کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

نوبت شما : ممنوعیات ، آری یا خیر؟

 

دوست عزیزم شیرین ، تو آخرین پستش مطلبی رو نوشت که این روزها دغدغه من درباره تربیت بچه شده . دوست دارم بخونیدش و اگه راهکاری مناسب این جامعه دارین چه تو وبلاگ خودش و چه این جا بدین . با اجازه خودش عین مطلبش رو این جا آورده ام . 

 

 

 نویسنده مهمان : شیرین   

 

دیروز این نوشته ویولت را خواندم که بهمراه موضوع بحث برنامه های دیروز رادیو RTL 102.5 توجه ام را به موضوع ممنوعیات و تابوها جلب کردند. دیروز روی این رادیو در مورد "برهنگی" صحبت می شد و اینکه رویکرد پدر و مادر در خانواده باید چطور باشد تا بچه ها طبیعی تر رشد کنند. آیا لازم است در همان سن پایین  پوشاندن و قایم کردن را یاد داد و یا باید رفتاری طبیعی و معمولی داشت؟ خطوط تلفن و تو.ییت و ف.یس ب.وک هم برای شنوندگان باز بودند تا تجربیات شخصی خود را با دیگران در میان بگذارند. نتایج واقعا جالب توجه بودند. اکثریت خانواده ها گفتند که با برهنگی بصورت بسیار طبیعی برخورد می کنند و هیچ اصراری به پوشیده بودن ندارند. به این ترتیب  در ذهن بچه از همان ابتدا تابو ایجاد نکرده و بچه ها از همان کودکی یاد میگیرند تا بدن خود و دیگران را همانطور که هست و با یک نگاه عادی ببینند و بشناسند و هرگز اشتیاق مفرط برای "کشف ممنوعه ها" نداشته باشند. 

 

یاد مورد مشابهی افتادم در تجربه شخصی خودم و خانواده ام. در خانه پدری برای خواندن کتاب و دیدن فیلم هیچ محدودیتی وجود نداشت. یادم نمی آید کتابی از دستم گرفته شده باشد و یا از دیدن فیلمی منع شده باشم. زیاد پیش آمد که اطرافیان به مادرم طعنه زدند و سرزنش کردند اما مادرم هیچوقت در رویه اش تغییری نداد و گمان نمی کنم هرگز هم از بابت انتخاب آن زمانش دچار پشیمانی شده باشد. دوران نوجوانی من و خواهرانم آرام و بدون مشکل گذشت بدون آنکه به شکل خاصی حریص در کشف تابوها و ندانسته ها باشیم. دقیقا چون با یک روند بسیار بطئی آنچه را که باید دانست، می دانستیم. یکی از نکاتی که همیشه مادرم با افتخار به دیگران می گوید راحتی خیالش بوده، علیرغم اینکه همیشه و بدلیل مقتضیات تحصیلی و شغلی دخترانش ساکن شهرهای دیگر بوده اند.

دوست دارم از تجربه های شما هم بدانم، تجربیات خودتان در نوجوانی و بعد از آن و اگر فرزندی دارید، نحوه رفتارتان با او.

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

مریم انصاری گفته : راجع به تجربه ی شخصی خودم در دوران «کودکی» و «نوجوانی»:

خانواده ی پدری ام، خانواده ای کاملاً مذهبی هستن (جد اندر جد پدرم، خان و خانزاده و از بزرگای دوره ی خودشون و آخوند و امام جمعه بودن و هستن هنوز هم... منظورم اینه که خودتون حساب سطح مذهبی بودنشون رو بکنین!) و به خاطر همین موضوع، به شدت نسبت به مسئله ی «پوشش» حساس بودن همیشه... و فرزندانشون اغلب محدودیت داشتن (البته منظورم محدودیت با اکراه نیست. محدودیت رو پذیرفته بودیم و اون روزها، باور داشتیم که وقتی خانواده مون با بقیه فرق داره، پس به همون نسبت، شرایطمون هم فرق داره به هر حال).
ولی درست، برعکس خانواده ی پدرم، خانواده ی مادرم هستن که اعتقادی به پوشش به اون صورت ندارن و خیلی راحت با مسئله ی پوشش برخورد می کنن. بچه هاشون خیلی راحت هستن توی جمع. خیلی راحت برخورد می کنن با جنس مخالفشون، محدودیتی شبیه به محدودیت خانواده ی پدری ام، نداشتن و ندارن.
و از اونجایی که در خانواده ی ما، سبک تربیتی پدرم حاکم بوده و نظر پدرم در رابطه با موضوع های مختلف تربیتی، غالب بوده و هست، ما نسبت به خیلی از مسائل پیش پا افتاده هم حتی محدودیت داشتیم. چه برسه به فیلم دیدن و غیره و ذلکی که در پستتون بهش اشاره فرمودین...
محدودیتی که پدرم اعمال می کردن، نشأت گرفته از این بود که پدرم در چنین خانواده ای بزرگ شده بودن... پس رفتار پدرم رو غیرطبیعی نمی دونم اصلاً. امّا خب دامنه ی محدودیت هامون، الآن که نگاه می کنم می بینم که بیش از حد زیاد بوده.
مثلاً: کلمه ی «شوهر» از زبون دختر نوجوان، شبیه هرزگی بود و ما تا هفده هجده سالگی حق نداشتیم به این موضوع، حتی فکر بکنیم. من یادمه که یه بار داشتم به مادرم می گفتم: «معلم زبانمون، هنوز "شوهر" نکرده»... پدرم با چشم غره، گفتن: «شوهر یعنی چی؟ دیگه نبینم از این حرفا بزنی!»
ما محدوده ی فکریمون، فقط بایستی حول و حوش درس و آزمون و مسابقه علمی و کتاب های علمی و آموزشی می چرخید (اون روزها اصلاً احساس بدی از این موضوع نداشتم)...
ولی الآن می بینم که شاید اگه زودتر به بعضی موضوع ها می رسیدم، شاید اگه زودتر به بعضی مسائل فکر می کردم، شاید اگه شرایطمون طوری بود که به جز درس، می تونستیم به چیزهای بالاتری هم فکر کنیم، الآن جلوتر از سطحی که هستم بودم (البته شاااااید).
من الآن بیست و هشت سالمه آقای رگبار عزیز، ولی تا قبل از دانشگاه (فرض بفرمایید شش سال پیش/// یعنی بیست و دو سه سالگیم) نمی دونستم چه مراحلی طی میشه که یه بچه به دنیا بیاد! نمی دونستم که اصلاً زن و شوهر با هم در ارتباط جــــنــــســـی هستن! در صورتی که دخترهای هم سن اون روزهای من (22، 23 سالگی)، خودشون یه بچه داشتن و یه خانواده رو اداره می کردن!
البته اشتباه منظورم رو نرسونده باشم احیاناً... منظورم این نیست که مثلاً «دوست داشتم بدونم» ولی «از سمت خانواده م منع شده باشم»!!! ابداً منظورم این نیست... مقصودم این بود که محدودیت های ارتباطی در دوره ی کودکی و نوجوانی، باعث شده بود که نگاهم به ارتباط هام به گونه ای باشه که خودم اصلاً نیازی به دونستن اینگونه مسائل ناشناخته نداشته باشم. برام اهمیتی نداشت راجع به چیزهایی اطلاعاتی بدست بیارم که اصلاً تمایلی به فکر کردن راجع بهشون هم نداشتم (مثل ازدواج).
