کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

توران

 

 

قبل از این که این پست را بخوانید بدانید که به نسبت پستی طولانی است اما باید برای ادای دین هرچند ناقص خودم به استادی بزرگ که بیش از 60سال است که برای فرهنگ کودکان این وطن کوشیده است این مطلب را می آوردم . هرچندکه پاسخی است کم مایه در حد بضاعتم به توهینی که به وی و کارهای سترگش از جانب متعصبان تندرو طالبان صفت شد . اگر به حوزه فرهنگ کشور علاقمندید پیشنهاد می کنم وقتی بگذارید و این نوشته را بخوانید .   

 

6سالم بود و بین مادر و مادر بزرگم در اولین روز مدرسه حرکت می کردم . کلاس آمادگی می رفتم . وارد حیاط مدرسه شدیم . به نظرم خیلی بزرگ بود . سال 56 بود . اسم مدرسه ، فرهاد بود . رفتیم نشستیم سر کلاسها .مادرها عقب کلاس ایستادند . خانم معلم آمد . اسمش اخترخانم بود . مادرها کمی بعد رفتند . آرام آرام دلمان برای آنها تنگ شد ولی زنگ تفریح دیدیم بیرون نشسته اند . خوشحال شدیم . بازی کردیم و تعریف کردیم به ما چه ها داده اند . دوباره رفتیم سر کلاس . بازی کردیم و نقاشی کشیدیم . مادرها بیرون مدرسه منتظر ما بودند . یکی دوروزه ننرترین بچه ها با مدرسه فرهاد و اخترخانم اخت شدند.  

 

آمادگی خیلی خوش گذشت . هر هفته یک موضوع به طور کاملا دموکراتیک و با رای گیری در کلاس انتخاب می شد . یک بار هم من پرندگان را پیشنهاد دادم . هر موضوعی که آن هفته انتخاب می شد تا یک هفته رویش کار می کردیم . یک بار پوشاک بود انواع پوشاک ، الیافهای مختلف از لباس اسکیموها تا قبایل آفریقایی . یک بار اسباب بازی بود که آن هفته کلاس پر بود از اسباب بازی . یه پرونده برای هر کدوممان درست کردند با کلی کاردستی که هنوزهم مادر نگاهشان داشته . ازما پرسیدند دوست داریم چه کاره شویم . دستمان را روی کاغذ گذاشتیم و دورش خط کشیدیم و دست را رنگ کردیم و اخترخانم بالای هر دست شغل آینده را نوشت . همه پسرها گفتند خلبان چندتایی هم دکتر . آن موقع ولیعهد هم خلبانی می کرد خلبانا مقبول بودند . دخترا یا پرستار شدند یا معلم .  

 

جشن چهارشنبه سوری در مدرسه برگزار شد . بالماسکه بود که هر کس خودش را قرار شد شکل چیزی بکند . دختر خوشگل کلاس هم قرارشد بشود بهار . من گربه شدم . بچه ها دمم را هی می کشیدند . من هم دمم را وسط چهارشنبه سوری کندم انداختم آن طرف . عمو نوروز آمد . دستهای هم را گرفتیم دور آتیش چرخیدیم .  

 

سال بعد کلاس اول بود . 57 . چند وقت مدرسه ها تعطیل شد . بعد دوباره باز شد . مدرسه در خیابان فرح بود که شد سهروردی . خانه ما دور بود ولی می بردند و میاوردند .با این که ما کلاس اول بودیم ولی ما هم زنگ کتابخانه داشتیم . بقیه کلاسها هم داشتند . می رفتیم کتابخانه . شاید بی اغراق بگم عادت پیوسته و خستگی ناپذیرم به کتاب از همان جا نشات گرفته . ما اصلا هیچ مشقی را در خانه انجام نمی دادیم . فارسی ، علوم و ریاضی ،در مدرسه و سر کلاس انجام می شدند.  

