کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

در مهدکودک دست بالای دست بسیار است


دانیال ، پسر کوچیکترم که چند ماه دیگه سه سالش میشه به نموره از بچه های هم سن و سال خودش شیطون تره و اینو به عینه وقتی با بچه های هم قد خودش بازی می کنه تو پارک یا تو مهمونی می شه دید. از اینایی که بدش نمیاد با طرف دست به یقه بشه و زد و خوردی هم بکنه که ما جلوشو می گیریم که نه ، نینی رو ناز کن و بوسش کن و از این حرفا .


در چرایی این که چرا این جور خشانت ! به خرج می ده به نظرم هم خودش ماده اش مستعد شیطنت بود و هم دلیل مهمترش این که یه داداش بزرگتر از خودش داره که اونم ماشالله شیطونه و کوچیکه کلی تحت تعالیمش قرار می گیره . اصلا بزرگه هم یاد نده ،کوچیکمه فقط نگاه کنه به اندازه چند تا واحد دانشگاهی روشهای رزمی و پرتاب و دفاع شخصی رو برداشته !


دیشب که خونه رفتم دیدم یه طرف صورت دانیال زخم و زیلی شده و معلومه جای ناخنه . پرسیدم چی شده ؟ باران گفت وقتی که رفته از مهدکودک بیارتش دیده این جوری شده و مربیش گفته اومده ماشین یه بچه دیگه رو برداره که اون بچه یه دفعه این کار رو کرده و شرمنده و اینها .


من خندیدم و گفتم کاشکی اون بچه رو می دیدی تا بفهمیم اون دیگه کی بوده که تونسته این فسقل رو این جوری کنه ، همیشه میگن دست بالای دست بسیار است ها !



نظرات 7 + ارسال نظر
بولوت پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 http://maryamak.blogfa.com/

عع! دانیال مگه موهاش فرفری نبود؟

خوب یادته ها !!
اما آره فراش باز شدن . دیگه اون جوری نیست الان . البته صاف صاف هم نیست بیشتر تابداره

سهیلا پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 13:48 http://rooz-2020.blogsky.com/

رگبارجان من پسر اولم علی اینقدر شیطون بود که وقتی امید پسر دومی به دنیا اومد همه دعا میکردن که انتقام بچه هاشونو امید ازعلی بگیره.اما طفلی امید اینقدر پسرخوب و مودبی بود که نگو.احمدرضا پسرسومی از امید هم بهتربود...یعنی علی یه طرف پسرای شهرمون هم یه طرف....

خدا گل پسراتونو درپناه خودش حفظ کنه.بذار انشاالله وقتی جوان برازنده ایی شدن هروقت نگاشون میکنید قند تو دلتون آب میشه و ناخودآگاه قربون صدقه قدوبالاشون میرید...درست مثل الان من...

خب شما از دومی و سومی حسابی شانس آوردین این طوری تا 5 تا رو جا داشتین !!
ما که از بس ماشالله هزار ماشالله این دوتا آتیش پاره ان که چند وقتیه از ترس مردم دیگه کمتر خحونه شون می ریم

نیره پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 13:49

یعنی به این زودی سه سال گذشت؟
بالاخره به جای پرستار تصمیم گرفتید بچه رو بذارید مهد؟
خوبه بالاخره نمیشه همیشه برنده دعوا باشه. بازنده بودن هم گاهی بد نیست.

آره نیره جان به همین زودی . البته هنوز 3 ماه مونده تا 3 سال !!

shirin پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 15:03

چقدر ماشالا بزرگ شده.دلم تنگ شد...

سهیلا پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 15:09 http://rooz-2020.blogsky.com/

نشد که بشه 5تا رگبارجان
مرحوم طاها همسرم خیلی زود هوس سفر به آسمونارو کردوگرنه فرک کنم تا الان حتا به 7تا هم رسونده بودیمشون و دولت رو حسابی ازخودمون شادمان میکردیم...

خدا بیامرزه ایشون رو .
واقعا 7 تا ؟!!!

پنجره چوبی جمعه 9 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 14:30 http://amir365.blogfa.com

این نوع نگاه دانیال به من این احساس رو میده که داره برای شیطنت بعدیش یه نقشه پیچیده ترسیم می کنه


بعید نیست والا امیرجان !

بولوت شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 13:10 http://maryamak.blogfa.com/

هی وای. چرا موهاش صاف شده؟ من میخواستم وقتی دیدمش موهای فرفریش رو بکشم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد