور بالا بود الان این چینیهای نسناس زن مصنوعی چینی هم
تولیدکردند . باور ندارین ؟ خودتون هم اصل خبر رو بخونین و هم عکسای خانوم مصنوعیه
رو تماشا کنین .
صاحب شرکت تولید کننده این عروسک های انساننما گفت: هدف ما سازندگان انسان مصنوعی، کمک به جامعه بشری است بخصوص جوانان بعضی کشورها که در محدودیت به سر میبرند . به گفته صنعتگران چینی، زن مصنوعی جدید بر عروسکهای مشابه پیشین این امتیاز را دارد که "تا ۹۹% شبیه زن های معمولی است و در ساخت اعضای بدن این زن مصنوعی از ماده سیلیکون که قابلیت ارتجاعی استفاده شده است . مدیر شرکت چینی تولید کننده این محصول می گوید: «ساختار و جزئیات جسم این زن مصنوعی جدید از روی کامپیوتر طراحی شده، و بین آن و یک زن عادی به ویژه در تاریکی قابل تمایز نیست !!
والا من دیگه حرفی ندارم . اینم عکسای ایشون !
خب می دونین که یه چند وقتیه که زندگیم افتاده رو دور تند . کارهام (هم کار تجاری خودم ، هم امور دفتر بیمه باران ) ، هم ادامه تحصیل تو دانشگاه ، هم اداره کردن زندگی و رسیدگی به اهل و عیال ، هم حضور تو یکی دو تا ان جی اوی زیست محیطی و کودکانی و یه سری چیزای دیگه و . . . که شما فکر کن این وسط یه آدمی مثل من بیاد وبلاگ هم بنویسه و اونم هر روز و در ضمن وبلاگ دوستاش رو هم که هر دفعه به روز می کنن بخونه . خل نیستم یه کمی بنده ؟!
اوه شرمنده . البته این نوشته درباره میزان خل بودن یا نبودن من نبود و نمی دونم چی شد به این جا کشید ! می خواستم چیز دیگه ای رو خدمتتون بگم . می خواستم امروز وبلاگ خوب و حال خوب کنی رو خدمتتون معرفی کنم که اصلا موضوع عوض شد و با اجازتون اون رو فردا معرفی می کنم . اما همون طور که گفتم من تمام نوشته های دوستای وبلاگی رو از طریق فیدشون می خونم ولی خب این جوری ، تو این سر شلوغی کمتر دقیق می شم که کی مدتیه ننوشته . دیشب به شکلی استثنایی فرصتی یه ساعته گیر آوردم و به وبلاگای دوستا دونه دونه سر زدم و متوجه یه چیز غمناکی شدم .
سارا دیگه به کل نمی نویسه ، الی تصمیم گرفته که جای دیگه ای یواشکی بنویسه ، پرسیسکی وراچ هم کلا رفته ، تیراژه نوشتن رو تقریبا قطع کرده ، سیلوئت ماهی یه بار اگه بنویسه ، جواد دیگه نمی نویسه ، زویا دیگه نمی نویسه ، ارکیده کلا تعطیل کرده ، سعید هم همین طور ، و این فهرست همین جوری ادامه داره . یهویی لپ تاب رو بستم و رفتم تو فکر . انگار که به امید ملاقات با دوستای قدیم بری به یه مهمونی و ببینی که هیچکدوم دیگه ایران نیستند .
یعنی دوره وبلاگ نویسی گذشته و من تو باغ نیستم ؟ یا چیز دیگه ایه ؟
غمگین شده ام .