 

اسم مدیر این مدرسه عالی توران خانم بود . خانمی بود با عینک دور مشکی و موهای جوگندمی که همیشه بالای سرش جمع می کرد . جذبه داشت ولی همه دوستش داشتند . سال بعد نمی دانم چرا ولی  مدرسه را تعطیل کردند و مارا فرستادند مدرسه های دیگر . خاطره مدرسه هیچ از یادم نرفت که نرفت .  توران خانم مدرسه فرهاد از ذهنم نرفت بیرون .  

 

سالهای سال گذشت ، بیش از 30 سال . عیالوار شده بودم . روزی از تلویزیون زنی را دیدم که آب دهانم خشک شد . خودش بود . توران خانم . خانم توران میرهادی . از کتابهایش می گفت . مادر و 50 سال زندگی در ایران . ذوق زده فردا رفتم خریدم . خاطراتش بود . پدر برای تحصیل آلمان رفته بود بعد از جنگ جهانی اول . با یه دختر آلمانی ازدواج می کند به ایران بر می گردند . توران دنیا می آید سال1306 . پدر آدم گرفتاریست . مهندس و کلی پروژه . 80% تربیت بچه ها بر عهده مادر است . کتاب اصلا یه کتاب تربیتی است واقعا . کلی ازش استفاده کردم .   

 

               

  

سیستم آموزشی ایران را اصلا قبول ندارم . تکیه فراوانی می کنند روی محفوضات . مثلا این قدر  شیمی در دبیرستان حفظ میشود که حد نداره . ما  چهار سال دبیرستان یک بارنرفتیم بینم آزمایشگاه این اسید کلریدریک اصلا چی هست ؟ 1000صفحه شیمی می خونیم ولی هیچ کدامش یادم نیست الان . در آمریکا 150 صفحه شیمی خوانده میشه ولی 10برابر آزمایش انجام می دهند . کدام بیشتر در ذهن می ماند؟ خانم میرهادی می خواست این روش را در ایران پیاده کند ولی هنوزم که هنوز است آموزش پرورش قبولش ندارد .  

 

حقیقت این است که وقتی زندگی توران میرهادی را می خوانیم و بررسی می کنیم با یک مبارز واقعی مواجه می شویم .توران میرهادی استاد ادبیات کودکان، نویسنده و متخصص آموزش و پرورش بیش از 60سال در گسترش فرهنگ کودکی و ادبیات کودکان کوشیده . او ۲۵ سال مدرسه فرهاد را اداره کرده. همچنین او یکی از بنیان‌گذاران شورای کتاب کودک است و از سال5۸ تا کنون سرپرستی تدوین و تالیف فرهنگنامه کودکان و نوجوانان را نیز برعهده داشته است.  

 

او بعد از پایان دبیرستان در رشتهٔ علوم طبیعی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در همین دوره او نخست با جبار باغچه‌بان که طرح سوادآموزی بزرگسالان را پیش می‌برد، آشنا شد. حضور در کنار جبار باغچه‌بان به او اهمیت آموزش سواد پایه را یادآوری کرد. در کنار این کار او به عنوان دانشجوی آزاد به کلاس‌های درس محمدباقر هوشیار در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران می رفت که علوم تربیتی و اصول آموزش و پرورش درس می‌داد. تجربه‌هایی که او از این دو استاد به دست آورد سبب شد که تصمیم بگیرد در راهی دانش بیاموزد که علاقه‌اش را داشت.  

 

به این سبب از تحصیل در رشته علوم طبیعی انصراف داد و تصمیم گرفت برای آموزش در زمینهٔ علوم تربیتی و روان‌شناسی به اروپا برود. نخست قصد رفتن به سوئد را داشت، اما در نهایت در پاییز ۱۳۲۵ از پاریس سردرآورد. در این هنگام یک سال از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود و اروپا ویرانه‌ای بود که از داغ جنگ و گرسنگی می‌سوخت. ارادهٔ توران برای آموختن سبب شد که این دشواری‌ها مانعی در راه هدف او نشود. خود را با وضعیت ناگوار پس از جنگ در اروپا سازگار کرد.  

