کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

سونامی در قاب

 

 

دیشب درباره سونامی چندسال قبل آسیا فیلمی دیدم به اسم "غیرممکن Impossible " که داستان یه خانواده 5نفره انگلیسی رو که برای تعطبلات به تایلند رفته بودند  روایت می کرد پس از وقوع مصیبت تقلا می کنند مجدداً یکدیگر را پیدا کنند.وقتی موجهای سهمگین به ساحل هجوم می برند و آبهای خروشان وارد اقامتگاه خانواده می شوند، خانواده به دو قسمت تقسیم می شه. مادر خونواده و پسر 12ساله اش جدا و پدر و پسرهای 7ساله و 4 ساله اش جدا . مادر جراحت شدیدی بر میداره و پسرش سعی می کنه ازش مراقبت کنه . . . ( بقیه رو نمی گم که داستان لو نره . خودتون ببینین(  

 

 

 

به نظر من صحنه های مربوط به سونامی وحشتناک اند . نقطه ی قوت فیلم دور شدن و تنهایی و آشوبی است که بعد از وقوع فاجعه پیش میاد. با قطع شدن بیشتر راه های ارتباطی، یافتن یک عزیز گم شده امری سخت طاقت فرساست. تا همین امروزهم  اجساد زیادی وجود دارند که در اعماق گل و لای دفن شده اند و یا به میانه ی دریا فرستاده شده اند و هرگز پیدا نشده اند. حالا تصورش رو بکینین که برای یک کودک تنها و گم شده که به دنبال پدر یا مادرش می گردد، چقدر این مشکله .  

 

من و باران که چندین و چند بار اشک ریختیم و بغض کردیم . فیلمی خوب و جوندار بود ولی فکر کنم ما خواه ناخواه خودمون رو تو شرایط اونها می ذاشتیم و به ناچار با اون پدر و مادر همذات پنداری می کردیم و هی می گفتیم خدا سر هیچ پدرمادری و بچه ای این مصیبت رو نیاره .

  

 

 

راهی به سوی اصلاح

 

 

درباره این نوشته بودم که چرا قرآن در ایران فقط سر طاقچه هاست ؟ چرا سر قبرهاست ؟ چرا سر سفره عقد و بالای سر مسافرهاست ؟ چرا به نظر چیزی جادویی میاد که خواصی سحرآمیز از کاغذ و جلدش بر میاد ؟ چرا این هست که اگر چند بار فلان سوره رو بخوننش به بهشت می رن و مشکلاتشون حل میشه و غیره و غیره و غیره ؟  

 

این رو متوجهم که تو نظر بخشی از جامعه ما ،قرآن فقط متنی کهن است مربوط به صدها سال قبل و کارکرد امروزی نداره و باید به کل فراموشش کرد . بخشی از این دیدگاه ها تو کامنتای پست چهارشنبه موجوده . اما این برای کسی که به اصلاح جامعه ای که درش زندگی می کنه معتقده ،فقط ندیده گرفتن یکی از مهمترین متغیرهاست .   

 

غاطبه ملت ما هنوز هم که هنوزه قرآن رو به عنوان سندی خدشه ناپذیر قبول دارن و من با تعمقی که طی سالیان در قرآن انجام دادم متوجه شدم که این کتاب نکات بسیار خوبی برای زندگی بهتر ما داره که معتقدین بهش ازش بی اطلاعن و نخوندن که مطلع باشن . اگه من نوعی بخوام جامعه خودم رو بهبود بدم تا کیفیت زندگی مادی و روانی اون ، و به دنبالش زندگی خودم و خانواده ام هم ،خوبتر بشه بهتر نیست که از متنی استفاده کنم که معتقدین بهش بسیارند ؟ 

 

 

تیم برنرزلی و کسب و کار

 

 

چند وقتی هست که متوجه کارکردهای اقتصادی اینترنت شدم . البته می دونم دیره ولی باز هم دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه دیگه ؟ ضریب نفوذ اینترنت در کشور ما هنوز هم که هنوزه پایینه . بسیارپایینتر از کشورهای دیگه . و این نفود پایین گهگاه با مساعی حکومت ،پایین تر هم میاد! اما بهتون بگم که در همین آشفته بازار هم میشه از اینترنت استفاده برد و باهاش درآمد کسب کرد .  

 

کار من یه کاری مرتبط با بخش صنعته و کالایی که عرضه میکنم کالایی نیست که به طور نرم از طریق اینترنت خریداری بشه یعنی مثل سی دی و کتاب و کالای دیجیتالی نیست . اما از 4 ماه قبل به این طرف که بخش تبلیغات ایتنرتی اون رو فعال کردم و سایتی زدم و اینها ،  متوجه شدم که بخشی از مردم مون برای پیدا کردن خیلی از کالا به اینترنت مراجعه می کنن و ما رو اونجا پیدا کرده و بعد به من زنگ می زنن و سوال می کنن و گاهی هم خرید کرده اند .  