جوّ خانواده مون طوری بود که تمام فکر و ذکرمون حول محور درس و پیشرفت باید می چرخید نه هیچ چیز دیگه ای، نه حتی دوست داشتن و علاقه مند شدن!
حق اینکه در دوران مدرسه رفتنمون، به کسی که اسم «دوست» روش گذاشته بودیم، نزدیک بشیم و احیاناً صمیمی بشیم رو نداشتیم و از نظر خانواده ی پدرم، خیلی از آدم ها شایستگی دوستی با ما رو نداشتن و نباید بیشتر از یک سلام و علیک معمولی و سطحی، روی خوشی بهشون نشون میدادیم (من از این بابت انصفاً همیشه ناراحت بودم و متأسفانه همین موضوع در خیلی از ارتباط های این روزهام تأثیر بسیاااااااااار بدی گذاشته).
ما حق اینکه با یه پسری غیر از پسرهای خانواده مون یا پسرهایی غیر از پسرهای دوستانِ نزدیکِ پدرم، صحبت کنیم یا بازی کنیم رو نداشتیم و حتی در ارتباط «کلامی» با پسرهای دیگه، دیفالت این بود که آدم های غیرقابل اعتمادی هستن و البته گاهی هم پلشت!!! محسوب می شدن.
و از طرفی، هشدارها و پند و اندرزها و کنترل های شدید پدرم در مسائل مختلف (مثل همین مواردی که شما فرمودین) انقدر بود که ما (من و خواهرم) اصلاً خودمون هیچ تمایل و رغبتی برای آزاد بودن و محدودیت نداشتن، نداشتیم و «اون روزها» این رو یه مسئله ی خیلی طبیعی تلقی می کردیم و احساس آزار نمی کردیم.
ولی خب، بعد از یک سنی (تقریباً 20 سالگی مون)، کاااااملاً کنترل ها و محدودیت های خانواده م تموم شد. ولی از اونجایی که ما بیست ساااااال اونطوری بزرگ شدیم، در دوره ی آزادی مون، ناخودآگاه، هیچ گونه رغبت و تمایلی به کشف ناشناخته ها یا نادانسته هامون نداشتیم ابداً.
مگر اون چیزی که دونستنش اقتضای شرایطی بوده که پیش می اومده برامون (مثلاً وقتی در شرایط ازدواج قرار گرفتیم، در مورد ارتباط زن و شوهر اطلاعات بدست آوردیم).
منظورم از این صحبتِ به این طولانی ای... این بود که در خانواده ی ما در دوره ی «کودکی و نوجوانی»، «محدودیت»، حرف اول رو می زد.
ولی الآن در دوره ی «جوانی»مون، در همین خانواده، «آزادی» حرف اول رو می زنه... و حالا سالهاست که در آزادی کامل و اعتماد کامل خانواده م به سر می بریم. منتها با وجود محدودیت های کودکی و نوجوانی، هرگز یادم نمیاد تمایل حریصانه ای برای کشف چیزهای ناشناخته داشته باشیم (چه من و چه خواهرم)... دقیقاً مثل شما یا همون عزیزانی که در اوج آزادی بزرگ می شن... یا کسانی که به خاطر آزادی دوران کودکی و نوجوانیشون، انقدر مسائل مختلف رو دیدن و از نظر گذروندن که تمایل حریصانه ای برای کشف ندانسته ها ندارن.
اما نظرم راجع به اینکه آیا اگه الآن مادر بودم، همون محدودیت ها رو در نظر می گرفتم یا نه:
فکر می کنم خیلی از محدودیت هایی که اون زمون ها برامون در نظر گرفته شده بود رو برای فرزندم در نظر نگیرم... اون هم فقط به یک دلیل: شاید در کودکی مشکلی براش پیش نیاره، اما ندانستن و ناآگاه بودن در بزرگسالی، یک عیب بزرگ محسوب میشه و باعث میشه که سالها عقب بیفته از زندگی «اجتماعی».