 

با جیره خوراک روزانه می‌ساخت و حتا در پروژه‌های بازسازی بخش‌های گوناگون اروپا که با همیاری دانشجویان اجرا می‌شد مشارکت می‌کرد. با این هدف یک بار به بوسنی هرزگوین|هرزگوین و یک بار هم به کوه‌های تاترا چکسلواکی رفت و در بازسازی راه‌آهن آن مناطق شرکت کرد. این سفرها و دیدن چهرهٔ اروپا پس از این جنگ ویرانگر چنان تاثیر عمیقی بر او گذاشت که از همان هنگام به نقش آموزش و پرورش در پاسداری از ارزش‌های انسانی یا ویران کردن آن پی برد. در این دوره او نخست رشتهٔ روانشناسی تربیتی را در دانشگاه سوربن به پایان رساند و پس از آن رشتهٔ آموزش پیش دبستان را در کالج سوونیه ادامه داد.  

 

شانس بزرگ او در این دوره این بود که توانست در کلاس‌های درس هنری والون و ژان پیاژه دو غول روان شناسی و شناخت‌شناسی کودک در سدهٔ بیستم بودند، حضور یابد. موضوع نظریه‌های رشد هنری والون و ژان پیاژه در این دوره حتا در اروپا تازه بود و میرهادی فرصتی نادر داشت که این دیدگاه‌ها را بیاموزد و در ایران به کار ببندد.  

 

او ۱۳۳۰ به ایران بازگشت و کودکستان فرهاد آغاز شد. پدر و مادرش پشتیبان‌های بزرگ او در این کار بودند. پدر محل کودکستان را که خانه‌ای خالی بود در اختیار او گذاشت و افزارهای آموزشی مانند نیمکت و غیره را برای او ساخت و مادر با گرفتن پروانهٔ کودکستان به یاری او شتافت. محل این کودکستان ابتدا در خیابان ژالهٔ تهران قرار داشت. طولی نکشید که روش کار میرهادی با استقبال والدین ایرانی روبرو شد و او توانست از سال ۱۳۳۶ دبستان فرهاد را در کنار کودکستان پایه بگذارد. از این دوره به بعد همسرش همکار و همراه همیشگی او در ادارهٔ کودکستان و دبستان شد. مدرسهٔ راهنمایی فرهاد نیز از سال ۱۳۵۰ کارش را آغاز کرد. از سال ۱۳۵۶ این مجتمع که بیش از ۱۲۰۰ دانش‌آموز داشت در ساختمانی بزرگ در خیابان سهروردی نزدیک سیدخندان به کار ادامه داد. در بیشتر سال‌های دههٔ ۴۰ و ۵۰ مدرسه فرهاد به واحد تجربی تعلیمات عمومی تبدیل شد و پیشرفته‌ترین دیدگاه‌های درون آموزش و پرورش ایران نخست در این مجتمع بررسی و تجربه و در صورت کسب اعتبار در نظام آموزش و پرورش جاری می‌شد. مدرسه فرهاد از همان آغاز به صورت مختلط اداره می‌شد. 

 

توران میرهادی سبب گرایشش به ادبیات کودکان را علاقه ای می داند که در کودکی و در خانواده پیدا کرد. دو کتاب به زبان آلمانی به نام فیدل استارماتس و مایا دختر گریزان از کندو داستان هایی هستند که برای یک عمر روی او تاثیر گذاشتند. داستان اول که سرگذشت پسرکی در جنگ جهانی اول است در او روحیه صلح طلبی و ضد جنک را پدید آورد و داستان دوم انگیزه های کار برای جامعه را در او کاشت. در کنار این ها خدمتکاران خانه برای او افسانه های و ترانه های عامیانه می گفتند که همواره منبعی سرشار از لذت و آگاهی را برای او می ساختند. میرهادی خود براین باور است که گروهی که به همراه او ادبیات کودکان را در ایران گسترش دادند، همگی در خانواده هایی رشد کردند که در آن ها کتاب هایی برای کودکان وجود داشت. 

 

پس از آن توران میرهادی ادبیات کودکان را هنگامی از جنبه علمی و اجتماعی شناخت که در فرانسه بود. در این کشور و در چارچوب نظام آموزشی به نقش بدون جانشین ادبیات و هنر کودکان در رشد اجتماعی و فرهنگی کودکان پی برد و پس از آن هنگامی که به ایران برگشت، این تجربه ها را در قالب گفت و گوهایی با دوست دوران نوجوانی خود لیلی ایمن در میان گذاشت.  

 

پس از آن از سال ۱۳۳۲ این دو در کنار آذر رهنما که مجله سپیده فردا را منتشر می کرد قرار گرفتند و نتیجه کارشان این بود که در سال ۱۳۳۵ نخستین نمایشگاه کتاب کودک را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزار کردند. این نمایشگاه از آن جهت اهمیت دارد که موضوع کمبود کتاب کودک و کتابخانه های ویژه کودکان را به جامعه فرهنگی آن روزگار یادآوری کرد. پس از این کار بود که جنبشی در گسترش ادبیات کودکان راه افتاد که تا زمان پایه گذاری شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۱ به طور غیر رسمی و پراکنده ادامه یافت. 

 

راه اندازی شورای کتاب کودک در ایران به معنای رسمیت یافتن نهاد ادبیات کودکان در ایران است. از هنگام پایه گذاری این نهاد تا اکنون که نیم سده از این رخداد می گذرد، توران میرهادی نقش برجسته ای را در هدایت و راهبری ادبیات کودکان ایران در عرصه ملی و بین المللی داشته است.   

 

 

این مقدمه طولانی برای این بود که بدانید سایت رجانیوز که تریبون جناحی است که همیشه طوری صحبت می کتند که گویا نماینده تمام ملتند و در انتخابات امسال معلوم شد با کلی ارفاق و تک ماده در اصل نماینده حداکثر 8% مردم ایرانند! مطلبی مغرضانه و عقده گشایانه درباره یادگار و ثمره تلاش توران میرهادی یعنی شورای کتاب کودک و همین طور بسیار بی انصافانه درباره خود ایشان منتشر کرده که قبلا هم در هفته نامه 9 دی خودشان به چاپ و انتشار رسانده بودند .

 

به طور مثال آنها برخی از گناهان خانم میرهادی را این گونه بر شمرده اند:

1- چرا توران میرهادی پس از پنجاه سال همچنان عضو هیئت مدیره شورای کتاب کودک است!؟

2- چرا او سال‌ها مدیریت مدرسه فرهاد را بر عهده داشت !؟

3- چرا فرهاد مدرسه ای مختلط بوده است !؟

۴- چرا در محتوای آموزشی این مدرسه شعر و رقص و شادی در نظر گرفته می‌شد!؟

۵- چرا جایی گفته ادبیات کودکان هیچ محدوده ای را نمی‌پذیرد، نه اعتقادات، نه مکان، نه زمان، باید فراتر از اعتقادات برود. باید به مرحله ای برسد که هیچ نوع اعتقادی نتواند او را محصور کند!؟

۶- چرا  او جای دیگری می‌گوید که با هم بودن دختر و پسر را تا یازده سال در مدرسه از نکات ضروری تعلیم و تربیت می‌داند!؟

۷- . . .

۸- . . .

 

 

یعنی شما تصور کنید که در این نوشته سراسر خشم و غضب علیه شورای کتاب کودک و اعضای آن همه محاسن آن ها را نادیده گرفته و فقط به این چند به زعم خود ایراد پرداخته اند . آن هم علیه شورایی غیر دولتی ،که 50 سال است در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان فعالیت می کند و اعضاء آن نیروهای داوطلب هستند. شورایی که در حال حاضر حدود 700 عضو رسمی و وابسته دارد و هزینه های خود را از راه حق عضویت، حمایت های مردمی، اجرای پروژه های فرهنگی و حق التالیف فرهنگنامه به دست می آورد (لینک وب سایت شورای کتاب کودک)  

 

بخوانید این نوشته مغرضانه و کوته بینانه رجانیوز را . به طور کامل بخوانید و خود قضاوت کنید .وقتی افق دید آدمی کوتاه باشد همین می شود که می خوانید. نوشته ای تخت این عنوان درخشان! : وقتی بهائیان و شرکا برای کودکان ایران نسخه می‌پیچند/ 50 سالگی شورایی که چند نفر بهائی، توده‌ای، شاهدوست، غربزده و ضد انقلاب تاسیس کردند!

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
ترمه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:13

یکی از بستگان نزدیک من چند سالی عضو فرهنگنامه بود. به صورت داوطلبانه در جلسه ها شرکت می کرد و برای فرهنگنامه مقاله می نوشت. یک بار من هم همراهش رفتم. یه محیط علمی و فرهنگی. آدم هایی که داوطلبانه از وقت و انرژی و دانش و تجربه شون برای پیشرفت علم و فرهنگ و هنر مایه گذاشته بودن. و از همه مهم تر اون بانوی و مهربون با موهای سفید که بی صدا گوشه ای نشسته بود و غرق در مطالعه بود. گاه گاهی هم به سوال های همکاران جواب می داد. ... خیلی میشه درباره اش نوشت. اونهایی که با ایشون کار کردن هنوز بعد چندین سال از ویژگی های شخصیتی ایشون نکته هایی برای تعریف کردن دارن. برای خانم میرهادی آرزوی سلامتی و شادکامی می کنم.
در مورد رجا نیوز و ... هم من چیزی نمی گم. چون نمی تونم مثل حافظ با ادب و تربیت حق مطلب رو ادا کنم.
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری

ترمه عزیز ممنون از ذکر این تجربه شخصی و ممنون تر برای این شعر زیبا که حق مطلب را عمیق ادا کرد

یاس چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 http://www.soundsoflife.blogfa.com

چی میشه گفت؟ چند بار نوشتم و پاک کردم. فقط می تونم بگم که خوشحالم از این بابت که هنوز امید در جامعه جریان داره و امثال میرهادی هر چند کم اما باز هم پیدا میشن. یاد حرف اون روز استاد موسیقیم افتادم که گفت ناراحت نباشین. ما فعلا ریشه هامونو محکم می کنیم و باور داشته باشین که یک روزی سبز میشیم.

چقده حرف قشنگی زده اون استاد . واقعا عالی بود . محکم کردن ریشه ها . چقدر عالی

بولوت چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:23

اولن که من به احترام این فرد بزرک تمام قد می ایستم
بعدم فرهنک مثل اب روان که در هر حالی راهش رو باز میکنه بدون توجه به این قضاوت ها و حرف ها راهش رو بیدا میکنه جلو میره
مهم نیست اینها جی بکن نسل های بعد قیمت این افراد و تلاشی که کردن رو خواهند دونست

حق داری آب روان راهش را پیدا می کند جتی اگر همچنین کوته بینانی مدتی جلوی آب را ببندند

نیره چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 http://salimi.blogfa.com/

آقای رگبار! من فکر میکنم وقت آدمی ارزشمندتر از اینه که برای خوندن امثال اون سایت هدر بره!
من از کنار این ادمهای متعصب و جاهل رد میشم...و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (سلام در این آیه یعنی خداحافظی! مثل سلام نماز!)
متاسفانه زحمتهای امثال این خانم با انقلاب یک شبه نیست و نابود شد. الانم بعد این همه سال به جای تشکر و قدر دانی دارن این جوری میکوبنش! واقعا دردناکه.
همین الان هم نظام اموزشی ما دچار ضعف های بزرگیه...ای کاش قدر این طور ادمها رو بیشتر می دونستیند...