 

این مطلب جالب رو درباره سایت آمازون ببینین . آمازون که تمام درآمدش مرهون اینترنته . 80میلیون نفر در ماه از سایتشون بازدید می کنند و 150میلیون نفر کاربر فعال دارند . اونها در هر دقیقه 4میلیارد تومان درآمد دارند!!. جالب نیست؟   

  

این آمار هم جالبه اگه بدونیم سه گروه اول کالایی که مردم می خرن کدومها هست . در سال،  25میلیارد دلار وسائل دیجینتال می خرن ، 9میلیارد دلار کتاب و 5میلیارد دلار خوراکی و آرایش . فکرش رو بکنین 32هزار میلیارد تومن کتاب می خرن !!  

 

نامه ای که هرگز خوانده نمی شود

 

این ایمیل چندی قبل به دستم رسید و نویسنده اش رو نمی شناسم ولی دوستش داشتم .  

 

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.  

 

مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد . بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست . سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند

 

سال ها گذشت . پدر بازگشت ، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود ، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد

 

پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت . پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت : نه ...  

 

مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است . پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه  

  

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت . وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است. من هم قرآن را می‌بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم !! 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

سیلوئت گفته : حالا کی گفته نصیحت همیشه کارسازه ؟؟ با عرض شرمندگی رگبار خان به نظرم خیلی بی ربط بود چسبودن اون داستان و این نتیجه گیری آخر (البته میدونم کار شما نبوده و نویسنده اصلی این دوتا رو بهم ربط داده) واقعا مثلا قرآن در زمینه مشکلات اقتصادی امروز مملکت ما میتونه نظری بده و مشکلی رو حل کنه ؟ در زمینۀ بیماری های وحشتناک و لاعلاج چطور؟ هزارتا مشکل دیگه هم هست که قابل حل نیستن نه با استناد به این کتاب نه هزارتا کتاب مثلا مرجع دیگه..

 

گرونی و انقلاب شکوهمند ما

 

 

بین کلماتی که دارم به بنیامین دیکته شب می گم بر می خورم به کلمه "خاطرات انقلاب" . بهش می گم و درست می نویسه . بهم نگاه می کنه و منتظره که بقیه رو بگم . ازش می پرسم : خاطرات انقلاب می دونی یعنی چی ؟ سرش رو بالا می اندازه که نه . بهش می گم: خاطرات می دونی چیه ؟ می گه : آره مثلا یکی برای ما تعریف می کنه که چی کارها می کرده . بهش می گم:  خب این درست . انقلاب چی ؟ انقلاب رو هم می دونی چی بود ؟ می گه:  نه .  

 

 

بهش می گم: انقلاب وقتی بود که رئیس این مملکت یکی بود به اسم شاه .مردم اومدن تو خیابونها و اعتراض کردن که ما نمی خوایم تو رئیس کشور باشی و شاه هم گذاشت و از مملکت رفت . بنیامین پرسید: چرا مردم نمی خواستن اون رئیس مملکت باشه ؟ باید بهش چیزی رو می گفتم که براش ملموس تر باشه . گفتم: چون گرونی بود همه چیز رو باید گرون تر می خریدن .   

 

(گرچه این تنها عامل نبود ولی به باور من جزو چند عامل اصلی بروز انقلاب 57بود . این واقعیتیه خیلی از مردم ما نادیده می گیرن . تو سالهای 55تا 57بیماری هلندی اقتصاد نفتی ما بروز کرده بود و خیلی چیزها گرون تر ار قبل بودن و این برای مردمی که سالها به بی تورمی عادت کرده بودن قابل قبول نبود . من خودم یادمه که تو دوست و آشنا و در و همسایه می دیدم که می گفتن عیبی نداره ایشالا شاه میره ،آقای خمینی می یاد دوباره همه چیز ارزون می شه)  

 

اون وقت بچه برگشته می گه: الان دیگه گرونی نیست !؟   

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

شیرین گفته : نه فقط گرانی، تمام دلایلی که بخاطرش مردم صدای اعتراض بلند کردند، الان به شکل شدیدتر و بدتر وجود دارد.موضوع اینجاست که طبق همان جمله معروف، مردم امروز "افیون" زده اند. ایکاش مردم آن زمان هم همینطور بودند! گاهی تغییر نکردن بهتر از تغییر به سوی بدتر شدن است. آدمهای کم اطلاع و کله خرابی بودند که فکر میکردند صرف ایجاد تغییر، حلال مشکلات است. بدون اینکه از نحوه اداره و هدایت جریان ایجاد شده کوچکترین اطلاعی داشته باشند.