مردای امروز

 

با پدرم و پسرم (بنیامین ) رفته بودیم استخر، استخر روباز .  

 

سالها بود که استخر روباز نرفته بودم .البته وقتی که بچه بودم 90% استخر ها روباز بودند و جز معدود استخر سرپوشیده که من خودم بیشتر از دوتاشون رو به یادم نمیاد نداشتیم ، اما سالهاست که استخرها رو سرپوشیده می سازند که بتونند چهارفصل ازش استفاده کنند . اما این دفعه قسمت شد و اسخر روباز ما رو طلبید و رفیتم به یاد ایام شباب روباز .  

 

آقا اون استخر روبازی که بنده به یاد داشتم ،اصلا 185 درجه با این استخر روبازی که دیدم فرق داشت ها ، فرق . اون موقع ها ما که می رفتیم استخر از اول می پریدیم تو آب و آخر سر یارو نجات غریقه با سوت و داد و بیداد ما رو می کشید بیرون تا سانس بعدی بتونن بیان تو .  

 

آقا این استخری که ما این دفعه رفتیم ، اصلا توی آب خبری نبود که . همه آقایون محترم با بدنهای شیو شده و پشم و پیلی پایین ریخته و روغنهای برنزه کننده و بدنهای براق ، کنار آب ولو شده بوده و داشتند جلو آفتاب خودشون رو پشت و رو کرده و برنزه می نمودند.  

 

بله دااش من زمونه شدید عوض شده ! مرد هم بود مرد های قدیم والا !

 

 

.... 

 

 

کامنت برگزیده  

 

مهسا گفته : تازه قدیم ها این همه استخر نبود که، باید میرفتی دم در استخر می ایستادی تو صف تا وقت بلیط فروختن بشه و اگر اوایل صف نبودی هی دل دل میکردی که بلیط بهت میرسه یا نه و البته که مرد هم بود مردای قدیم, اما اینجا شما باید یه خدا رو شکر می گفتید و با تمام توان از همه فضای استخر استفاده می کردید

دیدار کارلوس و حسن

 

 

 

 

تابستونا که می شد و مدرسه ها تعطیل ، صبح که پا می شدیم تو کوچه می رفتیم و شب که می شد مادر به زور ما رو به خونه بر می گردوند . تو محله مون چند تا تیم فوتبال شده بودیم و برای هم کری می خوندیم و تیغی بازی می کردیم و گاهی اونها ما رو می بردند و گاهی هم ما اونها رو . فکر می کردیم که آخر فوتبالیستیم ما ! 

چه هیاهو و برو بیایی داشتیم برای این فوتبال . چقد این و اون رو مسخره کردیم و کری خوندیم ! 

 

یه روزی حین بازی پسری دوچرخه سوار به ما رسید و گفت بچه ها ما تو محلمون جام فوتبال گذاشتیم و اگه دوست دارین شما هم تیم بدین . ماها هم که ادعامون می شد و خوشحال قبول کردیم و پول سهمی خودمون رو برای خرید جام قهرمانی دادیم .

تو لیست تیمها 7 تیم دیگه هم جز ما بودند که اگه سه تاشون رو می بردیم قهرمان اون محل می شدیم و این به نظر ما اصلا دور از دسترس نبود . روز موعود وارد مسابقه شدیم و در اولین دیدار ( روم نمیشه بگم والا !) 11 به صفر باختیم !! به قدری که همه مسخره مون می کردند که این فوتبال بود یا والیبال ؟  

فاصله تیم محلی ما با اون تیم ها همین قدر بود . 

 

حالا حکایت فوتیال ما و جام جهانیه . تیم که از کره برگشته به همراه کارلوس کی روش به دیدن شیخ حسن رفته و ایشون هم براشون آرزوی موفقیت کرده و نکونام هم ابراز امیدواری کرد که دولت دکتر روحانی حمایت کاملی از تیم ملی فوتبال کشورمان انجام دهد و و ایشون هم قول داده در این زمینه به طور همه‌جانبه حمایت کنه.  حرفهای خوبیه و درسته که تو آسیا گهگاهی حرفهایی برای گفتن داریم و این دفعه هم به عنوان تیم اول گروهمون تونستیم بیایم بالا و راهی برزیل هستیم ولی واقعا نباید فراموش کنیم که فاصله ما و تیمهایی که میان اونجا ایقده زیاده که نباید انتظار خاصی از این تیم داشت .