خب حق داری وقت آدم ارزشمند است و من هم بالشخصه خواننده این جور مطالب نیستم ولی اسم ایشان را که دیدم تا ته خواندم و شدیدا متاسف شدم . این کار اینها که به زعم خود کچ گیری کرده اند و یک همچینین افرادی را نابود کنند مرا یاد شعری از سعدی انداخت جوانی هنــــــرمند و فرزانه بود که در وعظ، چالاک و مــــردانه بود نکونام و صاحب‌دل و حق‌پرست خط عارضش خوش‌تر از خط دست قوی در بلاغات و در نحو، چست ولی حرف ابجـــــــد نگفتی درست یکی را بگفتم ز صـــــــاحب‌دلان که دندان پیشـــــــین ندارد فــــلان برآمد ز سودای من ســـــرخ‌روی کز این جنس بیــــهوده دیگر مگوی تو در وی همان عیب دیدی که هست ز چندان هنر، چشم عقلت ببست؟
یعنی اگر حتی این ها ایراد بودند (که نبودند) باید این گونه تیشه به ریشه می زدند؟

سارا چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:26 http://biadonyabesazim.blogfa.com

هر دو تا مطلب رو خوندم. چه کار خوبی کردید همچین پستی گذاشتید. گاهی حقیقت اینقدر روشنه و گاهی انسانها اینقدر قدرنشناسند که نیازی به توضیح نیست.

چی رو با چی قاطی میکنند.

به خدا والا

نیره چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:58

اون متن رو دیدم
از روی کتابی نقل شده که محمدرضا سرشار نوشته
اگه شخصیت این فرد رو بشناسید دیگه از این همه غرض ورزی متعجب نمیشید
ایشون کلا کارشون همینه. دنبال چیزهایی بگردند که به زعم خودشون نقطه ضعفه
کتابی به نام راز شهرت صادق هدایت نوشته که همه ش بد و بیراهه به شخصیت هدایت
کلا این ادم از نقد منصفانه به دوره و فقط دنبال بولد کردن مسائل حاشیه ای هست...

عجب !
اسم کتاب چیه ؟
من اصلا راجع به سرشار جور دیگری فکر می کردم

یک موجود مونث چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:12 http://www.andishetahavo.persianblog.ir

سلام..
وقتی افق دید آدمی کوتاه باشد همین می شود..
آری

اما در راستای نظر یاس.. یاد روزی افتادم که برای اولین بار مزار " اخوان" رو دیدم.. تنم میلرزید.. باورم نمیشد چنین مردی سنگ مزارش یه موزاییک باشه.. (دیده بودم سنگ مزار شاملو رو بارها کندن)..اما تمام تنم از بغض داشت منفجر میشد.. هی بلند میگفتم "یعنی چی!!!"
یه آقای محترمی که بیتابیم رو دید..گفت دخترم به آرامگاه فردوسی نگاه کن.. خیلی ها سعی کردن نابودش کنند..و اثری از نباشه.. اما نشد..نتونستن.. اخوان هم مثل فردوسی خواهد شد..صبر باید کرد و تلاش.. همین اطلاع رسانی که شما دارین انجام میدین..

به امید روزیکه بجای این سیستم "خرخوانی" به سیستم "توران خانومها" برگردیم..

واقعا مزار اخوان یه موزائیک بود ؟!!! بابا دم متولیان فرهنگون گرم.
اون آقا چه خرف خوبی زده . انگار راست می گوید بی خردان عرض خود می برند و بس

سهیل چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:33 http://www.parchenan.blogfa.com

سلام
چقدر لذت بردن از این پستتون
من عضو این شورا هستم
و گاها از حضور ایشون بهره برده ام
این روزها که سربازم ارتباطم کم شده
ولی ایشون یکی از الگو های انسانی بنده است
ای کاش می شد همه مثل ایشون می بودیم
خوشحالم شما که بچه دارید با نگاه های ایشون آشنا هستید