همین که بریم و تو مرحله اول بازی های خوبی ارائه بدیم و آبرومندانه بیایم بیرون خودش کلیه .

 

 

.... 

 

 

کامنت برگزیده   

 

نیلوفر گفته : دارم تصویر آقای رگبار کوچک رو وقتی ۱۱ تاااااا گل خورده رو مجسم می کنم. خدایش خیلی با حال بود!! 

 

کارلوس یه کتی رو عشقه !

 

می گم این دوره هم نزدیک بود مثل دوره های دیگه با اما و اگر بریم جام جهانی ها .    

 

تو این یه ساله یه مسیر پرفراز و نشیب مثل بقیه چیزامون داشتیم . از 8تا بازی ای که انجام باید می دادیم تو 5تای اول فقط 2 تا گل زده بودیم ،دوبار هم باخته بودیم و وضعمون اصلا جالب نبود، اما باز همه چیز از همین خرداد پر از حادثه (ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم ) عوض شد .  

 

فکر کن که تیم ما که توی 5 بازی فقط 7 امتیاز گیرش اومده بود ،در عرض دو هفته آخر ،سه تا بازی دیگه اش رو برد و 9 امتیاز به جیب زد و جواب سرمربی بی تربیت و بازیکنای بی نزاکت کره ی رو که گفته بود کاری می کنم که نکونام در زمین خون گریه کنه رو خوب داد و مستقیما و بی دردسر رفت برزیل . 

 

می گم همه بازی و شادی بعدش یه طرف رفتن کی روش به سمت مربی بی نزاکت کره ای و اون حرکت مشتی اش  یه طرف . کارلوس مچکریم 

 

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

سنجاقک گفته : میدونی از اینکه این تیم بره جام جهانی و اونجا هی شکست پشت شکست....اصلا خوشم نمی اومد .ولی با اتفاقات این چند روز اخیر و بی تربیتی مربی و بازیکنای کره ای..آآآآآِِِِِِِِییییییییییی دوست داشتم ببریم که بردیم و خیلی هم خوشحال شدیم و اون حرکت تاریخی کی روش عزیز هم که دیگه محشر شد...کی روش نشون داد که فرهنگ ایرونی رو خوب اموخته ....آفرین و سپاس مستر کی روش and تموم بر و بچ محبوب تیم ملی 

 

هفتمین رئیس جمهور - (3) باز از نو

 

سوال مهم اینه که حالا که احمدی نژاد می ره  و جاش رو به آقای روحانی می ده قراره چه اتفاقی بیافته ؟ چه خوب که همه نامزدهای شکست خورده اخلاق انتخاباتی را رعایت کردند و به فرد پیروز تبریک گفتند . چه خوب که کل کشورهای جهان به روحانی پیام تبریک گفتند .این که روحانی با این پشتوانه خوب چه کارهایی می تونه بکنه و چه کارهایی رو می کنه چیزیه که ما دقیقا نمی دونیم ولی می تونیم حدسهایی بزنیم .  

 

مثلا توی کابینه اش از وزرای با لیاقت ،صرف نظر از وابستگی جناحیشون استفاده کنه ، به قانون احترام بذاره و نگه من دوس ندارم این قانون رو اجرا کنم ، وعده و وعیدهای تخیلی و نشدنی نده ، به حرف اقتصاددانان گوش بده و اونا رو عامل بیگانه نخونه ، به نقد و نقادی اهمیت بده ، با خارجی ها سرجنگ نداشته باشه و راه به راه بهشون بد بیراه نگه ، مودب و با کلاس در اندازه های رئیس جمهور یه کشور باستانی و با فرهنگ حرف بزنه  ،به عقاید مختلف احترام بذاره و نگه هرکی مثل من فکر نکرد باید اخراج بشه ، استقلال بانک مرکزی رو حفظ کنه و . . . این حدسها می تونن حالا حالا ها ادامه دار باشند ! 

 

اما ما چی کار می تونیم بکنیم ؟ مایی که می خوایم تو این مملکت زندگی کنیم و بچه هامون هم همین جا باشند و بزرگ شن ؟ چجوری می تونیم به دکتر روحانی کمک کنیم که این جا رو جای بهتری کنه ؟ دو تا نکته به نظرم می رسه .  

 

اول این که هر کسی تو هر کاری هست بهتر انجامش بده و این باعث میشه که خیلی زودتر برسیم به سطح آب . می دونین که عملکرد 8ساله فعلی چقدر ما رو زیر آب فرو برده و جای نفسی باقی نذاشته . دوم این که نقد و نقادی رو فراموش نکنیم . منظورم فقط غر زدن نیست ها . البته غر هم بزنیم که ما ملت غرغرویی هستیم و ترک عادت موجب مرضه ، ولی بعد از این که غر زدیم که چرا فلان جا ایراد داره، وقتی هم بذاریم و بریم دنبال رفع عیبش . زیاد هم فکر نکنیم که باید اول اون راس هرم چامعه رو درست کنیم . اولا فعلا دست ما به اون بالاها نمی رسه .ثانیا برسه هم فرقی نمی کنه چون معتقدم راس هرم اجتماع وقتی خود به خود درست می شه که پایه های هرم محکم و متین باشند . 

 

می تونیم از جاهایی شروع کنیم که قدرت حاکمه بهش حساسیتی نداره . از محیط زندگی شهر و روستای خودمون ، از آلودگی هوا ، از بی کیفیتی خودروها ، اگه کفشی خریدین و دیدین زیره اش دوروزه پاره شد برین سراغش ، اگه میوه خریدین و نصفش خراب بود برین سراغش ، اگه دیدین روزنامه ای ، مجله ای ، وبلاگی حرف غلطی نوشت جوایش رو بدین ، اگه دیدین دارن برنج آرسنیک دار می دن از دولت بخواین که پیگیری کنه ، اگه دیدیدین . . . اگه دیدیدین . . . اگه دیدیدین . . . حتی اگه شما یه نفر برین جلو و مسئول مربوطه جوابتون رو نده ، اون مسئول مربوطه که دیگه نمی تونه جواب چندین و چند نفر رو نده . 

 

نتیجه این انتخابات رو در نظر بگیرین و ببینین که تلاش شما در سالیان قبل به کجا منتهی شد که تفکری که حاکم بود با همه حمایتهای آشکار و نهان در خوشبینانه ترین حالت شامل فقط و فقط 8% مردم است . قدرت خودتون رو دست کم نگیرین و به دولت دکتر روحانی کمک کنین که کشور رو از منجلابی که درش هست بیرون بیاره .  

 

یا حق !

 

  

.... 

 

 

کامنت برگزیده   

 

سارا گفته : از همین حالا شروع کرده ام به اصلاحات در محل کارم. هرگونه قانون بی سر و ته.. هرگونه تخطی از وظایف.. هرگونه بی توجهی به دستورات.. هرگونه کوتاهی که در حوزه کاری من باشه رو دارم بلند بیان می کنم و برای بهبود چنین شرایطی، تلاش.
جدای از این حرفها.. .. واقعا چرا نشه دو تا جناح باهم کار کنند؟ خیلی دلم میخواد آقای روحانی، از اینهمه آدم باسواد، استفاده کنه. و اعتماد اصلاح طلبها و اصولگرایان رو بدست بیاره با هم.