چه خوب شانسی داری سهیل . چه خوب . کاشکی من هم این سعادت رو داشتم

مهتاب چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:02

تشکر از پست خوبتون آقای رگبار بسیار لذت برم اصلنم متوجه طولانی بودنش نشدم خوشبحال توران میر هادی عجب زندگی زیبایی کاش پست شما رو بخونه کاش بدونه زحماتش بی نتیجه نبوده کاش بدونه که چقدر از داشتن چنین هموطنانی احساس خوبی به ما دست میده آدم دوست داره این آدمو از نزدیک ببینه و به دستاش بوسه بزنه که از عمرش بهترین استفاده رو برده خوشبحالتون که مدتی کوتاه تو آموزشگاهشون بودید و حیف که دوران کوتاهی بوده آدم حسودی میکنه در ضمن وقتتونو برای خوندن این سایتای مزخرف طلف نکنید لطفا فقط باعث آسیب رسانی به اعصاب و روان میشه

من فکر کنم میرهادی این قدر بلندمرتبه و بزرگوار هست که برایش امثال این نوشته کوچک باشند بسیار کوچک . البته من تلاشی در حد خودم کردم و ممنونکه شما توجه کردی و لذت بردی . از همه کامنتت ممنون

نیره پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:53

مسملمه که هرکسی وقتی میخواد کار فرهنگی بکنه، اون کار رو در راستای عقاید خودش انجام میده. مثلا فردی که به مختلط بودن مدارس متعنقده مدرسه ش رو تک جنسیتی نمیکنه
در مورد این مدرسه هم باید بگم ویژگی برجسته ش فوق دینی بودن و نگاه فراتر از مذهب و جنسیت داشتن بوده که البته به مذاق اسلام گراها خوش نمیاد
ولی نکته قابل تاسف اینه که اکثریت ما ایرانی ها، وقتی کاری رو خلاف عقاید خودمون ببینیم، کلا نفی ش میکنیم. به جای اینکه از یک بخش از اون ماجرا انتقاد کنیم، کل اون کار و آثار مفیدش رو زیر سوال میبریم.
این اشکال در افراد دیندار شدید تره. ولی افرادی که مذهبی نیستن هم متاسفانه از این دید کلی خارج نیستند....
ماها بلد نیستیم درصدی نگاه کنیم. صفر و صد می بینیم و این کار رو خراب میکنه و نقد رو تبدیل میکنه به نفی.

دقیقا همینه . ایراد این قشر همینه که فکر میکنن همه باید به ساز اینها برقصن و اگه نرقصن بهشون 1000تا برچسب بد می چسبونن .
باهات واقعا همرای هستم

نیره پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:38

لازم دونستم بگم که خود من طرفدار نظام اموزشی مختلط هستم! جدا کردن جنسیتی نتیجه معکوس داشته و مردم رو حریص تر کرده!
اسم کتاب رو که نوشتم!
راز شهرت صادق هدایت

منظورم کتابی بود که درباره شورای کتاب کودک نوشته بود.

نیره پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:19

این مطلب تنها بخش کوچکی بود از کارنامه شورای کتاب کودک و اعضایش. محمدرضا سرشار بیش از بیست سال پیش در کتابی با عنوان «بیست سال تلاش» به صورت مفصل به این تشکل پرداخته است (که اتفاقاً اکثر مطالب این نوشته نیز از آن کتاب است). اگرچه آن کتاب در بازار وجود ندارد ولی با مراجعه به کتابخانه‌ها می‌توان آن را پیدا کرد و به تفصیل این مجموعه را شناخت.



جالب آنکه ده سال پیش، یکی از اعضای شورای کتاب کودک، با اشاره به همین کتاب گفته بود: «در این کتاب حتی حکم اعدام برخی افراد نیز صادر شده است. این طور نگاه کردن به ادبیات کودکان در ایران، فاجعه آمیز است.»



این کامنت رو از همون لینکی که گذاشتید کپی کردم

فافا شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 http://fafaloo.persianblog.ir

چقدر از خواندن این مطلب متاثر شدم....و واقعا چقدر در این مملکت تلاش های هر کس که برای مردم و مملکت تلاش می کند نادیده گرفته می شود و چقدر راحت هر انگی بهش زده می شود...

بله متاسفانه ما باید این روند رو متوقف کنیم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد